۶ پاسخ

اون دوران مثل مامانای الان حساس نبودن ، خیلی چیزا براشون مهم نبود دور از جون بچه های الان ، اونا کم کم یه دونه تلفات داشتن و سریع جایگزین میکردن، آنقدر پشت سر هم میاوردن که همدیگرو بچه ها خودشون بزرگ میکردن، اصلا مهم نبود کلا بزرگ کردن بچه فقط میاوردن ، به امید اینکه هر که دندان دهد نان دهد

من چی بگم که بعدزایمانمم آرامش،ندارم بچم زردی گرفت دستگاه آوردیم خونه مادر شوهرم وآبجیم،کنارم بودن،شبهاآبجیم وروزهامادرشوهرم مراقب بچم بودن،خواب نداشتیم،عروس برادرشوهرمم پسرچهارماهه داره هرروز،میومدخونم،بچش،خیلی بی قراربودجیغ میزد،آبجیم گفت بهش بگوزیادنیاد،خب ماهم الان بی خوابیم،ودرگیربچه هستیم گفتم من روم،نمیشه گفت من پ میدم بهش،خلاصه که آبجیم پ داده یکم رعایت حال مریض وکنین،داستان شده پیامش،زنگ زده به برادرشوهرم،وخواهرشوهرام،که آبجی من چی گفته امشب خیلی عصبی شدم انگاریکشبه،موهام سفیدشد،خیلی حرف شدبابرادرشوهم اینا،واقعامن موندم چرا،مردم درک ندارن من تامعقدم،بخیه،خوردم اصلانمیتونم،بشینم،دردواژن،ولگنم،که ازدوره بارداری مونده هنوز،میان چهار ساعت پنج ساعت میمونن،خلاصه که خیلی خستم ازاین وضعیت

بچت زیاد گریه میکنه؟?؟؟

وای هر روز که میگذره نگرانی ها بیشترم میشه منکه هر روز میگم این چرا اونجوری کرد چرا اونوری شد چرا اینوری شد دارم دیونه میشم دیگه

منم موهام سفید شد 😞

وای موهای من و ببینی چی میگی مگه میشه اینقدر سفید بشه

سوال های مرتبط