۶ پاسخ

دقیقا منم همینم بخدا روانی شدم از شانس بد خودم و دخترم تایم بارداری ی عالمه مشکلات مالی و بدهی برای همسرم اتفاق اوفتاد همه طلا ها و ماشین و هر چی پس انداز داشتم و نداشتم و دادیم رفت بازم هنوز بدهی داره همسرم انقدر بعضی وقتا کم میارم و دخترمم جیغ و داد برای هر کاری میکنه منم کنترلمواز دست میدم و سرش داد میزنم بعدش سریع پشیمون میشم اما چ فایده داد رو زدم بچمم گریشو کرده بعد انقدر خودمو فحش میدم ک دیگ تکرار نمیکنم انقدر دخترم و بوس میکنم عذرخواهی میکنم اما دوباره بعد چند روز همون آش و همون کاسه .خیلی سخته من هیچوقت نمیخواستم اینجور مادری باشم براش
ن من همه مادرا همینن .اما متاسفانه شرایط ها انقدر سخت شده ک نگو.
ناشکری نمیکنم اما اگه یک درصد قبل باردار شدنم این شرایط برام پیش میومد هیچ وقت حالا حالا ها بچه دار نمی‌شدم. خداروشکر دخترم سالمه کنارمه.اما اصلا دوس نداشتم دخترم تو این شرایط مالیمون بدنیا بیاد

مادرا. هم خسته میشن کم میارن،گریه میکنن، به خودت سخت نگیر عزیزم، ماهمه توهمین شرایطا هستیم

کلا چند روز اونجا باشه؟خونشون اگه نزدیکه بنظرم روزی دو سه ساعت بذارش اونجا بیا خونه استراحت کن یا هرکاری که آرومت میکنه انجام بده کلا چند روز نباشه بدتر دلت پیشه اونه

مشاور بهت کمک میکنه اروم بشی
من ی مشاور انلاین گرفتم

عزیزم حتما ویتامین های بعد بارداری تو مصرف کن ویتامین ب ۱ بخور خیلی اعصاب آدمو اروم میکنه

چقد شبیه منی بخدا

سوال های مرتبط

مامان آوینای من مامان آوینای من ۱۵ ماهگی
بچه هااا من همیشه میدیدم بعضی مامانا داد زدن و قاطی کردن از دست بچه میگفتم چه مادرای بی رحمی مگه ادن بچه حالیش میشه که چکار میکنه و.... 🙂‍↕️ اما امروز خودم قاااطی کردم . روز قبل از ۷ صبح بیدار بودم شب بچه نمیخوابید تا ۵ یا ۶ صبح تو اون تایم هم شوهرم میکفت امروز خیلی خیلی خسته شده و کمک نکرد بهم ، اوینا هم تا ۵ اینا گریه میکرد و نمیخوابید منم سردرد میگرنی گرفتم و یهو از سردرد تهوع گرفتم بالا اوردم. بازم آروم بودم با بچه میگفتم بالاخره بچه کوچولو داره این چیزا رو . دیگه صبح امروز پاشدم و سریع غذای بچه رو گذاشتم و شوهرم گیر داد امروز بریم شهر مامان و باباش که ۶ ساعت راهه .هر چی گفتم نمیتونم حالیش نشد با اون خستگی وسیله های خودم و آوینا رو جمه کردم و خونه مرتب کردم .اومدم به آوینا شیر بدم نخورد اصلا از صبح لب نزد .غذا خواستم بدم جیغ و داد زد و نخورد دیگه اون موقع عصبی شدم دادمش دست باباش و بلند داد زدم که خسته شدم خسته شدمم بگیر بچه رو. دیگه کارتون ندارم 😔 الانم تو راهم که بریم شهر مامان بابای شوهرم . عذاب وجدان دارم که داد زدم .آخ ار دلم..