سوال های مرتبط

مامان سامیار مامان سامیار ۱۶ ماهگی
پارت ۳=خودمو رسوندم بیرون و مامانمو و مادرشوهرم منتظر بودن صداشون کردم ک هردوشون با چشمای گریون اومدن التماسشون میکردم ک منو ببرن مامانم دادش درومد ک ازین بیمارستان میبرمت و دکترارو فوش میداد😂🥺ک پرستارا منو بردن داخل مامانم زنگ زد ک بابامو شوهرم بیاین تا ببرنم ،رفتم تو نخت ک دکترم اومد و گف آماده شو میریم اتاق عمل واسع سزارین🥲
منی که بشدت از سزارین میترسیدم انگار دنیارو بهم دادن چون خیلیییی درد کشیدم😢🥺 پرستارا اومدن سون رو وصل کردن و النگوهامو چسپ زدن و امادم کردن برم اتاق عمل
هم خوشحال بودم ک بچمو میدیدم🥺🥲همش داشتم سکنه میکردم و بشدت از اتاق عمل میترسیدم همش بهشون میگفتم بیهوشم کنین اگه بیهس کنین من همونجا سکته میکنم😂سوار ویلچرم کردن و رفتیم سمت اتاق عمل مامانمو مادر شوهرم بیرون بودن تا دیدنم گفتن کجا😂گفتم میریم سزارین من خودمو جلو اونا خوشحال گرفتم ک مامانم نترسه چون تشنجی بود 😢🥺رفتیم اتاق عمل و بهم دمپایی دادن و ویلچرو عوض کردن و دادنم ب پرستارای بخش اتاق عمل
مامان آرتمیس💗 مامان آرتمیس💗 ۱ ماهگی
تجربه زایمان #سزارین 2

پرستارا من و آماده کردن ، یکیشون اومد گفت موهای شکمت رو زدی ژیلت هم همراهش بود😅😅 من چون پایین شکمم رو نمیتونستم ببینم درست نزده بودم که خودش تمیز کرد، بعد لباس ابی بیمارستانی هم بهم دادن پوشیدم و گفتن منتظر بمون برای وصل کردن سوند، حقیقتا سوند وصل کردن خیلی خیلی درد داشت، من دستشویی داشتم که نزاشتن برم و گفتن صبرکن میخاییم سوند وصل کنیم، سوند رو وصل کرد و موفع خالی شدن مثانه ام چنان سوزش و دردی حس کردم که فقط جیغ میزدم😐 حقیقتا خیلی درد داشت. بعدش حالا نه میشد بشینی نه بخابی هیچی، همش حس میکردم الانه که بیرون بیاد و اصلا راحت نبودم باهاش ، بعدشم که اومدن دنبالم و بردنم برای اتاق عمل، همین که در اتاق عمل باز شد و تخت رو به روم رو دیدم پاهام شل شد و لرزید. خیلی اتاق وحشتناکی بود ترس داشت، بعدش یه پرستاری بود توی اتاق عمل خیلی خیلی خوش اخلاق بود کلی باهام حرف زد روحیه داد بهم حواسش بهم بود یکم استرسم کمتر شد وقتی فهمیدم یکی هست کنارم، خلاصه رفتم روی تخت نشستم منتظر دکتر بیهوشی، دکتر اومد که آمپول بی حسی رو بزنه بهم همش میترسیدم درد داشته باشه صدبار از پرستار پرسیدم درد داره یانه🤣 که البته اصلا درد نداشت درصورتی که من خیلی از امپول میترسیدم یکم طول کشید زدن آمپول ولی زیاد درد نداشت
مامان آرامش 🍭 مامان آرامش 🍭 روزهای ابتدایی تولد
مامان آوینَم🤱🏻❤️ مامان آوینَم🤱🏻❤️ ۶ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۴
دکتر برام سه دز قرص زیر زبونی تجویز کرده بود که هرسه تارو بهم دادن و من هیچ پیشرفتی نکردم و هیچ دردی هم نکشیدم فقط بچم خودشو شل و سفت میکرد ،مامانم از سه چهار ساعت پیشم بود تو اتاق زایشگاه ک دیدم ساعت ۱۱ شب دکترم اومد گفت اماده شو می‌برمت برای سزارین 😍قبل من ی مریض اورژانسی داشت بعدش نوبت من بود ،حالا منو میگی انگار دنیا رو بهم داده بودن ،چون تو زایشگاه از صبح اینقد جیغ داد بقیه باردارارو برای طبیعی شنیده بودم واقعا روحیم تضعیف شده بود و در توان خودم نمی‌دیدم طبیعی بزام 😑مامانم از خوشحالی رفت خبر ب شوهرم و خونوادم بده ،دستیار دکتر اومد سون برام وصل کرد (اصلا نترسین از سون چون فقط ی سوزش کوچیک همون اولش داره )شلوار بیمارستان پام داد کلاهم سرم داد منتظر بودم ی ۲۰ دقیقه ک اومدن کمکم کردن نشستم رو ویلچر راهی اتاق عمل شدم البته قبلش همسرم اومد کفشام عوض کرد خونوادم دیدم با همه خدافظی کردم 🥲😅
یکی از پرسنل مرد اتاق عمل اومد ی سری سوال پرسید بهم روحیه داد منو برد اتاق عمل ....
مامان مائده مامان مائده ۶ ماهگی
پارت 3:
معاینه کردن دوسانت بودم کیسه رو کامل پاره کردن کارای بستریو انجام دادن وبلاخره بستری شدم.
تو اتاق زایمان دوتا باردار بودیم اقا یه وضعیه دو نفر تو اتاق برا طبیعی...اومدن نوار قلب گذاشتن برا بچم ک دیدن قلبش بیشتر از صد نمیزنه و یه موقع هایی هم 90میشه ک ب دکتر خبر دادن و اعلام سزارین اورژانسی دادن منی ک بشدت از اتاق عمل و سزارین میترسیدم کلن فوبیاشو دارم وقتی گفتن بدنم شروع کرد ب لرزیدن واشک ریختن پرستارا بهم میگفتن باید خدا رو شکر کنی ک سزارین میشی چرا گریه میکنی ولی حال من توصیف شدنی نیس..
اومدن طلاهامو در اوردن سوند وصل کردن منو پوشوندن بردن اتاق عمل ..یه جوری همراهامو نگاه میکردم انگاری میخان ببرنم اعدامم بکنن 😂😂😂 بهم گفتن از این تخت خودتو جابجا کن اون تخت خواستم خودمو برگردونم تخت عمل نزدیک بود تخت ها ازهم جداشن من بیفتم ولی خدا رحم کرد یه اقا اونجا بود بلندم کرد گذاشت اونجا. 😂😂 بدنمو رنگ کردن با برس خب تموم شد دکتر هم قیچی دستش بود من بهشون گفتم منکه هنوز همچیو حس میکنم میخاین چکار کنین ک پرستار گف تو چرا صبر نمیکنی بعدش بهم اکسیژن وصل کردن ورفتم تو هپروت ویه خوابه خیییلی عمیق....
مامان کیان♥️ مامان کیان♥️ ۶ ماهگی
تجربه زایمان
تاپیک سوممم
انقدر درد داشتم ک نگو سریع سوار ماشین شدیم و رفتیم بیمارستان
اونجا سوار ویلچر شدم و رفتم بلوک بعدش اومدن ،nst وص کردن و نوار قلب انقدر استرس داشتم ک نگو یه ساعت بودم اونجا بعدش اومد ی مانا معاینه کرد خدایی خیلی درد داشت جیق زدم فقط گفت دهانه رحم کاملا بستس من بهش گفتم ک من بچم سرپا هس اونوقت چجوری میخوای باز باشه دیگ اجازه ندادم معاینه کنن بعدش گفت انقباض هاتو بشمار ببین تو پنج دقیقه چند بار میشه تو هر پنج دقیقه ۴بار می‌گرفت ول میمرد هیچی دیگ اومدن بردن سنو رفتم سنو گف خوبه و باید سزارین بشی از ینو اومدم فقط گریه میکردم بعدش اومدن بردن تو به اتاق سن وصل کنن منم فک میکردم ک خیلی‌ درد میکنه اما ن فقط یکم سوز داد همین بعدشم یکم چندشم شد سنو ک وصل مردن اومدن لباس تنم کردن و اماده اتاق عمل شد
ساعت ۳ غروب بود تا رفتیم در اتاق عمل شده بود یه ربع ب چهار بعد اونجا وایسادم شوهرم بیاد وقتی اومد اون گریه میکرد من گریه میکردم خداحافظی ک کردم رفتم اتاق عمل
مامان دریا مامان دریا ۴ ماهگی
بچه که یکم شیر خورد منو بابچه بردن به سمت بیرون اتاق عمل دم در شکممو فشار دادن هنو بیحس بودم(یکمدحس فشارگ فقط داشتم درد نبود) منو بچه رو بردن داخل آسانسور و بردن تو بخش بهم گفتن اتاق خصوصی داری یانه گفتم نمیدونم(آخه خیلی دوس داشتم و به همسرم گفته بودم دوروز قبلشش اما خو چون 6 روز قبل بیمه ش تموم شده بود گفت خیلی هزینش زیاده و احتمالا نتونم بگیرم منم ناراحت بودم)
دیدم یه نفر گفت بیارینش اتاق خصوصی داره😍😁انگاری دنیارو بهم دادن
بردنم زن عمو و مامانم اول اومدن پیشم بعد چند دقیقششوارم بایه گل خوشگل اومد پیشم یه چند ثانیه بچرو دید کون دست زن عموم بود زعد اومد منو بوسید و دست کشید سرم یه شاخه گل بهم دادو بعدم دسته گل و بعد دیدم رفت پایین اتاق و تند تند اشکاشو پاک کرد باز اومد پیشمون من خیلی حس خوبی داشتم مخصوصاه شوهرمو اونطور دیدم😍
دیگه تذ غروب پیشم بود گفت کار دارم من برم گفتم برو اما ناراحت بودم
بعد که راستی یکمم تو اتاق لرز کردم که دوتا پتو انداختم روم اما بعد چند دقیقه گرمم شد باز
وفتی هم که گفتم از تخت بیا پایین اصن درد وحشتناکی نبود خداروشکر و دردامم بعد بیحسی مثل درد پریودی یکمی بیشتر بود فقط دوبار که اومدن فشار دادن شکمو درد بدی بود🤣که اونم چند ثانیس نترسین و خداروشکر منم مرخص شدم و از سزارین راضیم❤️🖐️
مامان هدیه الهی مامان هدیه الهی ۳ ماهگی
سلام بر همگی دوستان
منم زایمان کردم و بالاخره دخترگلیمو دیدم
هر چند سخت بود زایمان(چون هم درد طبیعی رو کشیدم هم سزارین شدم) اما ارزششو داشت
چهارشنبه صبح رفتم بستری شدم بهم سرم وصل کردن و قرص زیر زبونی گزاشتن برام که دردام شروع بشه
ساعت ۱٠ صبح بود که دردام شروع شد ساعت 12 معاینه شدم گفتن 2 سانتی باز رفتن ساعت 2 اومدن معاینه کردن گفتن شدی سه سانت
باز رفتن 4 اومدن معاینه کردن بدون اینکه چیزی بگن زدن کیسه آبمو پاره کردن بعدش درد برام غیر قابل تحمل شد گفتم من فقط باید برم سرویس بعد که رفتم دیدم کلی خون داره ازم میره اومدم بیرون دیدم ماما با سوند وایستاده منتظر من گفتم چی شده گفتن بچه مدفوع کرده باید هرچه سریع تر سزارین بشی گفتم مگه چند سانت باز بودم گفتن 4 سانت خلاصه منو بردن اتاق عمل حالا منم با کلی درد فقط تنها کسی که اسمش رو زبونم بود خدا بود و مامانم

ساعت 4 و نیم بود دکه رفتم اتاق عمل به محض اینکه دکترمو دیدم ترسم ریخت چون واقعا دکتر خوب و فوق العاده ای هستم خانم دکتر مریم زارع مودی و ساعت 5 بود که با دخترم از اتاق عمل بیرون اومدیم