۶ پاسخ

ان شالله به حق مولا

انشاالله ب زودی نصیبت میشه

انشاالله به حق پنج تن ال عبا خییییلی خییلی زود با سلامتی کامل باردار میشی و با سلامتی کامل یه دختر نااااز تپلی عین همون خوابت بغلت میگیری بحق محمدوال محمد با همه چشم انتظارا انشاالله انشاالله انشاالله

من واقعا دلم میخواد تو خونه بزام
عاشق زایمان تو خونه ام

منم خیلی از این جور خواب ها میبینم اخرین بار خواب دیدم ی پسر تپل و سفید اینقدرم خوشگل بود ک دوست نداشتم از خواب بیدار بشم
بهشم شیر میدادم شیرمم زیاد بود داشتن سریز میشدن
ی سری هم خواب دیدم دوقلو ی دختر ی پسر دختررو مامانم برد پسره بغلم بود همونم سفید و تپل وای موهاش طلایی رنگ بود اینقدر ناز بود ک نگو 😍
ایشاالله اگه بچه میخوای ک خدا بهت بده عزیزم

کاااااش😔😔😔

سوال های مرتبط

مامان نفس مامان نفس ۳ سالگی
سلام مامان های عزیز.اومدم با تجربه ی پستونک
اول اینکه من بسیار بسیااار راضی بودم که دخترم پستونک گرفت از همون روز سوم بعد به دنیا اومدن بهش دادم که عادت کنه.و چون بچه ام به شدت کولیکی بود بعد هم دکتر گفت پستونک رو بهش بده که یکم اروم بشه،و پستونک یه جورایی مادر دومش بود،و بعد دکترش گفت حتما از ۲۰ ماهگی تا ۳۰ ماهگی دیگه یواش یواش ازش بگیر،به خاطر فرم دندوناش،خب من چون میرفنم سرکار میخاستم وقتی بگیرم ازش که خودم بیشتر پیشش باشم گذاشتم برا ایام عید نوروز..این چندماهم که داخل اینستا پر بود از این ویدیوویی که پستونک بچه رو بادکنک میبرد که من حس خوبی به این کار نداشتم.اومدم یه دو هفته ای از نظر ذهنی اماده اش کردم با قصه و داستان و حرف زدن و این چیزا،یه روزم بهش گفتم یه مغازه ای هست که اگه بریم پستونکامون رو بهش بدیم به جاش بهمون عدوسکای بزرگ ک خشگل میده ،و دخترم به شدت استقبال کرد،رفتیم ور یه مغازه و به فروشنده قبلش گفتم سه تا پستونکش رو دادیم و دوتا عروسک به انتخاب خودش گرفتیم.خیلییی خوش حال بود،ولی دو شب اول یکم بیتابی کرد،بعدم دیگه خودش میگفت چون من بزرگ شدم پستونگم رو با عروسک عوض کردم
مامان دینا مامان دینا ۳ سالگی
بیاید یه چیزی براتون تعریف کنم ازروز زایمانم یه روز قبل زایمانم شوهرم یه کیک برایالگرد ازدواجمون سفارش داده بود بدون اینکه من خبر داشته باشم همون شب رفتیم برا خونه کلی خرید کردیم سوپری دومادم‌خاهرمم اونجابود بعد اومدیم‌خونه شب ساعع ۱۲ اینا خابیدیم همه چیم اماده کرده بودم انگاری بیدار بودم اون شب فقط چشمامو بسته بودم احساس کردم باید برم دسشویی جیش داشتم خودمو شستم بلند شدم اومدم اتاق بازم احساس کردم هنوز جی دارم ازم یه اب گرم اومد هی بیشتر شد منم شوهرمو صدا کردم گفتم پاشو فکر کمک کیسه ابم پاره شده اما هیچ دردی احساس نمیکردم وهرم فکر کر. من درد دارم یه دفعه پاشد دستو پاشو گم کرد دنبال لباس میگشت لباساش تو اتاق بود نمیدید انقد ترسیده بود بعد من گفتم نترس چیزی نیست وقته زایمان کنم رفتیم بیمارستان دختر پسرم ۶ و۴ ساله بودن انقد نگران اونا بودم همش به فکر اونا بودم ساعت ۳ شب رفتم تا ۸ صبح بدون کیسه اب دکتر اومد بالا سرم معاینه کرد گفت الان زایمان میکنی امپول زدن تو سرمم دردام شدید شد ۹ زایمان کردم بعد تا ظهر نگهم داتن گفتن تا فردا باید باشی منم گفتم اگه امضا کنم میزارید برم اونام گفتن هر اتفاقی برات بیوفته ما مسعول نیستیم منم قبول کردم چون دلم پیشه بچهام بود هر چند خاه م ساعت ۷ صبح اومده بود پیه بچهام دشتش درد نکنه تا ابد مدیونشم خیلی باهام خوب بود بعد عصر رفتیم خونه وبرا شب شوهرم‌رفت کیکو اورد خاهرمم کلی غذا درست کرده بود خیلی خوب بود خدایا شکرت بابت زندی خوبم وبچهای نازم