تجربه زایمان طبیعی موخواید 🤪
به نام خدا
اونایی که جز دوستامن میدونن که من چقدر بی طاقت بودم واسه اینکه زایمان کنم‌ ازون روزی که متوجه شدم دیگه بند ناف دور گردن فاطمه جانم نیست دکتر بهم گفت دیگه پیاده روی کن از روزی یک ساعت تا سه ساعت بهم ۲۰ تا شیافم داد که هر شب بزارم
بهمم گفت شربت زعفرون بخور که نخوردم ولی گفت خاکشیر و کاسنی بخور اونارو هر روز یه لیوان یا دولیوان میخوردم این اوخرم زعفرون میریختم توش و یا علی مدد
به تجویز خودمم دوتا کمپوت آناناس خوردم و رابطه بدون جلوگیری ام در حده ۴یا۵ بار داشتم
دوش میگیرفتم و زیر دوش یه ده تایی اسکات میزدم کل کارایی که این مدت کردم اینا بود به علاوه پیاده روی روزانه که خیلی خوبه
یه بار که حرکات نی نی کم شده بود رفتم بیمارستا نوار دادم خوب بود معاینم کرد حدودا دوسانت بودم که گفت کم کم دیگه دردات شروع میشه اومدم خونه دیگه هر چی درد داشتم با معاینه دیگه کلا برطرف شد هیچی دردی نداشتم چند روز گذشت دیگه طاقتم تموم شده بود پیش دکتر خودمم نرفته بودم برا معاینه دیگه گفتم بزار برم بهش یه رویی بندازم ببینم بهم ختم بارداری میده دیگه رفتم مطب تا دیدم گفت تو هنو نزاییدی قربونت اون دلت منم شروع کردم به اه و ناله که خسته شدم بریدم دیگه نمیتونم بهش گفتم رفتم بیمارستان معاینه شدم گفته دوسانتی ولی هیچ دردی ندارم که مربوط به زایمان باشه
گفت برو بخواب تا بیام تحریکت کنم رفتم لباسم و دربیارم دیگه دیدم اع لباس زیرم به اندازه یه انگشت اشاره دایره ای شکل خیسه دیگه گفتم احتمالا ترشحه
دیگه اومد معاینه کرد و گفت سه سانتی و بعدش تحریکی انجام داد و گفت بلند شو دیگه پوشیدم و رفتم بیرون گفتم دیگه نمیتونم میخوام زودتر دنیا بیاد خیلی اذیتم

۲۴ پاسخ

پارت ۲
دیدم خودش گفت تو مشکوکی به نشتی کیسه اب و اگه بچه بیشتر بمونه ممکنه مدفوع کنه و وزنش بره بالا و دنیا اومدنش مشکل بشه وقتی داشت اینارو میگفت منم با خودم گفتم احتمالا میگف فردا صب برو بستری شد و مشغول نوشتن نامه بستری شد که دیدم گفت برو خونه دوش بگیر ساعت ۹ شب برو شفا بخوابوننت تا ۱۲ دارو بگیر بعد واسه صبح خودم میام میخوام موقع زایمان بالا سرت باشم
هم خوشحال بودم هم به طرز عجیب و وحشتناکی استرس گرفتم دیگه چقدر بهش سفارش کردم منو تنها نزاری اونم گفت خیالت راحت تو مریض خودمی هواتو دارم و کلی حس خوب داد و التماس دعا گفت واز هم خدافظی کردیم اومدم بیرون از مطب مامانم نشسته بود منتظر بهش گفتم اونم استرس گرفت دیگه شوهرم تو ماشین منتظر بود دم در وقتی بهش گفتم خیلی استرس گرفت و با هودش فک میکرد که احتمالا من خودم گفتم میخوام زود زایمان کنم و حتما خیلی خطر داره واسه بچه

پارت ۷
دیدم ماما اومد و گفت برو سر تختت ممکنه سر بچه پایین باشه دیگه منم گریه میکردم و التماس که توروخدا یه کاری برام کنید دارم میمیرم انگار با دیوار بودم هیچ بهم دلدراری نمیدادن
تمام ائمه رو باصدای بلند صدا میکردم و التماسشون میکردم منو راحت کنن گفت هر وقت حس دفع داشتی دیگه راه نری و حتما بهم بگو این از دهنش درومد من حس دفع گرفتم و تهوع گفتم‌بهش فک کرد خالی میبندم توجه نکرد بعد یه مدت کوتاه دوباره صداش کردم گفتم حس دفعععععععع دارم‌گفت برو رو تختت رفتم و دیدم گفت وای بچه ها ۸ سانته تخت و اماده کنید خودشم‌ رفت لباس بپوشه
منم همچنان داشتم درد میکشیدم ازون دردا و جیغ بنفش
هیچیم دست خودم نبود
من خیلی ادم مغروریم هیچ وقت به هیچ کس التماس نکردم ولی انقدر به اینا التماس میکردم که یه کاری برام بکنید که الان بهش فک میکنمم حالم از خودم‌بهم‌میخوره

پارت ۶
همه درداررو با تنفس راه مینداختم رفتم سراغ دعای توسل با اونم میخوندم و دردم که شروع میشد با تنفس گذروندم دعای توسلم تموم شد مجدد دعای عهد گذاشتم و اونم تموم شد راستی اینو یادم رفت وسط دعای عهد اول اومد کیسمو سوراخ کرد و کلی اب ازم رفت
دیگه دعا که تموم شد دردام رسیده بود به تایمی که تنفس برام کاری نمیکرد دیدم ماما اومد گفت دکترت زنگ زده گفته معاینه بشی ببینم چجوری پیشرفت میکنی نگرانته
منم دردام شدید بود حتی نمیتونستم وایسم که معاینه کنه دستشو برد تو که معاینه کلی دوبرابر ابی که اول ازم خارج شد ریخت بیرون گفت مگه من سوراخت نکردم این همه اب از کجا اومده دوباره
دیدم گفت خب ۴ سانتی
منم داد زدم گفتم یعنی چی
من خودم بدون درد ۴ سانت بودم الان دوساعت گذشته این همه درد دارم باز همون ۴ سانتم دیدم گفته اره دیگه یه دفعه که نمیشه ۱۰ سانت صبر داشته باش
انگار دنیا رو سرم خراب شده بود گفتم‌میخوام برم دسشویی
چقدرم که این ماما و خدمه بی عاطفه بودم حتی کمکمم نکردن تا دسشویی برم اتاقمم دسشویی نداشت باید کلی میرفتم تا بهش میرسیدم به بدبختی خودم و رسوندم به دسشویی دردم قطع شده بود ادرار کردم دیدم خوب ابش داغ گرفتم به خودم دیدم الله اکبر دردم ده برابر شد یه جیغی زدم و خدارو صدا کردم که دلم برا خودم کباب شد

دوتا ازمایش ازم گرفتن و یه انتی بیوتیک زد تو دستم و امپول فشار و یاعلی مدد
ریزش سرم و خیلی کم کرد گفت همین که دردت شروع شه میام کیسه رو میزنم‌ که روند زایمانت سریع تر بشه منم دراز کشیدم زنگ زدم مامانم و شوهرم باهاشون حرف زدم و دیدم شوهرم گفت تو دیوار اینجا زده زایمان بدون درد با بی حسی و نمیدونم چی و فلان میخوای برات بگیرم گفتم نه بابا همینجوری خوبه گفت خب بدون درد زایمان کنی که بهتره گفتم نه نگران نباش چیزیم‌نمیشه
خیلی رو خودم حساب باز کرده بودم فک میکردم ۴ سانت تاالان اینجوری باز شدم بقیشم همینجوریه
ازشون خدافظی کردم دیدم خبری از درد نیست با گوشی دعای عهد گذاشتم با صدای بلند باهاش خوندم دعا تموم شد دیدم کم کم داره دردام شروع میشه رفتم سراغ حدیث کسا بااونم‌خوندم دردام بیشتر شد تنفس و یادم بود شروع کردم به تنفس دیدم اره واقعا تاثیر داره

پارت ۴
دیگه شوهرم و صدا زدن و ازش امضا گرفتن و بهش گفتم خانومت باید انرژی داشته باشه برو براش کیک و ابمیوه و خرما و اب معدنی و اینا بگیر حین زایمان و بعدش بخوره
من خودم تو خونه یه بسته خرما اماده کرده بود که توشگردو گذاشته بودم اونو اورده بودم کمپوتم ازونا که میخوردم دردم بگیره داشتم اونم برده بودم و فلاسک اب جوش دیگه شوهرمم رفت هر چی بود گرفت و با لباس و دمپایی داد تحویل خدمه و رفتن منم گفتن عوض کن لباساتو و بیا برات آنژوکت بزنیم دیگه رفتم و این کارارو کردم و بستری شدم و یه نوار قلب گرفت گفت استرس داری یا گرسنه ای گفتم هیچ کدوم حالا دومیه بود
دیگه کیک ابمیوه بهم داد و دوباره ازم نوار گرفت سری دوم دیگه خوب بود

پارت ۳
دیگه اومدیم خونه یه کم جمع و جور کردم و دوش گرفتم و دیدم شوهرم گفت وسایلا رو بزار بعد از نماز بریم شامو بیرون بخوریم و بعدش بریم بیمارستان
نمازمو خوندم یه چند باریم سوره انشقاق خوندم و صدقه دادم
دیگه جاتون خالی رفتیم شام گرفت و نشستیم تو یه فضای سبز شام وخوردیم و یه سری وسیله از داروخونه میخواستم گرفتیم و رفتیم دیگه هی تو راه میگفت تخمه بخرم برات ببری
انگار میخواستم برم سینما
میوه میخوای ،فلان و میخوای دیگه منم کل وجودم شده بود استرس و ذوق و شوق گفتم نه نمیخوام و رفتیم بیمارستان
دوسه نفری جلوم بودن اونارو که راه انداختن گفت بیا معاینه شی رفتم دیدم گفت بیمار اوکیه و ۴ سانتم بازه
مامای من و میگفتی انگار جایزه بهش دادن بودن میخواست منو تحویل بگیره بالاخره نصف راه و رفته بود بی هیچی و من ۴ سانت باز بودم

پارت ۹
دخترک منم ساعت ۳ صبح چشمای قشنگشو باز کردو منو تا ابد به این دنیا امیداوار کرد
بی نهایت دوسش دارم جونمه اصن
امیدوارم این حس نصیب هر کسی که تجربش نکرده

پارت ۸
بهم گفت فعلا هیچ زوری نزنی تا فیکس شی دردا لحظه ای امون بهم‌نمیدادن
دیگه تا اونا اماده شدن و تخت و تیکه تیکه از هم‌باز کردن و وسایل و گذاشتن من منم‌فیکس شدم
گفتن حالا موقعش با هر دردی یه زور بزنی یه تنفس
یه دفعه زور نزنی که پاره میشی
منم گوش دادم هر چی گفتن و التماس میکردم که زود باش برش بزن تا بیاد بیرون میگفت من تا سرو نبینم که نمیتونم برش بزنم
دیگه میگفت حالا موقع زوره با دست بهم گفت زورتو اینجا بزن فک کن یبوست داری
سرتو بیار سره سینه هات دستات و بزار زیر رونات و زور بزن با حداقل ۴ تا زور سرش اومد دیگه گفت زور بزن منم زور و جیغ و همه چی و زدم یه دفعه سر خورده و اومد بیرون و من به شدت افت فشار کردم بچه رو بردن اماده کنن من هیچ جزءی از بدنم رو تخت نمیموند و عین تشنجیا پرت میشدم‌بالا از لرز شدید دیگهشروع کرد به بخیه زدن و دونفرم منو گرفته بودن که نلرزم و پتو اینا اندختن سرم کارش که تموم شد تخت و درست کردن و سرم برام‌زدن فشارمو گرفتن خیلی پایین بود فاطمه رو بردن جلو در و باباش ببینه دیگه در گوشش اذان و اقامه گفتن و اوردنش مامانمم اومد تو گفتن تا میتونی بهش شیرینی جات بده مامانم کلی بهم چیز میز داد تقریبا یه ساعت طول کشید که لرزم بیوفته ولی بعدش کلی دل درد داشتم که سره پسرم نداشتم و این درد و هنوزم دارم مخصوصا سر شیر دهی

خدارو
شکر😍😍😍

همه رو با عشق دارم میخونم😘💋

دهنت سرویش اونجا که نوشتی شروع کردم به اه و ناله فکر کردم داستان سکسیع😂😂😂😂

وای نهههههه من خیلی از طبیعی می‌ترسم 😓

بسلامتی مبارک باشه عزیزم

اخی عزیزززم افرررین مامان قوووی
خداروشکر که بسلامتی فارغ شدی و دختر کوچولوت هم سلامت بدنیا اومد
الهی که قدمش پر خیر و برکت باشه
برای منم دعا کن

قدمش‌مبارک باشه
شما فاصله سنی بچه هاتون چقدره؟

عزیزم‌به سلامتی
دکترت کی بود؟

عزیزززم خداروشکر به سلامتی زایمان کردی😍🤲🏻

مبارک باشه قدم نو رسیده

چند هفته چند روز بودی گلی

خببب

بسلامتی عزیزم
کدوم بیمارستان زایمان کردی چقد هزینه شد
منم میخوام طبیعی زایمان کنم

زود تر دومی هم بزار 😇

زعفرون خوردی بچه زردی نگرفته؟؟

عه بسلامتی زایمان کردی مبارکه
کدوم بیمارستان

سوال های مرتبط

مامان جوجه رنگی 💙 مامان جوجه رنگی 💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان
من روز 24شهریور که بر اساس انتی میشد 36هفته6روز ساعت 11 دل درد و کمر درد پریودی گرفتم چون همیشه دل درد و کمر درد داشتم زیاد برام مهم نبود ولی هر چقدر وایسادم تا خوب بشه نشد حتی بدترم شدم دیگه با مادر شوهرم رفتم بهداشت تا ببینم چرا اینطورم رفتم پیش ماما حالاتم رو ازم پرسید منم توضیح دادم براش
علایمم حالت تهوع و دل درد و کمر درد و ببخشید میگم اسهال بود دیگه یه نامه ارجاع بهم داد که سریع برم بیمارستان دیگه رفتم پیش دکتر ولی اون گفت اینا علایم خطر نیست دیگه اومدم خونه ولی خب رفت و آمد بهداشت پیاده روی کردم تا شاید یکم آروم شم دیگه مامانم اینا با عمم اومدن که با هم بریم بیمارستان منم یه دوش گرفتم و بقیه ناهار خوردن دیگه مادر شوهرم زنگ زد به شوهرم تا از سر کار اومد دیگه دردم داشتن بیشتر میشدن رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی رفتم اتاق معاینه و گفت 1سانت بازی بعد یه آزمایش و سونو نوشت گفت برو انجام بده دیگه من آزمایش انجام دادم ولی سونو باید میرفتم بیرون دیگه رفتم باز معاینه شدم 1.5سانت بود دیگه دردم شد هر 4 دقیقه بعد دیگه رفتم پیش دکتر سهیلا اکبری و یه سونو ازم کرد
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
سلام اومدم با تجربه زایمانم
۳۷ هفته و پنج روز بودم رفتم پیش دکترم برام معاینه لنگی و تحریکی انجام داد و گفت دهانه رحمت یه سانت بازه باز چند روز دیگه برو nst بگیر ،منم از همون شب دردام کم کم شروع شد و خودمم هر روز پیاده روی میکردم و کلی ورزش های بارداری رو انجام میدادم در طول یه هفته هم دوبار رفتم نوار قلب گرفتن و معاینه شدم اخرین بار گفتن شدم ۱/۵ تا ۳۸ هفته و ۵ روزم ک شد باز رفتم پیش دکتر گفت تقریبا شدی دوسانت ، منم گاهی وقتا همینجور ک خوابیده بودم تنگ نفس میشدم بهش گفتم نامه بیمارستان داد ک بستری شم به خاطر معاینه ها هم درد زایمانم شروع شده بود شب ساعت یازده رفتم بیمارستان nst گرفت دید انقباض دارم گفت بستری شو ولی گفتم میرم دردم ک زیاد شد میام رفتم خونه تا ساعت دو پیاده روی کردم بعد ک رفتم بخوابم دردم خیلی اذیتم میکرد نمیتونستم بخوابم یکمم صبر کردم ولی دیدم قابل تحمل نیست هر شیش هف دقیقه یبار میگرفت رفتم بیمارستان گفت یکی دوساعت دیگه هم پیاده روی با حالت رژه برو بعد بیا بستری شو دیگه از ساعت سه تا پنج و نیم پیاده کردم بعد با همون دهانه رحم دوسانت بستری شدم ولی گفت سر بچه اومده پایین دیگه آمپول فشار بهم وصل کردن و من دردام شدید تر میشد برام توپ هم آوردن و گفتن حالت چرخشی روش برم
مامان دلخوشیام💙 مامان دلخوشیام💙 ۵ ماهگی
تجربه زایمان(طبیعی)
خب من ۲۱ ام معاینه شدم ۱ سانت بودم بعد دکتر برام معاینه تحریکی انجام داد که بعدش خونریزی گرفتم گفت برو بیمارستان شبش رفتم بیمارستان که باز معاینه کردن گفتن ۲ سانتم و چیزی نیست برم خونه گذشت تا دیشب من درد داشتم ولی نه خیلی شدید حرکات بچم هم نسبت به روزای دیگه کمتر شده بود دیگه باز رفتم بیمارستان که گفتن همون ۲ سانتم و ضربان قلب بچه هم خوب بود و دردام هم ثبت شد ولی گفتن درد زایمان نیست خلاصه ما باز برگشتیم خونه که از نصف شب دیگه دردام هی شدید شد که نمیتونستم نفس بکشم از صبح تایم گرفتم فاصله شون زیر ۸ دقیقه و ۵ دقیقه بود ولی نرفتم بیمارستان گفتم خوب دردامو خونه خودم بکشم بهتره دیگه ساعتای ۱۴ رفتیم بیمارستان تا معاینه کرد گفت ۶ سانتم و پذیرش شدم ساعت ۱۵ رفتم زایشگاه اونجا کیسه آبمو پاره کرد با یه میله فک کنم پلاستیکی بعد گفت ۷ سانتم دیگه مامایی که برا من بود بهم ورزش داد ولی تا خواستم انجام بدم دردام خیلی شدید بود احساس زور داشتم معاینه کرد گفت فول شدی همونجا رو تخت کمک کردم با معاینه و تحریک تا سر بچه اومد پایین پایین بعد دیگه بردنم اتاق زایمان اونجا چند تا زور زدم که پسرم دنیا اومد ساعت ۱۶ کلا با اومدنش سبک شدم بعد جفتمو دراوردن که دیگه بشدت سبک شدم حس خوبی بود بعد اون همه درد بعد رحممو ماساژ داد و رسید به بخیه که من گفتم بیحسی برام زدن ولی فقط برا داخلیا چون بیرونیا گفت چون پوسته بی حس نمیشه (۲ تا بخیه بیرونی خوردم و همینم گفتن که میخواستیم اصلا بخیه نخوری ولی خودم اشتباه یجا داشتن بهم میگفتن زور نزن من فک کردم دارن میگن زور بزن که نتیجش شد دو تا بخیه)
مامان آرتا 💙👣 مامان آرتا 💙👣 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳:
خلاصه دیگه مامانمم بود گفت عجله نکن بیا بریم خونه دردات شروع شد بیا گفتم نه بریم پیادروی برگردم باز شده
زنگ زدم به همسرم و گفتم کیف بچه و وسایل من و بردار که دیگه می‌خوام بستریم کنن دیگه طفلک رو هم به ترس انداختم می‌گفت تا یک ساعت دیگه زایمان نکن تا برسم فکر میکرد بستری شم بلافاصله بچه در میاد 🤣
دیگه زنگ زدم ماما همراهم و بهش گفتم اینطوریه گفت هر موقع بستری شدی خبر بده که بیام دیگه همون دور بیمارستان پیادروی کردم.
خواهر شوهرم ماما زنگ زد گفت برو خونه دردت شروع بشه الکی گفتم نه الان یک ساعت راه رفتم حس میکنم دردام داره منظم میشه گفت پس اگه اینطوریه و ۳ سانته خوب بازی نمیصرفه بری خونه صبح باز برگردی تا آخر شب پیادروی کن بعد برو دوباره معاینه شو
خلاصه ساعت۷ قرار بود برگردم بیمارستان ساعت ۱۱ برگشتم
دیگه شوهرمم هنوز نیومده بود گفت صبر کن من بیام ببینمت بعد برو تو تا شوهرم اومد ۱۱ و نیم شد و بعد رفتم اتاق تریاژ
که متاسفانه شیفت تغییر کرده بود و مامای این شیفت یه خانم بد اخلاق نصیبم شد بهش گفتم سر شب اومدم معاینه شدم ۳ سانت بودم همکارتون‌ گفت برو پیادروی بیا بستری شو گفت برو بخواب معاینه کنم
معاینه کرد گفت هنوز همون ۳ سانتی پاشو برو 😐 گفتم یعنی چی من اومدم بستری شم گفت مگه خونه خاله باید ۴,۵ سانت بشی گفتم همکارتون اینطوری گفت و من ترشح دیدم و حرکات بچه هم خیلی کم بود امروز و فلان گفت نه همکارم فکر کرده شاید باز بشی برو خبری از بستری نیست حالا اگه میخوای بیا ۲۰ دقیقه نوار قلب بگیرم...
دیگه با باد خالی شده دراز کشیدم رو تخت برای نوار قلب... حالا شوهرم پشت در یه دست کیف بچه یه دست وسایل من🤣 خجالت می‌کشیدم برگردم بگم خبری نیست هنوز