۳ پاسخ

دو ماه اول واقعا مامانم کمکم کرد اگه نبود واقعا نمیتونستم دستش درد نکنه شوهرم منم همیشه سرکار خیلی ک کمک کنه 10 باهاش بازی میکنه بعد میذارش زمین بزور ب کارم میرسم و شام درست میکنم از مادر شوهر هیچی نگو والا بچه ام شیر خشک میخوره میرم اونجا همش میگه چرا شیر خودتو ندادی و فلان بعدشم هی میگه ب بچه شیر زیاد نده چرا سه تا پیمانه میدی کم بریز بابا 90تا سه تا پیمانه میخواد میگه ن زیاده بچه اذیت میشه هزارتا بهونه دیگه خیلی وقتا نمیرم خونشون بهونه میگیرم ولی خب شوهرم ناراحت میشه مجبورم برم

10 دقیقه

من اولش تا ۴۰ روزگی کمک داشتم الان مامانم رفته مسافرت برادر و شوهرمم تا شب سرکارن خودم تنها کارای بچمو میکنم .

سوال های مرتبط

مامان نیکا مامان نیکا ۱۴ ماهگی
لطفا نظراتتونو بهم بگید ممنون میشم ❤️
من تو یه شهر غریب تکوتنهام و بسختی دارم دخترمو بزرگ میکنم چون دیسک گردن دارم بخاطر همین گردن و دستام بشدت درد میکنن
چند روزه کلا بخاطر پریودی و دلتنگی و این داستانا خودمم حوصله ندارم زیاد با دخترم بازی کنم
هر روز یه نیم ساعت یک ساعتی میریم پیاده روی پارک ولی چون دخترم کوچیکه و اکثرا بچه ها گروهی اومدن کسی با دخترم حتی حرفم نمیزنه من خودم با بچه های دیگه حرف میزنم بلکه با دخترم دوکلمه حرف بزنن از تنهایی دربیاد و کلا اجتماعی بشه و از ادما نترسه ولی خب جز دوبار اونم درحد چند کلمه کسی باهاش حرف نزده
حالا از دیروز که خودمم حالم بده دارم فکر میکنم حتمااااا دخترم یه خواهر برادر میخواد اینجوری اصلا نمیشه.
دارم به این فکر میکنم که کی بدنیا بیاد؟ دو سالگی یا سه سالگی؟
درسته پاره میشم از هر لحاظ ولی بخاطر دخترم چاره ای نیست . نه من اونقدر توان دارم ۲۴ ساعته باهاش بازی کنم نه خودش دوست داره اونقدر بامن بازی کنه
میگم دوسالگی که دخترمو از پوشک و شیر گرفتم اون یکی دنیا بیاد چطوره؟
کسی تجربه ی این مدلی داره؟ بنظرتون چطوره؟
واقعا دوست ندارم یه بچه بره مدرسه دوباره یکی دیگه به دنیا بیاد این مراحل طی کنیم حداقل باهم همبازی میشن اصلا دعوا میکنن ولی سرگرمن