من گرفته بودم خیلی رو مخ بود یهو گریه ام میگرفت از همه ناراحت میشدم خیلی حساس شده بودم
من حساس شدم به همه چی پسر بزرگمو نمیتونستم تحمل کنم با کوچیک ترین چیزی گریه میکردم حس میکردم کسی بهم اهمیت نمیده همه بهم فشار میارن
وای من که بچم تا ۵ ۶ روزگیش nicu بود انقد در رفت و امد بودم و فکر سلامتی بچم ک وقت نکردم افسردگی بگیرم ولی بعدش ک بچرو اوردیم خونه (البته خونه مامانم که شوهرم ازم دور بود چند روز چون خونه خودم یه شهر دیگست) غروبا که میشد یه حس بدی میومد سراغم دلم میخواست گریه کنم بچه شبا نمیخوابید کمبود خواب داشتم چون عادت نداشتم همش احساس میکردم واسع بچه کافی نیستم هیچ کاری از دستم بر نمیاد به این فکر میکردم برم خونه خودم بدون مامانم چیکار کنم خلاصه ی احساسات مزخرفی بود. از ۱۵ روزگی بچه اومدم خونه مادرشوهرم اینا چون خونه خودم بهم ریختس هنوز مرتب نیست سیسمونی چیده نیست منتظرم کم کم تمیز کنم بعد برم. اینجا مادرشوهرم کمک میکنه ولی بیشتر کارا با خودمه شبا که کلا دو شب پیشم خوابید بعدش دست تنها نگهش میدارم. باید عادت کنیم دیگه چند ماه که بگذره روال کار میاد دستمون نگران نباش ولی اگه خیلی دیدی حالت بده حتما با یه مشاور صحبت کن سبک میشی
عین مال بارداری ناخواسته میخندی ناخواسته گریه میکنی حساس میشی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.