۱۴ پاسخ

رفت امد نکن،وقتی ب شوهرت میگن اهل رفت امد نیست،خیلی رک به شوهرت بگو از دخالتای بیجاشون خوشم نمیاد،تا شوهرت همونطور که واسه تو خبر میاره واسه اونا هم ببره

کی خوشش میاد باهاشون رفت و امد کنه ی مشت حرف مفت زن اما مجبوریم من که شوهرم قبول نمیکنه فقط بعد ۳سال دعوا از هرشب رفتن به هفته ای ی شب رفتن رسیده

اوووف، بتو چه بتو چه بتو چه، چه ادمایی پیدا میشنااا

تا دلت بخواد از این دخالتا مادرشوهر من که پیش هرکس میشینه میگه این به بچش غذا واب نمیده لاغر شده تو رومم میگه میگم بابا مگه دشمنشم که بش ندم اون روزی نزدیک یه پارچ اب بش داد خو معموله بچس هرچی بش بدی میخوره میگع نه تو نمیدی نگا داره میخوره یه شب شوهرم و دخترم تنهایی رفته بودن خونشون یه کاسه قیمه داده بود به بچه اونم پر لپه و ادویه و رب بچم تا صبح از دل درد نخوابید منم الان دو هفته یه بارم به زور میرم از دست حرفاشون

من مادرشوهرم تنها دخالتی که میکرد میگفت بچه سیر نیست شیر میخواد اینا یه بار خواهرشوهرم هم نشسته بود گفتم میدونم که بچم شیرنمیخواد و سیره همیشه که گریه نشونه گرسنگی نیست که بعدشم من مادرشم دشمنش نیستم که هرچقدر نیازش باشه بهش میدم
کلا خواهرشوهرم فاز دخالت نداره و خیلی سنگین و خوش برخورده

محلشون نده بگو مامانش منم بهتر میدونم چی میخواد البته محترمانه با شوخی خنده بگو اکه میری اونجا بچه ت سیر باشه بهتره بنظرم شکایت خانواده همسر به همسرت نگو چالش میشه برات درگیر میشی از زندکی و بچه میفتی

حالا خانواده شوهر من همش میگن بده بخوره،البته مادرشوهرم و یکی از خواهرشوهرام،همش هم باید توضیح بدیم که این بچه حساسیت به پروتئین گاوی داره و نمیتونه بیشتر چیزهارو بخوره،خداروشکر شوهرم پشت منه و فقط به حرف دکترش گوش میده...
چند هفته پیش خونه مادرشوهرم شیرین خامه ای داشتن میخوردن،دخترم نگاه میکرد،خواهرشوهرم گفت واااای شادی داره نگاه می‌کنه بهش بده دیگه(با لحن تند)منم با همون لحن خودش گفتم،من خودم یه مادرم و اگر بدونم براش ضرر نداره حتما میدم،اون یکی خواهر شوهرم گفت چرا نمیدی؟شوهرم گفت بخاطر حساسیتش نباید بخوره،بعدشم که مواد نگهدارنده داره و خوب نیست...هر سری باید توضیح بدیم بهشون از بس خنگن...

عزیزم منم سه تا خواهرشوهر دارم بیکاری که کردن دیگه نمیرم خونشون منو بیرون کردن
هرسه شونم مجردن
یکی که ۸سالشه
یکی ۱۶سالشه
یکی ۲۴سالشه که ازدواج ناموفق داشته
مادرشوهرمم منو بیرون کرد
برام مهم نیست نمیرم

وای اره
دفه پیش خواهرشوهرم میگه تورو خدا به بچه برس لاغر شده گفتم والا میرسیم خودمونم نخوریم به بچه میرسیم بعد دوباره گفته اخرش شوهرمو گیر اورده تورو خدا برسید به این بچه تپل شه شوهرمم برگشته میگه من چیکار کنم خب‌مادرش برسه والا دیگه وقت اینو ندارم😐😏یعنی باید میزدم میچسبید به دیوارا

حالا شوهرم میبینه ها من خودمم نخورم مغزیجات و گوشت ومرغ و چیزای مقوی پسرمو کم نمیکنم

اومدم خونه میگم خب چرا اینجور گفتی میگفتی من میبینم خوب میرسه این بچه کم میخوره(وزنش نرماله ها)میگه ول کن بابا یه بله بگو حرف کم بشه اخرش کار خودتو کن😐یعنی من مردم واسه این شوهرم با این حمایت از زنش😡😡
منم دیگه اینقدر حرف شنیدم و تیکه .... کم میرم الانم شوهرم کاریم نداره که کی برم و نرم میگه خودت میدونی
والا اینجوری راحت ترم دیگه

جواب بده من اوایل جواب نمی‌دادم پرو شده بودن الان نمیتونن نفس بکشن سریع میکوب تو سرشون خفه میشن

والا من اوایل ازدواج جواب شونو نمی‌دادم الان خیلی خوب جواب میذارم کف دست شون خفه میشن.

من مادرشوهرم اینجوریه‌‌. اینقدر ناراحته که من شیر خودمو میدم

دقیقا عین خواهرشوهرمن وای خدا که اون لحظه دلم میخواد کلشو بکنم

شوهرت چی میگه

سوال های مرتبط