اصلا آدم توبه کار میشه زنگ می زنه به مادرش از بس دخالت و فضولی می کنه حالا یه پیاده روی رو شروع کرده گیر داده به من که چرا تو نمیری گفتم من یه هفته مریض بودم نتونستم برم امروز فوق العاده کار داشتم تو خونه خوحه خیلی بهم ریخته بود میگه ولش کن خونه ریخت پاش باشه مگه چی میشه 😐😐😐 پیش خودم گفتم مامان تو اهمیت به زندگی نمیدی من نمی تونم بی اهمیت باشم درثانی من می رفتم پیاده روی رو این چند روز نتونستم یک ساعته مخ منو خورد خیلی تازگی ها گیز میده دیوونم کرده 😬😬😬به من میگه تو از اولم تنبل و بیحال بودی گفتم آره دبگه نیست خدمه و خدمتکار دارم یه عمره دارن کارامو می کنم از اون طرفم گیر داده چرا بچه اارو گذاشتی پیش دبستانی خوب چه فرقی کرد برات 😐

من تازه ازدواج کرده بودم هم مادرم هم مادر شوهرم روزی سه بار زنگ میزدن هی چه خبر از غذا هم میگفتن یه چیزی مادر شوهرم میپروند مادرم مدام نصیحت می‌کرد چند سال طول کشید تا فهمیدم چه چیزهای نباید بگم چه چیزهایی بگم دستت بیاد بهتر میشه از رو خیرخواهی هست ولی یه موقع هم آدم اذیت میشه برا من ام زیاد پیش اومده

بگو پیاده روی هیچ فایده ای نداره تازه کمر دردو زانو دردم میاره 😂

ای کاش منم مامانم زنده بود از این گیر دادنا و دخالت کردن تو زندگیم میکرد قدر ماماناتونو بدونید

مامانت مگه دو تا بچه کوچیک داره که خودشو با شما مقایسه میکنه؟

مادر منم فقط کافیه یه اشتباهی بکنم هی بهم متلک میپرونه میگه مثلا عرضه نداریو نمیتونی . بابامم خیلی گیر میده بهم😐

مثل مادر من
هر کاری کنیم ی عیب و ایرادی پیدا میکنه و ساعت ها غر میزنه فرقی نمیکنه چ‌کاری باشه منکه ازش فاصله گرفتم

مادر من دخالت میکرد چون با بابام مشکل دارن همش میگه شوهرت هم از ریشه بابات هست چون پسر عموم هست.
جلوش وایسادم و اجازه ندادم درمورد شوهرم بگه.
خدایی شوهرمم خوب براش کمه عالیه.
دیگه مسائل کوچک بی اهمیت به هیچ کس نمیگم که بدونه

دقیقابروتاپیک منم بخون‌مامانامعلوم نیس چشونه

مادرای شما هم اینقدر دخالا می کنند