۵ پاسخ

والا گلم از ۲۰ روزگی پسرم که مامانم رفت تنهام شوهرمم که سرکاره
پسر منم زیاد گریه کنه نتونم آرومش کنم منم مثل شمامیشینم باهاش گریه میکنم
با خودم میگم اون که جز من کسی رو نداره محتاج منه واقعا پا میشم دست و صورتمو میشورم دوباره شروع میکنم
این روزا هم میگذره لذت ببر هز بزرگ شدن پسرت🥰🫂

منم کم میارم بدجور گریه میکنم خیلی بهم سخت میگذره از خستگی بی خوابی داغون میشم

منم همینجوری ام احساس میکنم دارم افسرده میشم واقعاً سخته فقط تنها کاری که میکنم منتظر شوهرم میمونم از سر کار بیاد بچه رو میدم بهش که یکم نگهش داره

همسر من نهایت 5دقیقه پسرمو نگه داره بقیه شو دست تنهام هر روز ساعت 5/5یا 6صبح بیدار میشم وسایل صبونه رو آماده میکنم بعدش بساط ناهار حالا اگه خورش باشه همون صبح بار میذارم اگه که نه آماده میکنم قبل ظهر نهایتاً ساعت یک غذام آماده س پسرمم ساعت 6بیدار میشه کاراشو میکنم پوشک و شیر و قطره و بازی تا یکی دو ساعت باهاش بازی میکنم دوباره می‌خوابه وقتی خوابید خونه اگه بهم ریخته باشه مرتب میشه اگه که نه خودمم کنارش دراز میکشم واقعاً قبول دارم سخته ولی سختیش همراه عشقه با لذت به بچم میرسم من چون تنها تکیه گاهش منمو یه لبخندش به دنیا میارزه خستگیمو در میکنه

اصلا دست تنها نمیتونم از پس کارام بر بیام. یا بچه داری یا کار خونه

سوال های مرتبط