پارت هشتم
بعد از دوساعت نیم همون ماماعه اومد دید کف دسشوی نشستم دعوام کرد گفت عفونت میکنی پاشو منم پاشدم گفت بیا رو تخت بخاب معاینه کرد گفت نفس عمیق بکش خودتو شل کن منم گوش کردم دیدم درد نداره با انگشتاش یه عالمع لخت خون در اورد از رحمم خیلی بهم روحیه داد گفت عالیع این لخت خونا نشونه زایمانع ادامه بدع رفت بعد پنج دقیقه اومد گفت قلب بچه رو یادم رفت گوش بدم یه نگاه ب لای پای من کرد گفت بزار یبار دیگ نگات کنم دوبارع معاینه کرد من تو اون پنج دقیقه از چهار سانت یهو شدم هفت سانت گفت عالیع خیلی داری عالی پیشرفت میکنی
بعد ک رفت من دوبارع رفتم حموم زیر دوش نشستم کف زمین فقد نعره میزدم هیچ چیزی کاررساز نبود درداش غیر قابل تحمل بود برام دیگ کار از نفس عمیق گذشته بود خیلی جیغ میزدم نالع میکردم خودم تنهای تو دسشوی نشستم دلم به حال خودم میسوزع مادرشوهرمم نمیزارم بیاد داخل دسشوی اونم تو ااتاق نشسته بود هعی گریه میکرد دعا میخوند بعد دوساعت از حموم در اومدم نشستم رو تخت جیغ میکشیدم خیلی زیاد مادر شوهرم هعی از پشتم ماساژ میداد این درد منو چند برابر میکرد با هر جیغ من اینم گریع میکرد من همچنان مرگو میدیدم میگفتم گوه خوردم میخام برم سزارین اما هیچکس محل نمیداد فقد میگفتن داد نکش ک انرژیتو برای زور زدن نگهداری.....

ادامه.......

۶ پاسخ

منو لایک کن بقیشو بتونم یخونم

میشه لایک کنید ادامه رو بخونم

لایک کن ببینیم

عزیزم🥲درکت میکنم چقد لحظات سختی رو گذروندی

وای یاد زایمان خودم افتادم سرزایمان و دردا به همه میگفتم من دیگه غلط کنم باردار شم و باز باردار شدم😂

کاشکی زودتر ادامشو بزاری

سوال های مرتبط

مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۵ ماهگی
پارت هشتم
بعد یه ربع از جام پاشدم رفتم دسشوی یه عالمع خون ابه ریخت ازم رفتم خودمو شستم اومدم بیرون سرمم گرفتم رفتم روی توپ بالا پایین پریدم
دردام هعی داشت بیشتر میشد منم گریع میکردم خیلی زیاد .. خواهرم پیشم بود هعی کمرمو ماساژ میداد
شوهرم زنگ زد گفت میخام بیام داخل مامانمم میخاد ببینتت گفتم مامانتو بفرس داخل ببین میزارن تو بیای یا ن قط کردم
دیدم در باز شد مادر شوهرم . همراع شوهرم اومد داخل . شوهرمو ک دیدم گریه ام بیشتر شد اونم بغضش گرفتع بود ولی به روی خودش نمیاورد اومد سرمو بوسید شروع کرد به ماساژ دادنم هی دلقک بازی در میاورد ک‌من بخندم اما اصن توان نداشتم دردا بیشتر میشد من میدونسم بخاطر اون سرمع لعنتیه
بعد دوساعت اومدن معاینع کردن دیدن شدم چهار سانت دیدم فایده نداره رو توپ بالا پایین پریدن رفتم تو دسشوی شروع کردم به اب گرم گرفتن روی خودم دردام خیلی زیاد بود اما با اب گرم قابل تحمل شد دیگ زیاد جیغ نمیزدم دوساعت زیر اب گرم شکمو کمرمو ماساژ دادم دیگ از درد وحشتناک کف دسشوی نشسته بودم مث مار دور خودم میپچیدم دیگ سعی کردم جیغ نزنم هعی نفس عمیق بکشم اما فایده نداشت من با جیغ اروم میشدم.....

ادامه‌......
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۵ ماهگی
پارت دهم
مادر شوهرم نشسته بود روب روم من همچنان مرگو با چشام میدیدم جیغای خیلی بدی میکشیدم ساعت سه صبح بود همه اومدن اعتراض کردن انقد جیغ نکش ما خابیدیم فلان اینا من فقد با فشاری ک بهم میومد یکسره جیغ میکشیدم بعد نیم ساعت ماما اومد دست کرد تو واژنم بعد مقعدم گفت دوتا زور دیگ بده منم با تمام توان زور دادم
بعد داد زد اتاق زایمانو اماده کنید من همچنان داشتم میمیردم فقد جیغ میکشیدم نفس نداشتم برای راه رفتن اما دیذن بچم قدرتمو بیشتر میکرد ماما گفت بیا پایین رفتم پایین سر بچه رو قشنگ حس کردم میلرزیدم پنج دقیقه طول کشید تا اماده بشن لباس بپوشن من همچنان رو تخت زایمان داشتم جون میدادم
ماما اومد لعنتی دساش تا ارنج تو من بود هم از مقعد فشار وارد میکرد هم از واژن میگفت زور بزن اما من نفس نداشتم هیچ انرژی برای زور زدن نداشتم به پرستار گفت بیا شکمشو فشار بده نمیتونه زور بزنه دسش تو من بود داشت سر بچه رو به بیرون هدایت میکرد اون یکیم هعی فشار میداد من زور میزدم اما در توان من نبود زورای خوبی بدم بعد یک ربع حس کردم سر بچه اومد بیرون دردا تموم شد ولی یه سوزش وحشتناکی ک جیغمو در اورد پیچید تو واژنم بچه ک در اومد کامل تموم دردا رفتن
بچه رو گذاشتن رو شکمم سفت بغلش کردم حتی توان گریه نداشتم فقد ناله میکردم پاهام میلرزید ......
ادامه
مامان هامین♥️🐣 مامان هامین♥️🐣 ۵ ماهگی
پارت نهم
اما من فقد با جیغ اروم میشدم اومدن معاینم کردن شده بودم هشت نیم سانت دیگ حس زور زدن داشتم
رفتم تو توالت بازم ابگرم گرفتم رو خودم انقد اب داغ بود ک از شدت درد نمیفهمیدم وقتی میریختم رو شکمم بهتر میشدم مادر شوهرم اومد داخل گفت بیا بیرون عفونت میکنی اینجا داد زدم گفتم برو بیرررررون حس زور دارم مادر شوهرم بدو بدو رفتع بود به ماما گفت ک عروسم حس زور زدن داره من همچنان دوتا زور داده بودم بخودم
ماما اومد منو از دسشوی کشید بیرون گفت میخای تو دسشوی زایمان کنی؟ گفتم چرا حالیتون نمیشع داررم میمیرم بمن یچیز بزنین نذارین انقد عذاب بکشم همچنان جیغ داد من به راه بود رفتن گاز انتواوکسی اوردن ماما گفت هروقت درد شدید داشتی یا زور داشتی یه نفس عمیق محکم از این بگیر من گرفتم اولین نفس ک گرفتم سرم گیج رفت دراز کشیدم چشام سیاهی میرفت دردام شده بود هر دو دقیقه یبار خیلی دردش وحشتناک بود اول ب مقعدم فشار میومد بعدش یه درد وحشتناک بعد حس زور بمن گفتن زور نزن ک دهانه رحمت التهاب نکنه منم با نفس عمیق سعی میکردم زور نزنم اما اون گازو تنفس کردم چشام سیاهی رفت از دستم افتاد داد زدم گفتم دارم بالا میارم کیسه اوردن بالا اوردم فقد یه ابمیوه خورده بودم با خرما چون گفتن چیزای سنگین جز مایعات نخور
اومدن معاینع شده بودم نه سانت خیلی وحشتناک داشتم جیغ میزدم بعد پنج دقیقه با چهارتا زور خیلی ک بهم اومد شدم ده سانت
ماما گفت حالا پاهاتو باز کن زورت ک گرفت تا حد توانت زور بزن به مادر شوهرم گفت بشین روب روش اگ دیدی به اندازه یه سکه باز شده موهای سرش دارع دیدع میشه صدا بزنین.......

ادامه........
مامان ایلماه مامان ایلماه ۳ ماهگی
پارت ۶
اومد معاینه کرد گفت شدی ۵ سانت خیلی خوب پیش رفتی کیسه ابتو میزنم یه ساعت دوساعت دیگه زایمان کرد ساعت ۶و نیم غروب کیسه ابمو پاره کرد ولی شدت دردام بیشتر شد و فقط نفس عمیق میکشیدم بهم گفته بود گاز بی‌حسی هم داریم و یا اپیدارول گفتم ن گاز بی حسی مثه اکسیژن بود موقع دردا بایستی مثل قلیون میکشیدی داخل و نفس عمیق میکشیدی میگفت حس سر خوشی به آدم میده ولی رو من تاثیر نداشت حس حالت تهوع بهم دست می‌داد یه دو سه دفعه استفاده کردم و گذاشتمش کنار دردام خیلی بیشتر شده بود شدتش من همچنان نفس عمیق میکشیدیم خواهر بالاسرم بود خواهرشوهرم رفت و خواهر اومده بود پیشم ماما اومد گفت موقع دردات زور بزن منم همینکار میکردم تا اینکه ساعت ۷ شد و شیفتش و بایستی عوض می‌کرد یه ماما پیر ن خیلی بد اخلاق ن خیلی خوش اخلاق اومد بالای سرم اومد معاینه کرد رو همون ۵ سانت بودم و رفت من موقع دردا زور میزدم دوباره اومد معاینه کرد ۶ سانت شدم و گفتن سرش بالاس باید حالت سجده بشی که بیاد پایین همینکار کردم و موقع دردام شدید زور میزدم بعد یه رب اومد گفت شدی هفت سانت زور نزن ولی من تا چشمشو دور میدیدم زور میزدم معاینه کرد گفت ۷ سانتی دردام دقیقه هاش کمتر از ۱ دقیقه بود ولی مدت زمانش زیاد بود
مامان چش قشنگ مامان چش قشنگ روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم
همینجور داشتم انقباض ارو حس میکردم کم کم می‌فهمیدم در این حال ماما گفت موقعی انقباض داری ورزش کن و وقتی نداری استراحت کن نفس بگیر بعد چند دقیقه ای یه دکتر تو بخش بود آمد معاینم کرد گفت سه سانته و رفت ماما گفت خوبه ورزش کن میرم برمیگردم دیگه خیلی داشت دردام زیاد میشد با سختی تحمل میکردم ماما گفت بیا خودم معاینه کنم ببینم چند سانت شدی ساعت تقریبا 1شب بود که 4 سانت شده بودم منو نوار قلب گرفت همچی اوکی بود اما خیلی درد داشتم گفت تحمل کن الان دکتر بیهوشی میاد خیلی احساس زور رو واژنم و مقعد داشتم گفتم میخام برم دسشویی ماما گفت چقد میری دسشویی تا رفتم برگشتم و دکتر آمد اپیدورال کرد 4و نیم سانت بودم ساعت 1و نیم... و اینکه درد داشت اپیدورال اما قابل تحمل بود ماما منو خوابوند رو تخت گفت هر موقع انقباض داشتی نفس بگیر زور بده موقعی که انقباض داشتم میخواستم زور بدم خیلی نفس گیر بود میگفت سرتو بکن تو سی‌نت فقط زور محکم بده چند دقیقه ای این ورزش رفتم آقام صدا زد آمد داخل ورزش بهم داد داشتم ورزش میکردم از اونطرف اینقد دستا آقام فشار میدادم اون ترسیده بود واقعا خیلی بد بود خیلی درد داشتم این ورزشم تموم شد گفت بخواب معاینه کنم خوابیدم گفت خوبه عالیه پیشرفتت واقعا بدنت آماده بود دیگه بهم نگفت چند سانتی منم اینقد درد داشتم نپرسیدم...
مامان دلوین🧚🏻‍♀️ مامان دلوین🧚🏻‍♀️ ۱۰ ماهگی
پارت دوم
ماما اومد بدون اینکه معاینه کنه بهم لباس داد گفت عوض کن بعد میام معاینت میکنم منم لباسام عوض کردم بعدش ک اومد معاینه کرد گفت چهارسانتی پرونده تشکیل دادن بستریم کردن من بردن تو اتاق زایمان مامایی که بالا سرم بود خیلی مهربون بود بهم گفت دردات چقدن منم گفتم قابل تحمل هستن سروم وصل کرد بهم آمپول فشارم داخلش زد کیسه آبمم همونجا پاره کرد دردام خیلی کم بود هیچ واکنشی نشون نمیدادم وقتی میگرفتن کم کم بخاطر همون فشار شدیدتر میشدن ماما اومد معاینه کرد گفت پنج سانت شدی تو نیم ساعت عالیه پیشرفت خیلی خوبی داشتی ولی کاشک همینجوری ادامه پیدا میکرد💔از ساعت 8 شب من پنج سانت بودم تا 12 شب کلی درد میکشیدم ولی الکی رحمم بیشتر باز نمیشد از درد خودم ب تخت میزدم سروم از پیشم تا اخر باز شده بود یهو دردام جوری وحشتناک شد ک چشمام تار شد فقط ناله میکردم ماما سری اومد سروم تا آخر بست هم حال خودم خراب شد هم ضربان قلب بچم بالا رفت از اونجا ب بعد دیگه نفس کشیدن برام سخت شد که بهم اکسیژن وصل کردن از ساعت 12 ب بعد دردام خیلی وحشتناک و غیر قابل تحمل شد وقتی میگرفتن حالم بد میشد صدام در نمیومد فقط ناله میکردم تنها تو اتاق بودم کل پرسنل رو ب رو اتاقم ولی اصلا توجه نمیکردن بهم ماما میومد بهم سر میزد میگفت نمیتونم برات کاری بکنم باید تحمل کنی ساعت دو بود ک ماما اومد معاینه کرد گفت داری فول میشی الان فقط زور بزن تو دردات وقتی دردام می‌گرفتن کلی زور میزدم نفسم میرفت با اینکه اکسیژن داشتم
مامان هامین مامان هامین ۹ ماهگی
دیگ اپیدورالم زد انقباضا شدیدتر شد و بگم قبلشم کیسه ابمو‌پاره کردن
بهشون هی میگفتم چرا این تاثیر نداره من درد دارم گفت (شیفتاشون تغییر کرده بود)کی زدن گفتم نیم ساعته گفت یکم دیگ صبر کن مسکن میزنم دیگ تحمل کردم ک اومد دوباره زد و من همچنان درد داشتم😭دیگ گفتم توروخدا من دارم میمیرم یکاری کنید یه آمپولی بهم زدن همه جارو مث ماسه قرمز میدیدم صداهارو میشنیدم چند نفر باهم درد داشتیم شلوغ بود از اینورم من فقط میتونستم جیغ بزنم میگفتن جیغ نکش کاری نمیکنه جیغ خودتو خسته میکنی زور بزن فقط میگفتم بیایین معاینه کنید حتما فولم اومد معاینه کرد دیگ اصلا درد نداشت معاینه فقط میخاسم تموم شه معاینه کرد گفت۸سانتی پاهاتو باز کن زور بزن فقط موقع انقباضا.ولی ی ثانیه آروم بودم انقباض بعدی میومد شدیرتر دیگ مامانمو صدا کردن مامانم اومد گریه میکردم میگفتم بریم دیگ نمیتونم مامانم پاهامو ماساژ میداد دیگ یکمم بعد همراهیارو بیرون کردن گفتم بگید دکترم بیاد فقط پارم کنه گفت مگ الکیه باید خودت واسه خودت کاری کنی زور بزن جیغ نکش اومد معاینه کرد گفت دهانه رحمت کامل بازه فقط زور بزن موهاشو ببینم گفت بیا بشین انگار رو‌ی دسشویی نشستی زور بزن نفس عمیق بکش منم میگفتم بخدا نمیتونم کم آوردم یکم زور میزدم میگفتم بیا ببین اومده یا نه اومد گفت نه موهاش دیده نمیشه گفتم شایدکچله بگو دکترم بیاد پارم کنه گفت دکتر خیلی وقته منتظرته د
مامان راستینم😍 مامان راستینم😍 ۸ ماهگی
#پارت دوم
بعد از دوش رو ی صندلی ورزش کردم ک تو بین همه این ورزشها معاینه میشدم 😥۶سانت شده بودم هعی سرم میزد بهم ماما و هعی باهام حرف میزد من دیگ اخرا جیغ میزدم فقط دلم میخواست ی لحظه آروم بخوابم بشدت خوابم میومد فقط خدارو صدا میزدم باز معاینه شدم ۷سانت بودم دیگه گفتم بخدا من نمیتونم بزار بمیرم واقعا دردش قابل گفتن نیس اونم هعی بهم امید میداد مامانمم گریه میکرد وسطش گفتم منو ببرید سزارین من نمی‌خوام گفتن نمیشه شدم ۸سانت یکم درجا زدم ۹بعد منو معاینه کردن
ریختن سرم ۵نفر بودن درد خیلی شدید بود و من بشدت خوابم میومد اینم یادم رفت بگم وسطا کیسه ابمو ماما پاره کرده بود هعی جیغ و داد خانم همکاری کن من بی حال میگفتم من توان ندارم مامای شیفت بچمو میخواس بگیره گفت زور بزن من بشدتتتتتت جیغ میزدم بجا فشار شکممو باد میکردم😂دیگه دیدن نمیتونم یکی از اون چن نفر از بالای شکمم فشار داد ماما پاییین خیلی جیغ زور بزن منم میزدم وسطا نمیتونسم اونم هعی جیغ بچه خفه میشه زود باش دردم دیگه قابل وصف نیست گف آمپول می‌زنیم نترس برش دادن من انقد درد داشتم برش چیزی نبود بقیشو پارت بعدی
مامان فسقلیا مامان فسقلیا ۱ ماهگی
پارت سوم


صب شد و من دردام بيشتر و فاصلشون كمتر و نرفتم بيمارستان ، فقط نفس عميق ميكشيدم ، كاراي خونه انجام داديم و با شوهرم پسرم رو داديم دست مامانم و رفتيم بيمارستان ساعت ٨:٠٥ دقيقه،رسيديم در زايشگاه ولي من نرفتم داخل و همچنان تو سالن پياده روي ميكردم و نفس عميق ميكشيدم،ميدىنستم هرچي بيشتر درد بكشم بيرون و خودم ب خودم كمك كنم بهتره برام ، ساعت ٨:٣٠ دقيقه من رفتم تو و معاينه كردن ك من ٦ سانت بودم😊درد داشتم اما قابل تحمل ، شدتش اونقدري نبود بگم الانه بميرم 😊كاراي بستريمون رو انجام دادن و من رفتم اتاق زايمان ،ماما معاينه كرد گفت دهانه رحمت تا ٧ سانت هم با ه ولي بچه سرش تو لگن فيكس نيست بريم تو آب گرم بشين ، خلاصه اتاقي ك وان آب گرم اونجا بود منو نشوندن و خودم ماساژ دادم شكمم و كمرم ،ماما اومد گفت حالت مدفوع نداري ؟ گفتم نه ،خب بعد از ماساژا خشكم كردن و بردنم رو تخت و باز معاينم كرد و گفت كيسه آبت رو بايد پاره كنم ، تا پاره كرد بهم گفت زير رونت بگير تو دردات و زور بزن 😰
مامان محمد ایلیا مامان محمد ایلیا ۷ ماهگی
پارت دو تا ساعت هشت صبح درد میکشیدم ولی قابل تحمل بود بد بزور مامانم رفتم بد معاینه شدم گفت چهارسانت بازی رحمتم خیلی نرم شده بستری بشو تا کارا بستریم کردم رفتم اتاق زایمان شد ساعت نو گفتن نیاز ب امپول فشار نداری یگ سرم تقویتی زد بهم گفت راه برو نیم ساعتی را رفتم بد اومد کیسه ابمو پاره کرد ولی درد نداشتم زیاد هی ول میکرد میگرفت بد دوبار اومد معاینه کرد گفت شدی شیش باز یکم راه رفتم دوبار معاینه کرد گفت شدی هفت هشت وقتی درد داری زور بزن من بازم دردام قابل تحمل بود باز معاینه کرد گفت نو شدی زور بزن از نو سانت ب بد دردام خیلی شد دیگ هرچی زور میزدم رحمم تنگ بود باز نمیشد پارع کرد باز گفت زور بزن منم چون بی دردی بهم زده بودن گیج بودم و زیر اکسیژن بودم بد میگفت سرش دیده میشه زور بزن منم نمیتونستم بد یکی اومد شکممو فشار میداد یکی از پاین رحممو باز میکرد بد بچه اومد بیرون ک ساعت یک نیم بود کلن من چهار ساعت درد کشیدم اونم قابل تحمل بود فقط اخرش درد داشت و الان بخیه هام درد میکنه و خیلی ب دردش ارزش داشت اینم از ترحبه من ایشالا همه مثل من زایمان راحتی داشته باشین
مامان جوجه 🐣 مامان جوجه 🐣 روزهای ابتدایی تولد
بعد تا حدود ساعت 11نیم بود ک شدم چهار سانت
خخیلی گرسنه بودم ب شوهرم گفتم غذا واسم بیار واسم غذا اوردن ولی خیلییب گیج بوم گفتم فعلا نمیخوام ساعت کلی معاینه کردن باز ساعت 1شدم، 4نیم زیاد پیشرفت نکردم خواستم یکم غذا بخورم یه لقمه گذاشتم دهنم و از شدت درد لقمه رو انداختم نمیتونستم بخورم و جیغ زدنم
اومدن معاینه کردن و سریع واسم اسیژن. اوردن ک گفت درد اومد تو این نفس بکش دردم خیلی نزدیک ب هم شدن و با درد من جیغم در میوند معاینه کرد و دوباره شیاف گذاشت من نسشتم اینجور انگار دردم کمتر احساس میکردم ولی نمیدونم چرا خخخخخخیلی گیج خواب شدم پرستار اومد گفت بیا ببرمت دوش اب گرم بگیر دردت کم بشه تا دستگاه جدا کرد معاینم کرد گفت نهنهه نمیخواد ب بقیه گفت ی نیم دیگ فول شده بعد بم گفت حالت اینکه میری دستشویی بشین و چپ راست شو هر وقتت درد گرفت زور بزن
منم بهه زور بلند شدم انجام بدم بعد بیست اومد معاینه کرد گفت بدو بدو بیا برو اتاق زایمان فول شدی منم از شدت درد و فشاری ک بم وارد شده بود حتا یادم رفت دمپا بپوشم بدو بدو رفتم و بم میگفت زور نزن تا بری رو تخت مننم اصلاا دست خودم نبود زور میزم دیگ رفتم رو تخت وپام باز کردم بم بی حسی زد و گفت درد اومد زور بزن منم زور زدم با دو سه بار زور زدن سلین. خانم اومد وای وقتی بچه خارج میشم انقدر راحت میشی ک نگو و ادمهه...
مامان ابوالفضل.احمد🩵 مامان ابوالفضل.احمد🩵 ۴ ماهگی
•پارت ۵•‌
دستمو گرفت رفتیم کلی بهم روحیه میداد ..میگفت بچت چ زرنگه خودشو رسوند ب نیمه اول.. ی ساعت دیگ ان شالله بغلته 🥹کلی امیدوار شدم فک میکردم تا شب زایمان نمیکنم..توپو اورد ی دستمال هم بهم داد ک روش اسطوخودوس بود گفت هروقت انقباض داشتی بزار رو بینیت نفس عمیق بکش ارام بخشه..دردام خیلییی شدید شده بود رو توپه بودم مامام اومد با روغن از پشت ماساژم داد خیلی دردناک بود برام..گفت احساس مدفوع میکنی گفتمش اره گفت بیا معاینت کنم ب ۶ سانت رسیده بودم کلی امیدوار شدم گفت ببین دارم بچتو میبینم پایین اومد همکاری کنی زودتر از این درد راحت شی‌ ولی منک ناااا نداشتم🥹ماساژ رحمی برام انجام داد گفت بیا کیسه ابتو پاره کنیم .خلاصه پارش کرد معاینم کرد ب ۸ رسیده بودم گفت بحالت سجده بخواب اصلااااا نمیتونستم ها اصلاااا گفت پس ب پهلوت بخواب رفت سوره یاسینو ذاشت گفت تا تموم نشده باید زایمان کنی هاا ،با روغن کلی پشتمو ماساژ داد معاینم کرد فول شده بودم گفت پاشو بیا بریم رو تخت زایمان..کمکم کرد رفتم بالا
مامان آیهان مامان آیهان ۷ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 4
خب اینو بگم که از همون اول که معاینه شدم متوجه شدیم که دهانه رحمم خیلی پشت هست و سخت باز میشه ،بخاطر همین ماما همراهم گفت باید حرکات هایی که چهار دست و گا هست و رقص های لگنی روی توپ انجام بدم که این کارا هر روز انجام میدادم
خب با 2 سانت و نیم بستری شدم با درد زیاد اما قابل تحمل ،دیگ سریع اتاق آماده کردن بهم دادن دیگ توپ بهم دادن رو توپ ورزش کردم و گفتن برسی 3 سانت میگیم ماما همراهت بیاد دیگ من روی توپ رقص های لگنی میرفتم توی اوج دردا میپریدم روی توپ(ساعت8 و نیم صبح بستری شدم) دیگ همه این کارا کردم یک ساعتی یه بار هم معاینه میشدم دیگ تا ساعت 10 رسیدم به 3 زنگ زدن به ماما همراهم اومد دیگ ورزش های تخصصی شروع کرد و باز یه ساعتی یه بار معاینه می‌کرد ،دیگ ساعت 11 دکترم اومد بالا سرم معاینه کرد گفت دردش خوبه اما تایمش کمه بخاطر همین دهانه رحم باز نمیشه،دیگ ماما همراه منو سجده کرد و معاینه کرد کیسه آبم کامل تخلیه کرد و کمک کرد که دهانه رحمم باز بشه،دیگ 11:45 دقیقه گفت شدی 8 سانت،دیگ اینقدر درد داشتم که انگار تو کما بودم،اصلا جون نداشتم فقط بدون هیچ حرفی هرچی میگفتن انجام میدادم اصلا جیغ نمیکشیدم و فقط نفس عمیق میکشیدم ،دیگ همش احساس فشار داشتم بدون اینکه دست خودم باشه تو حالت سجده زور میزدم،بهم گفت همینطور ادامه بدم و سجده بمونم،بدون هیچ حرکتی سجده موندم و فقط نفس عمیق میکشیدم و بدون اختیار تو دردا زور میزدم،
ادامه پایین میزارم
مامان ابوالفضل.احمد🩵 مامان ابوالفضل.احمد🩵 ۴ ماهگی
پارت ۴
بعد سرم معاینم کرد گفت دوسانت شدی برو تو محوطه پیاده روی کن بیشتر باز بشی دهانه رحمت داره باز میشه ولی بچت هنوز بالاعه،بذار بیاد تو لگنت،،من جون نداشتم پیاده رو کنم ولی چ کنم رفتم پایین..
ساعت ۴ بود تو محوطه بودم وفتی انقباضه میومد ی جیغ کوچولو میکشیدم ومینشستم اصلااا نمیتونستم تحمل کنم بعد ی نیم ساعتی اذان گفت از تهههه دلم دعا دعا میکردم ک خدایا خودت کمکم کن بحق خاتم الانبیات ک امروز ولادتشه ..گفته بود ساعت ۶ بیا برا معاینه ..۵ ونیم ک شد دیگ بیحال نشستم مامانم کمرمو ماساژ میداد دوباره ب مامام زنگ زدیم گفت نزدیکم ..رفتم تو باز معاینم کرد گفت ۳ سانت شدی .. اصلا حال نداشتم هااا بازم رفتم دسشویی بزوووور مینشستم .. اومدم رو تخت دراز کشیدم (اها راستی اینم بگم قبل از اینک ۳ سانت بشم بهم شیاف داده بود پرستاره گل مغربی سه تا ذاشت تو واژنم بعد رفتم برا پیاه روی )
رو تخت بودم ک مامام رسییید انگار دنیارو بهم داده بودن 🫠با صلوات وخوش وبش اومد کلییی بهم روحیه داد وباهام حرف میزد هی میگف بهم نفسسس عمیق معاینم کرد سه سانت بودم گفت اشکال نداره بستریت میکنم من..فشارمو گرف ازم خون گرف پروندمو اماده کرد ک بریم اتاق زایمان