وای خدایا چرا کارای خونه هیچوقت تموم نمیشه واقعا آقا من اعتراض دارن مسئولین رسیدگی کنن همین الان نشستم از صبح 😩😩😪😪
دوستم چند بار هی گفت بیا امروز پیام دادم برم زنگ زد بعد یک ساعت و نیم مکالمه قرار شد اون بیاد 😄😄😅
خلاصه سریع دوربر جمع کردم جارو برقی هم خراب بود نپتون بکش و فلان اومد و ناهار خوردیم و نشستیم چای خوردیم و میوه تا الان الان رفت طفلک بچه خواهرش به تازگی دور از جون همه سرطان کبد گرفته 25 سالشه دلش خیلی گرفته بود 😔یکم با هم گریه کردیم😢 بغل بغل کردیم یکم خندیدیم یکم دلش باز شد خلاصه...
خلاصه اینم از آش عباس آقای نفس گیر ما گفتین عکسشو بذار 😅که قسمت دوستمم شد و برای اولین بار خوب بود هنوزم هست هر کی میخواد بیاد ببره، 🤪
اونم دسر شاپاکوماتا بر پایه ی کیک یزدی 🤣🤣
که به پیشنهاد دوست خوب و عزیزم مامان رایان و وانیای عزیز درست کردم لطفا تشویقش کنین😌👏👏🤣🤣
البته اولش هر چی نگاه کردم دیدم باید دوبرابر هزینه کیک یزدی هزینه قر و فرای دسر بدم تصمیم گرفتم بذارم دم در گربه‌ها بخورن برسه به روح اموات 🤣 یهو یادم اومد آرد ذرت و شیر دارم با همون و گلاب و زعفرون اینو درست کردم...👌👌😋😋
خلاصه کیکاتون بیات شد دیر شاناماتاکو درست کنین 🤣🤪

تصویر
۱۳ پاسخ

بہ بہ چہ آشی خیلی با حال تاپیک مینویسی😄

بسیار عالی حمیده جان
قسمت دوست ت بوده
نوش جان 🌹❤️

به به چه آشی 😋

کار خونه رو که نگو . تمومی نداره . نمیدونم بعضیا هستن میگن من بیکارم حسودیم میشه بهشون

کدبانو
کاش که همسایه ما می‌شدی حمیده جان

اوف چه آشی😋😋 چرا پس من اینقد بیکارم؟😁خسته نباشی خانوم کدبانو با اینهمه هنرنمایی.دستت دردنکنه. گوشت بشه بچسبه به همون جاهایی که مدنظرته😁

آش چی حالا درست کردی...

آخ جون عجب آشی نوش جونتون
منم هروقت آش درست میکنم یه هیئت آش میدم کلی گشنه دور و برم هستن🤣🤣
سهم خودمون ۲تا کاسه هست...
بخاطر این شوهرم میگه بیخیال تو روخدا...

هیچوقت تمومی نداره

هورااااا دست دست دست
چاکریم قربون شماااا کاری بود که برمیومد از دستم دیگه 💃💃💃💃🤣🤣🤣🤣😆😆😆😆
نوش جوووونتون 😘
واااای کارا هییییچ تمومی ندارن من الان ی عالمه ظرف شستم شام بخوریم باز ظرف کثیف میشه 😫😫😫😫😫

عاشق تایپیکاتم😉 آش خوشمزه شد درست کنم؟

منم اش میخام

خسته نباشی گلم😍 به به فقط آش رو ببین

به به ی کاسه آش بده اینور جام خالیه اونجا😁🤭

سوال های مرتبط

مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
خدایا ممنون که شب رو آفریدی تا ریکاوری بشیم و به آرامش برسیم و صبح دوباره زندگی جدیدی رو به امید بهتر شدن تلاش کنیم و به جنب و جوش برسیم🥰 خدایا شکرت برای همه چیز🥰
خدایا ما رو ببخش اگ گاهی ازت دور میشیم و ناامید همیشه دستمونو گرفتی لطفا هیچوقت رهامون نکن 🥰
سلام دخترا صبحتون بخیر وشادی🥰
میگم اینهمه میگم دخترا دخترا هیچکی هم اعتراف نمیکنه که ما دختر نیستیم نکنه آرمین و رامین و آیدین و آیدا و زهرا و مهلا و شهلا رو دانلود کردین همه تون دختراااا آی کلکااااا😜😜🤪🤪
میگم ناهار چی دارین؟ من چند وقت پیش با پریسا مامان نفس صحبت شد قرار شد یه روز آش عباسعلی کرمانشاه درست کنم حالا امروز اون روز رسیده از نماز صبح گذاشتم که خوب بپزه حالا فوت و فن هاشو نمیدونم زیاد حالا پریسا گفت جو بریز هر چی گوگل میزنم همش با گندمه 🙄🙄
مسئولین رسیدگی کنن لطفا برسونین به گوش پریسا مامان نفس 📢📢📢📢📢🔊🔊🔊🔊
دیگه سبزی آش و کشک اینام نمیخواد به نظرتون؟؟

به قول دختر خواهرم بخرمایین چایی😍
این کیک یزدی ها هم چند روز مونده تو کابینت کلا یادم رفته الان دیدم نمیدونم بخورم یا بریزم 😒😒🥴🥴
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
سلام سلام عشقای من چطورین در چه حالین 🥰🥰
دلم براتون یه ذره شده🥺😘
نمیدونم چند روز نبودم
گفتم برم یکی دو روز کمپ بخوابم یکم کارای عقب افتاده مو انجام بدم دیگه حسابی شلوغ پلوغ شدم 😅😅
هیچی جونم براتون بگه که گشتم و گشتم تا بالاخره یه مهد شرایطی هم برای مهدیار پيدا کردم اولش گفتم بیست و دو سه تومن گفتم اووووووو چه خبره😳 بعدم گفت یک سوم بده بقیشم تا اسفند تسويه کن گفتم اوووووو 😳 نمیتونم گفت چطوری میتونی گفتم ماهیانه گفت ماهی دو سه تومن گفتم اووووووو😳 گفت چقد گفتم من ماهی یک و پونصد میتونم فقط بدم چون بچه دیگم دارم اونم هزینه مدرسه و مهد داره خلاصه خدا یه رحمی به دلش انداخت و از من خوشش اومد 😎😌 قبول کرد 😁
ازینطرفم سرویس ریحانه گفت ماهی یک تومن 🙄 گفتم اووووووو چه خبره😳 خلاصه تصميم گرفتم خودم دو تاشونو ببرم بیارم هزینه سرویس ریحانه رو بدم برای مهد ساعتاشونم مثل همه خداروشکر از 8 تا 1 هست🥰
خلاصه دیگه سرویسسسس شدم رفتتتت 😪😂
از ساعت 6 و نیم بیدار میشم اینارو بیدار کن و براشون چی بذار و چی نذارو ببر و... 😪 خوب نونت کم بود آبت کم بود تا ساعت 9 خواب بودی مثل آهوی نازززز چه کاری بود 🤪
ازونوروم طفلک پسر خالم که گفتم آی وی اف کرده بود زنش زود زایمان کرد دوقلوهاش الان 6 ماهه بودن از دنیا رفت دو سه روزم درگیر اونجا بودم 😔
و گذر زمان اینگونه گذشت...
از همه دوستانی که نگران و احوال پرس بودن عذرخواهی و تشکر میکنم عاشقتونم فداتون بشم😘
شما در چه حالین؟ 🥰
مامان ارمیا مامان ارمیا ۴ سالگی
خانما یه حسی دارم نمیدونم چطوری وصفش کنم.
دوستانی که در جریان مسله ی خواهرم هستن(توتایپیکهای قبلی هست)
هفته ی پیش تو تالار جشن ازدواج گرفتن که ماروهم دعوت گردن
من ودخترم وخواهرم وخالم ودخترش ودوتاعروس اون یکی خالم رفتیم.
چندروزی هم بود که خواهرم بهم زنگ میزد قراره بعد محرم وصفر عروسی بگیرن برن خونه بگیرن برن خونه ی خودشون.الان خونه ی مادر شوهرشون هستن.
مامانم دیروز گفت اگه اونجا اذیت میشه بیاداین دوسه ماه وخونه ی خودمون نمیدونم خداچطوری به دلش رحم انداخته.منم به خواهرم گفتم اونم باورنمیکرد خلاصه امروز مامانم اینا خونه ی مابودن که فامیل پسره زنگ زد بابام که بیان خونشون اونم بابام گفت مهمون هستیم ودرضمن فعلا پسره نیاد دخترمون بیاد اونم خواهرش میاد دنبالش.اوناهم قبول کردن با همسرم رفتیم دنبالش وآوردیم
وای جاتون خالی یه فیلم هندی شد که بیاوببین.منم داشتم باگریه فیلم میگرفتم اومدبابام وبغل کرد وگریه کردن بعد مامانم وبغل کردن گریه کردن بعد شام وشیرینی ومیوه و....وتمام فکرکنم الان بعد یه ماه حالم برگشته اولش.خیلی خوبه
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ سالگی
سلام دوستان روزتون بخیر وشادی🥰 امروز حالتون چطوره 🥰🥰
من خداروشکر خیلی حالم خوبه امروز 🥰 دیروز خیییلی دلتنگ خواهرم بودم یعنی هر روز دلتنگ میشم و باهاش حرف میزنم هر روز براش زیارت عاشورا میخونم هدیه میکنم دیروز ولی خیلی بغض داشتم گفتم خیلی بیمعرفتی گذاشتی رفتی نگفتی ما دلمون برات تنگ میشه چیکار کنیم هر روز زنگ میزدی بهمون باید بیای سر بزنی و...
خلاصه دیشب اومد تو خوابم تا صبححححح با خواهرم بودم انقد باهاش حرف زدم😍😭 انقدر بغلش کردم فشارش دادم😍🥰 دیگه نشستم کنارش تا صبح دستاشو ماساژ میدادم مثل دوره مریضیش و باهاش حرف میزدم خیلی حالم خوب بود کنارش حتی میدونستم مرده به مامانم و و خواهرم و شوهرش گفتم بیاین ملیحه اومده شمام میبینین گفتن نه گفتم اینجا کنار منه داریم حرف میزنیم بشینین شمام گوش کنین🥰
گفتم خواهر هنوزم دستات درد میکنه گفت نه دیگه خوب شدم 😭
گفتم از من راضی هستی گفت اگه کارایی که بهت میگفتم خوب نیست و کارایی که خوب هست و درست انجام میدی آره کارت درسته 😍😭
خلاصه جیک تو جیک بودم هر موقع ازش میخوام میاد بهم سر میزنه یه مدت خیلی بیقرارش بودم اومد گفت چرا اینقد شماها ناراحتین گفتم بخاطر تو مریضی گفت نه دیگه من مریض نیستم ببین هیچ جام دیگه درد نمیکنه من خوبه خوب خوب شدم دیگه برای من غصه نخورینا یه شبم شب جمعه براش فاتحه خوندم دم صبح صدام زد از صداش بیدار شدم 🥰😭
ممنونم از خدا که اجازه میده خواهرم بیاد پیشم 😭🥰
هر موقع خوابش میبینم تا چند وقت حالم خوبه 😍🥰😍🥰
دیگه ناهارم آبگوشت تو دیزی گذاشتم جاتون خالی یه صبحانه خوشگلم آماده کردم گفتم بیاین باهم بزنیم بر بدن 🤪