۱۴ پاسخ

منم دوس دارم دومی بیارم ولی از اینایی که گفتی میترسم چون پسر منم وحشتناک احساسیه

واسه من دقیق دوسال تفاوت سنیشونه.روزی که رفتم بیمارستان اولین شبی بود که تنها بود با اینکه باباش و خاله هاش بودن و بهونه منو نگرفته بود ولی وقتی اومدم اصلا محل نداد بهم تا زخمم رو نشونش دادم که کم کم عادت کرد.چرا یه حسادتهای داشت اوایل سخت بود ولی خب چون بیشترین توجه بهش بود الان خداروشکر خیلی خوبه ولی همین الانم باید هرکاری میکنیم واسه جفتشون بکنیم و اینکه زبانی خیلی کارای دختر کوچیکمو الکی میگیم چون تورو دوس داره اینکارو کرد و از اینجور حرفا دیگه چون بچه ان باورشون میشه.ولی صبر میخواد واقعااا

دویربدنیا اومد پسرم دوساله بود خیلی سخت بود یه مدت انکار تو شوک بود ولی کم کم بهتر شدن والان خیلی وابسته همن

دوسال و نیم بود از قبلش کامل آماده ش کرده بودم اوایل خودم عذاب وجدان داشتم هرچند از محبت و توجهم به اولی کم نشده بود خودم افسردگی بعد از زایمان داشتم ولی الان میبینم چقد خوبه چون باعث میشه اولی یکم مستقل تر بشه و مفهوم تقسیم بندی و بفهمه یسری بدیا داره ولی خوبیاش بیشتره

۱ سال و ۹ ماهش بود
خیلی سخت بود
خییللللییی
اما الان خیلی خدارا شکر میکنم

دو سال و نه ماهش بود هنوز حس حسادتش انقدر قوی نبود الانم اوکی با داداشش بازی میکنه میزندش اون کوچیکم همینه ها بلاخره باهم بزرگ میشند پشت هم میشند ما که تا آخر عمر پیششون نیستیم حداقل این دوتا هم و دارند ولی من فوق العاده راضی ام خدارو شکر که ناخواسته باردار شدم

بچه دوم آوردم اولی۶سالش بود
ازبچه بیزار بود نزدیکش نمیشد
حتی ازمون متنفر شده بود که بچه آوردم
وقتی دید بچه بغل اومدم ازم فرار کرد
کم کم به سمت بچه کشیده شد نمیزاشت کسی بغلش کنه

منم ب فکر دومی بودم ولی منصرف شدم با وجود ویروسها
پسرم سرفه خروسکی شدو تب دگزا زدن دیونه شدم 🚶

پس منم احساسیه . این اصلا برای پسر خوب نی

۹ ساله بود حسود ب تمام معنا واقعا نمیشد کاری کنی

پسرم کلا مشکلی نداشت یکم اولش احساس میکردم یه جوری شده اما بعدش درست شد

اولیه ت ب اندازه ای شده ک حسودی نکنه هرچند بچه با بچه فرق داره
برا من اولیم۱۳ماهه بود دومی دنیا اومد

۲سال‌۱‌ماه

بچه دومی به دنیا میاد دختر م 4سال 3ماه میشه

سوال های مرتبط

مامان سارا مامان سارا ۳ سالگی
تجربه ۷ سال مادر شدن



اینو از ته قلبم با اشک مینویسم
اینو ذره ذره تجربه کردم تو رو خدا راه منو نرید کاش من خدا فرصت دیگه بهم میداد کاش همش خواب بود

من از وقتی دختزم که الان ۷ سالشه وقتی ۹ ماهش بود کنجکاوی اش معلوم بود من خاک برسر هیچی نمیفهمیدم خاک برسرم نمیفهمیدم بچه اس عوض درکش کتم که دست نیزته وسایل حوصلشو نداشتم
باباش هم مثل من دوتامون کم سن بودیم من ۱۸ و باباش۱۹
خلاصه یه تکه تا ۵ سالگی کنجکاو بود اذیت میکرد ولی ما همش دعواش میگردیم
اخه من تا عروسی کردم زود حامله شدم هیچی نفهمیدم که حتی باید جلوگیری کنم دوران دوستی و عقدم نداشتیم
در حد چند ماه خیلی کم
تا اینکه گذشت الان دخترم کلاس اوله
از بس دعواش کردیم الان اگه یه کاز بد بکنه دعواش کنیم فایده ندازه
اشتباه دوم زمان تولد بچه دومم که بخاطر اینکه بچه دومی وزنش ۱۸۰۰ بود ناخودآگاه توجه ام بیشتر شد به بچه دوم
و دختر اولم فقط حرص خورد
لعنت به من
کاش من بی تجربه احمق تا وقتی شعورش رو نداشتم مادر نمیشرم الان دخترم باهوشه تو مدرسه ولی اعتماد به نفس نداره و از خودش دفاع نمیکنه
توروخدا با ذره ذره اذیت های بچه هاتون ذوق کنید چون باهوشه
وقتی از دستش عصبی هستین اتاق رو ترک کنید
هیچ چیزی ارزش شکستن دل بچه تون رو ندازه از خراب کاری خونه تا شکستن چیزای گران قیمت
بچه ها تنها سرمایه زندگي مونن
زمان کودکی درست تربیت شن باعث خوشبختی خودتون میشن
برای دل شکستم دعا کنید