امروز صبح زود قرار بود بریم باغ با خانواده همسری این یکی دو روز ، همه چی هم آماده بود ، ساعت ۴ صبح دیدم صدای دخترم میاد ، انگار آرامش نداشت نو خواب همش نفس عمیق میکشید و... رفتم بالا سرش دیدم داغه بدنش ، تبشو گرفتم ۳۸ بود 😔 سریع بهش استامینیفون دادم و تن شویه کردم تا تبش اومد پایین ، همش میگم خداروشکر که رفتم بالاسرش متوجه شدم
ولی قسمت نبود بریم تفریح... یکم حالمون گرفته شد

اشکال نداره ما بزرگترها مزگریضم باشیم باسرم ودارو سریع سرپا میشیم ولی بچه ها بایداستراحت کنن چون معمولا خوب دارو نمیخورن وسیستم ایمنیشون به اندازه ما قوی نیست من بخاطر پسرم چه عروسی ها وتولدها و مهمونی ها ومراسمات نرفتم مادربزرگم موقع کرونا فوت کرد اصلا نرفتم سالگردش کرونا تموم شد ولی چون راه دوربود وجاده بچمو اذیت نکردم نرفتم هیچی مهمتراز سلامتی بچه هامون نیست

پسر منم ماه پیش اینجور شد،ساعت سه صدام زد تشنمه ....دیدم کل تنش آتیشه ،سریع پاشویه نمک و استمینوفن،شب بعدم باز تب رفت بالا اصلا پایین نمیومد بروفن دادم

اگه تب تنهاس معمولا تو این سن ویروسی مال بچه هاس ...فقط تب ممکنه نهایت تا دو روز خوب بشه ،امشبم باز هواست بهش باشه ،برا احتیاط قبل خواب استامینوفن بده

خدااروشکر بچه سالمه عزیزم .بعضی وقتا واقعا خدا خیلی هواسش هست من بوده بعضی وقتا یهو نصف شب دستم خورده ب دست دخترم دیدم تبش بالاس خدا خیلی بزرگه واقعا

فدای سرت تفریح همیشه هست مهم دخترته من امشب مادرشوهرهممون ودعوت کرده رستوران ولی من نمیرم دخترم سرفه داره

اشکالی نداره گلم مادر بودن یعنی فداکاری تو همه جیز
چند بار برای منم پیش اومده خانواده شوهرم یبار رفتن باغ وحش چقدر دلم میخواست برم ولی به خاطر دخترم نتونستم و اونقدر خواهر شوهرم بیشعور بود اومد تعریف میکرد وای نبودی فلان چیز خوردیم وای جات خالی فلان جا رفتیم 🥺