۱۳ پاسخ

منم عاشق مخلفات غذام. سبزی، سالاد ،ترشی، ماست، زیتون 😋
بعد همه مخلفاتو هم باهم میخورم

از لحاظ روحی فقط نیاز دارم غذا خوب بخوره همین
خودم نخوردم مهم نیست 🤦😞

ما همگی باهم میخوریم
هرچند که بعضی وقتا ماهان اینقدر اذیت مون می‌کنه که نمی‌فهمیم چی میخوریم 🤭🤣

هرچند موقع غذاخوردن همه جامیترکونه ولی باهم میخوریم وقتی نگاش میکنم اشتهام بازترمیشه😍😍

دیگ نمیشه مخلفات اورد که همه رو میریزه توهم‌...

من همیشه همراه بچم میخورم چون که اصلا دوس نداره تنهایی غذا بخوره🥰

شماتنهانیستید😍😍😍😍😍😍😍

راستی یادم رفت بگم نوش جان مهربانوی عزیز

ازلحاظ روحی ب این نیاز دارم بچم عاقل شه و هی نق نزنه لج نکنه سرشو ب زمین ودرودیوار نکوبه جدیدا هم ک نمیزاره ن پوشک پاش کنم ن شلوار،واقعا وحسابی کلافم

من اگر سالاد بیارم یا مخلفات دخترم مخلفات میخوره غذاشو نمیخوره واسه همین غذا رو با هم میخوریم ولی سالاد کاهو مثلا جدا میخورم یا بعد غذا میارم با هم میخوریم

منم وقتی خود غذا تنها باشه حس میکنم خوب نیست
همش دلم میخواد همه چی بذارم پای سفره

من گاهی مثل تو ترجیح میدم تنهایی بخورم گاهیم با پسرم دوتایی فیلم میزارم هم نگاه می‌کنیم هم میخوریم بعدش باهم میخوابیم

نوش جان .
اما من دوست دارم اکثر غذا ها رو خالی بخورم

سوال های مرتبط

مامان حسین کوچولو مامان حسین کوچولو ۲ سالگی
خانمهایی که شاغل نیستید آیا شما هم این حس و دارید؟ من به شدت احساس سربار بودن میکنم اصلا دلم نمیخواد از همسرم پول بگیرم که نمیگیرم اگر متوجه بشه چیزی میخوام برام خودش میزنه یا با هم میریم میگیره. حتی جدیدا به خوراکی و وسایل خونه هم این حس رو دارم که میگیره نمیخورم خودم در روز ناهار میخورم خیلی کم. مثلا پسرم آجیل دوست داره گرفته براش من اصلا لب نمیزنم میریزم تو کاسه برا پسرم روزانه بهش مسدم یا شیرینی یه جعبه گرفته خداشاهاده یدونشو لب نزدم. حتی به خودشم گفتم. نمیدونم جرا این حس رو دارم قبل بارداریم سرکار میرفتم حقوقم زیاد نبود خیلی کم بود ولی چیزی میخواستم یرا خودم میگیرفتم. همیشه این حس رو داشتم ولی الان بیشتر شده در حدی که تو خونه هیچی نمیخورم همش احساس سربار بودن دارم همسرم چیزی نمیگه و فقط میگه چرا هی مال من مال تو میکنی ولی من نمیتونم از این حقیقت که چیزی برا نیست چشم بپوشونم اون داره تلاش میکنه دو شیف کار میکنه کلی قسط و قرض میده هرچی میشه هر ترفیعی هم بگیره برا اونه به حدی این مسئله مهم و عذاب آور شده که امذور من ناهار خوردم و از اون موقع دیگه هیچی نخوردم حتی یک لیوان آب نمیتونم این حس سربار بودن اینکه فقط نون خورم رو از سرم بیرون کنم
مامان هامین مامان هامین ۲ سالگی
سلام مامانا ،یکم درد و دل داشتم
من مامان دوتا پسر کوچولم پسر کوچولوی من الان یک سال و ده ماهشه خیلی روزهای سختی رو گذروندم الان که بچه هام بزرگتر شدن خیلی خیلی بی حوصله و عصبی شدم ،احساس کم بودن میکنم به حال مادرهایی که یک بچه دارن غبطه میخورم ناشکری نمیکنم عاشق بچه هامم ولی خب همیشه تو جمع ها و جاهایی که میرم من نمیتونم به دوتاشون برسم هم خودم و هم بچه هام سردرگمیم
احساس میکنم صبر و همه آرامشم رو برای همیشه از دست دادم از اون دختر اروم و صبور و مهربون هیچی نمونده انقدر که پسر بزرگم کولیک داشت و رفلاکس پنهان و تا هفت ماه همش گریه بعدش هم که لج و اعصاب خوردی بعدش هم ناخواسته باردار شدم یه بارداری سخت و پر از استرس چند روز قبل از زایمانم یکی از نزدیکام فوت شد و ووووو خیلی داستانهایی که پسر دومم داشتم
خیلی قوی بودم یه تنه و دست تنها بچه هام رو تا اینجا رسوندم ولی الان دیگه بریدم خیلی خسته ام بیشتر بخاطر اینکه نمیتونم مادر همراه و خوشحالی برای پسرام باشم ناراحتم ،دعواشون میکنم خودم بیشتر از اونا گریه میکنم و داغون مییشم ولی نمیتونم رو اعصابم کنترل داشته باشم چند جلسه تراپی هم رفتم ولی بخدا وقت اونم‌نداشتم و اصلا بهتر نشدم
ترو خدا تا وقتی از ارامش اعصابتون مطمئن نشدین بچه دوم‌نیارین چون واقعا از دنیا و همه چیزای مورد علاقتون که دور میشید هیچ یه مادر افسرده هم میشین