۳ پاسخ

من اول بهش گفتم دیگه داره پستونکت کم کم انقدر خوردی خراب میشه پلاستیکش ببین بهش رزد چوبه میزدم رنگ بگیره نشونش میدادم میگفتم داره خراب میشه بعد قیچیش کردم بعد چند روز گفتم خراب شده و ازخودم هی داستان در اوردم چند روز اول سخته ولی بعدش کنار اومد

من شب خوابیددیگه بهش ندادم قبل اونم قیچی کرده بودم میدیدخراب شده بهدصبح خواست گفتم جامونده خونه مامانی رفتیم میاریم سرگرمش کردم سه شب موقعه خواب بهونه گرفت بعدازیادش رفت

من چندبار کفتم گم شده یا سرشو قیچی‌میکردم
ولی اصلا فایده نداشت
یبار بهش صبرتلخ زدم
دیگه نخواستش
گفت خراب شده
فکرکنم دیگه خیلیی بدشده بوده
چندبارم بعدش بهونه میگرفت بهش میگفتم بیارمش برات میگف نه

سوال های مرتبط