پارت ۲
دیدم خودش گفت تو مشکوکی به نشتی کیسه اب و اگه بچه بیشتر بمونه ممکنه مدفوع کنه و وزنش بره بالا و دنیا اومدنش مشکل بشه وقتی داشت اینارو میگفت منم با خودم گفتم احتمالا میگف فردا صب برو بستری شد و مشغول نوشتن نامه بستری شد که دیدم گفت برو خونه دوش بگیر ساعت ۹ شب برو شفا بخوابوننت تا ۱۲ دارو بگیر بعد واسه صبح خودم میام میخوام موقع زایمان بالا سرت باشم
هم خوشحال بودم هم به طرز عجیب و وحشتناکی استرس گرفتم دیگه چقدر بهش سفارش کردم منو تنها نزاری اونم گفت خیالت راحت تو مریض خودمی هواتو دارم و کلی حس خوب داد و التماس دعا گفت واز هم خدافظی کردیم اومدم بیرون از مطب مامانم نشسته بود منتظر بهش گفتم اونم استرس گرفت دیگه شوهرم تو ماشین منتظر بود دم در وقتی بهش گفتم خیلی استرس گرفت و با هودش فک میکرد که احتمالا من خودم گفتم میخوام زود زایمان کنم و حتما خیلی خطر داره واسه بچه
پارت ۷
دیدم ماما اومد و گفت برو سر تختت ممکنه سر بچه پایین باشه دیگه منم گریه میکردم و التماس که توروخدا یه کاری برام کنید دارم میمیرم انگار با دیوار بودم هیچ بهم دلدراری نمیدادن
تمام ائمه رو باصدای بلند صدا میکردم و التماسشون میکردم منو راحت کنن گفت هر وقت حس دفع داشتی دیگه راه نری و حتما بهم بگو این از دهنش درومد من حس دفع گرفتم و تهوع گفتمبهش فک کرد خالی میبندم توجه نکرد بعد یه مدت کوتاه دوباره صداش کردم گفتم حس دفعععععععع دارمگفت برو رو تختت رفتم و دیدم گفت وای بچه ها ۸ سانته تخت و اماده کنید خودشم رفت لباس بپوشه
منم همچنان داشتم درد میکشیدم ازون دردا و جیغ بنفش
هیچیم دست خودم نبود
من خیلی ادم مغروریم هیچ وقت به هیچ کس التماس نکردم ولی انقدر به اینا التماس میکردم که یه کاری برام بکنید که الان بهش فک میکنمم حالم از خودمبهممیخوره
پارت ۶
همه درداررو با تنفس راه مینداختم رفتم سراغ دعای توسل با اونم میخوندم و دردم که شروع میشد با تنفس گذروندم دعای توسلم تموم شد مجدد دعای عهد گذاشتم و اونم تموم شد راستی اینو یادم رفت وسط دعای عهد اول اومد کیسمو سوراخ کرد و کلی اب ازم رفت
دیگه دعا که تموم شد دردام رسیده بود به تایمی که تنفس برام کاری نمیکرد دیدم ماما اومد گفت دکترت زنگ زده گفته معاینه بشی ببینم چجوری پیشرفت میکنی نگرانته
منم دردام شدید بود حتی نمیتونستم وایسم که معاینه کنه دستشو برد تو که معاینه کلی دوبرابر ابی که اول ازم خارج شد ریخت بیرون گفت مگه من سوراخت نکردم این همه اب از کجا اومده دوباره
دیدم گفت خب ۴ سانتی
منم داد زدم گفتم یعنی چی
من خودم بدون درد ۴ سانت بودم الان دوساعت گذشته این همه درد دارم باز همون ۴ سانتم دیدم گفته اره دیگه یه دفعه که نمیشه ۱۰ سانت صبر داشته باش
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود گفتممیخوام برم دسشویی
چقدرم که این ماما و خدمه بی عاطفه بودم حتی کمکمم نکردن تا دسشویی برم اتاقمم دسشویی نداشت باید کلی میرفتم تا بهش میرسیدم به بدبختی خودم و رسوندم به دسشویی دردم قطع شده بود ادرار کردم دیدم خوب ابش داغ گرفتم به خودم دیدم الله اکبر دردم ده برابر شد یه جیغی زدم و خدارو صدا کردم که دلم برا خودم کباب شد
دوتا ازمایش ازم گرفتن و یه انتی بیوتیک زد تو دستم و امپول فشار و یاعلی مدد
ریزش سرم و خیلی کم کرد گفت همین که دردت شروع شه میام کیسه رو میزنم که روند زایمانت سریع تر بشه منم دراز کشیدم زنگ زدم مامانم و شوهرم باهاشون حرف زدم و دیدم شوهرم گفت تو دیوار اینجا زده زایمان بدون درد با بی حسی و نمیدونم چی و فلان میخوای برات بگیرم گفتم نه بابا همینجوری خوبه گفت خب بدون درد زایمان کنی که بهتره گفتم نه نگران نباش چیزیمنمیشه
خیلی رو خودم حساب باز کرده بودم فک میکردم ۴ سانت تاالان اینجوری باز شدم بقیشم همینجوریه
ازشون خدافظی کردم دیدم خبری از درد نیست با گوشی دعای عهد گذاشتم با صدای بلند باهاش خوندم دعا تموم شد دیدم کم کم داره دردام شروع میشه رفتم سراغ حدیث کسا بااونمخوندم دردام بیشتر شد تنفس و یادم بود شروع کردم به تنفس دیدم اره واقعا تاثیر داره
پارت ۴
دیگه شوهرم و صدا زدن و ازش امضا گرفتن و بهش گفتم خانومت باید انرژی داشته باشه برو براش کیک و ابمیوه و خرما و اب معدنی و اینا بگیر حین زایمان و بعدش بخوره
من خودم تو خونه یه بسته خرما اماده کرده بود که توشگردو گذاشته بودم اونو اورده بودم کمپوتم ازونا که میخوردم دردم بگیره داشتم اونم برده بودم و فلاسک اب جوش دیگه شوهرمم رفت هر چی بود گرفت و با لباس و دمپایی داد تحویل خدمه و رفتن منم گفتن عوض کن لباساتو و بیا برات آنژوکت بزنیم دیگه رفتم و این کارارو کردم و بستری شدم و یه نوار قلب گرفت گفت استرس داری یا گرسنه ای گفتم هیچ کدوم حالا دومیه بود
دیگه کیک ابمیوه بهم داد و دوباره ازم نوار گرفت سری دوم دیگه خوب بود
پارت ۳
دیگه اومدیم خونه یه کم جمع و جور کردم و دوش گرفتم و دیدم شوهرم گفت وسایلا رو بزار بعد از نماز بریم شامو بیرون بخوریم و بعدش بریم بیمارستان
نمازمو خوندم یه چند باریم سوره انشقاق خوندم و صدقه دادم
دیگه جاتون خالی رفتیم شام گرفت و نشستیم تو یه فضای سبز شام وخوردیم و یه سری وسیله از داروخونه میخواستم گرفتیم و رفتیم دیگه هی تو راه میگفت تخمه بخرم برات ببری
انگار میخواستم برم سینما
میوه میخوای ،فلان و میخوای دیگه منم کل وجودم شده بود استرس و ذوق و شوق گفتم نه نمیخوام و رفتیم بیمارستان
دوسه نفری جلوم بودن اونارو که راه انداختن گفت بیا معاینه شی رفتم دیدم گفت بیمار اوکیه و ۴ سانتم بازه
مامای من و میگفتی انگار جایزه بهش دادن بودن میخواست منو تحویل بگیره بالاخره نصف راه و رفته بود بی هیچی و من ۴ سانت باز بودم
پارت ۹
دخترک منم ساعت ۳ صبح چشمای قشنگشو باز کردو منو تا ابد به این دنیا امیداوار کرد
بی نهایت دوسش دارم جونمه اصن
امیدوارم این حس نصیب هر کسی که تجربش نکرده
پارت ۸
بهم گفت فعلا هیچ زوری نزنی تا فیکس شی دردا لحظه ای امون بهمنمیدادن
دیگه تا اونا اماده شدن و تخت و تیکه تیکه از همباز کردن و وسایل و گذاشتن من منمفیکس شدم
گفتن حالا موقعش با هر دردی یه زور بزنی یه تنفس
یه دفعه زور نزنی که پاره میشی
منم گوش دادم هر چی گفتن و التماس میکردم که زود باش برش بزن تا بیاد بیرون میگفت من تا سرو نبینم که نمیتونم برش بزنم
دیگه میگفت حالا موقع زوره با دست بهم گفت زورتو اینجا بزن فک کن یبوست داری
سرتو بیار سره سینه هات دستات و بزار زیر رونات و زور بزن با حداقل ۴ تا زور سرش اومد دیگه گفت زور بزن منم زور و جیغ و همه چی و زدم یه دفعه سر خورده و اومد بیرون و من به شدت افت فشار کردم بچه رو بردن اماده کنن من هیچ جزءی از بدنم رو تخت نمیموند و عین تشنجیا پرت میشدمبالا از لرز شدید دیگهشروع کرد به بخیه زدن و دونفرم منو گرفته بودن که نلرزم و پتو اینا اندختن سرم کارش که تموم شد تخت و درست کردن و سرم برامزدن فشارمو گرفتن خیلی پایین بود فاطمه رو بردن جلو در و باباش ببینه دیگه در گوشش اذان و اقامه گفتن و اوردنش مامانمم اومد تو گفتن تا میتونی بهش شیرینی جات بده مامانم کلی بهم چیز میز داد تقریبا یه ساعت طول کشید که لرزم بیوفته ولی بعدش کلی دل درد داشتم که سره پسرم نداشتم و این درد و هنوزم دارم مخصوصا سر شیر دهی
خدارو
شکر😍😍😍
همه رو با عشق دارم میخونم😘💋
دهنت سرویش اونجا که نوشتی شروع کردم به اه و ناله فکر کردم داستان سکسیع😂😂😂😂
وای نهههههه من خیلی از طبیعی میترسم 😓
بسلامتی مبارک باشه عزیزم
اخی عزیزززم افرررین مامان قوووی
خداروشکر که بسلامتی فارغ شدی و دختر کوچولوت هم سلامت بدنیا اومد
الهی که قدمش پر خیر و برکت باشه
برای منم دعا کن
قدمشمبارک باشه
شما فاصله سنی بچه هاتون چقدره؟
عزیزمبه سلامتی
دکترت کی بود؟
عزیزززم خداروشکر به سلامتی زایمان کردی😍🤲🏻
مبارک باشه قدم نو رسیده
چند هفته چند روز بودی گلی
خببب
بسلامتی عزیزم
کدوم بیمارستان زایمان کردی چقد هزینه شد
منم میخوام طبیعی زایمان کنم
زود تر دومی هم بزار 😇
زعفرون خوردی بچه زردی نگرفته؟؟
عه بسلامتی زایمان کردی مبارکه
کدوم بیمارستان
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.