واااای اعصابم خورده گریه م میگیره الان؛خواهرشوهرم داره میادحالا من آخرهفته تخت وکمد میرسه که سیسمونی رو بچینم گفته عیده بچینه منم کمکش کنم 😑باز دست مادرشوهرمو نگیره بیاره😭 توخونه خریدن که اصلا دستشونو شور ندادن بابام بهمون خیلی کمک کرد انتظار داشتم سیسمونی رو زحمتشو بکشن که اونم انداختن گردن بابام،دلم پره بخار همین ازشون 😑اصلا نمیخوام تاوقتی بچه م به دنیامیاد بیان وسایلشو ببینن خودم میخوام بچینم وسایل بچه مو!! همین یه هفته پیش مامان باباش پیشش بودن بچه هاشم مزاحم همیشگی بنظرتون چجوری بپیچونمشون که نیان خونمون به بهانه ی سیسمونی؟؟؟😔

عزیزم سیسمونی در اصل با پدر مادره بچست،حالا ی سری ها رسم کردن خانواده مادر باید بگیرن،ولی حالا چرا پدرشوهرت بگیره،،؟همون بهتر نگرفت یه عمر منت بود برات

بگو خورده به تعطیلات وسایل ها نمیرسه

سخت نگير بيان بچينن رفتن خودت به سليقه خودت دوباره بچين اتفاقي نميافته كه باور كن

بگو خیلی از وسایلاش مونده الان نمیچینم دوبار کاری میشه هر وقت خواستم بچینم صدات میکنم ولی نگو بهش بگو مامانم اومد گفت بچینم خودمون خواهرشوهرت به زحمت نندازی بیان ببین برای بچه داداششون ذوق کن

اگر باهاش حرف زدی بگو هنوز وسایلام کامل نیست
نمیتونم بچینم یا برو خونه خودتون

به یه بهونه خونه نمون که نیاد

خودت دخالت نکن به شوهرت بگو بهشون بگه خانمم در شرایطی نیس مهمون نوازی کنه دکتر گفته استراحت کن

بگو میخوام همه آخر سر که آماده شد ببینن سورپرایزه

عزیزم وقتی اینقدر راحت میگیرن اونا حتی تو خونه خریدن کمک نمیدن خیلی راحت بگو قصد ندارم بچینم ی سری وسایلش مونده
یا بگو الان اصلا حالم برای چیدن مساعد نیست در اتاقشم قفل کن
من خودم همه وسیله هارو پلاستیک کردم گذاشتم گوشه اتاقش ملحفه کشیدم روشون
انتظار داشتن همونارو نشون بدم تا سرویس چوبش برسه منم اصلا بروی خودم نیاوردم

بگو کامل نیست وسایلم که بچینم

مادرشوهر و خواهرشوهر منم همینطورن
منم از لجشون سیسمونی نمیچینم

خودتو بزن ب مریضی خیلی بد و برو خونه ماامانت چن روزی

بگو نیستم برو خونه مامانت

تو بارداری چجوری مهمون میاد خونت😶