كنار پسرم درازكشيده بودم و همش ميخواستم ك پستونك بگيره ك بخوابه گوشيم دستم بود نميگرفت بعد اينطور يادم مياد وحس ميكنم ك گذاشتم كنارش بعد ي لحظه برگشتم ديدم دهنسه يعني توهم زدم الانم ترسيدم

من فراموش کار بودم الان دیگه واقعا آلزایمر گرفتم خیلی شدیده واسه من
یه حرفی تو دهنمه می‌خوام بگم به کسی درجا از ذهنم پاک میشه
نمیدونم آخر عاقبتم چی میشه خدا بخیر کنه

همسرم قمقمه رو پرآب میکنه میده دستم،بیرون رفتنی،اصلا یادم نمیاد کی گذاشتم رو میز،اومدم سوار آسانسور شدنی همسرم میگه قمقمه کو پس!برگشت دوباره خونه،آورد
صبح برا پسرم انگور شستم گفتم بدم بچه بخوره،نگو دادم
اومدم تو آشپزخونه میگم این بشقاب و کجا گذاشتم من،رفتم دیدم دادم به پسرم
واقعا افتضاح شدم،ذهنم فقط درگیره پسر کوچیکمه،همش صداش تو گوشامه🤕🥺

نترس فراموشکاری بعد زایمان بدتر از بارداری میشه دهنش گذاشتیرن کنارش