۹ پاسخ

خدایش من مادر شوهرم بیشتر از مادر خودم کمکم کرد و هنوز هم خیلی بچمو نگه میداره
من میومد کارامو میکرد می‌گفت تو بچتو بگیر

من بارداریم یادمه سر اولی قهر بودن منم دور بودم نتونستن زنگ بزنن و چیز خورم کنن سر دومی هم دیر بهشون گفتم و مادرم اومد پیشم نتونستن جادو بیارن برام

اوووووف سر منم خیلی بلا اوردن

مادر شوهر من هنوز ده روز بچه اولم نشدع بود.واسه ی جعبه شیرینی که آوردبیمارستان و جا گذاشتم دعوا راه انداخت😒
بی خیال بهش فک نکن ۹۰ درصدشون همیننن

آخ عزیزم‌چه آدمهای نفهمی بودن حالا به شما رحم نمیکردن رحمشون به نوه خودشون هم نمیومده،مادرشوهر من هم ده روز اول اومد خونه مون که با مامانم مراقب باشه شبها میگفت تو بخواب بچه بیدار شد من بیدار میشم پا میشد میگفت جان جان و غش میکرد بخدا من اصلا ازش توقع نداشتم بیاد خودش آوند اونوقت خواهرشوهر منت میذاره مادر شوهر مثل مامان من نیست،یه بار هم پسرم سه ماهگی عفونت ریه گرفت بیمارستان بستری شد پدرشوهرم اومد تو اوج ناراحتی من گفت بچه مراقبت میخواد اگه مراقب بودی مریض نمیشد خیلی دلم رو شکوند

والا دخالت که خیلی دارن من اهمیت نمیدم من کار خودم را انجام میدم و خدا را شکر شوهرم هم مطالعه میکنه و پشت من هست اون هم میگه هر چی خودت میدونی بهتره انجام بده من یادمه که مادر شوهرم قربانی نذر بچه ام کرده بود بعد از ده روز میگفت بیا قربانی کنیم من هم نرفتم و جاریم کاسه داغ تر از آش شده بود یا خوار شوهرم برای پسرش تولد گرفته بود دخترم یک ماه هم نشده بود نرفتم به شوهرم گفتم سر بچه ام با کسی رودروایسی ندارم.

عزیزم ازشون دور شو مجبور نیستی ک
والا هیچی چهار روز زایمان کردم کلی مهمون دعوت کردن خونم تازه خودشونم بعد مهمونا اومدن ک کمک ندن بهم هیچوقت یادم نمیره 🥲 انقد درد داشتم نمی‌تونستم حتی بچمو تمیز کنم اما اونا ب ی ورشونم نبود

دقیقامنم با خانوادش یه خونه ام شیرمو‌خشک‌کردن خدا نبخشتشون

منم فقط یادمه مادرشوهر بیشتر از من مادری میکرد کلا خیلی خودشا دانا میدونه ی بار بهش گفتم خوبه من برم وقتی شما هستی من چ نیازمه

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
دوستان یه سوال می خوام بپرسم ولی اگر کسی بارداره نخونه شاید باعث بشه بترسه.
پسرم معمولا می رفت تو اتاق خودش در رو می بست (برق اتاقشم همیشه روشنه) بعد نق می زد که بیا در رو باز کن زود می رفتم در رو باز می کردم و همه چیز اوکی بود. تازگیا چند روزیه می ره تو اتاق در رو می بنده و صداش درنمیاد اگر برم پشت در صداش کنم آروم شروع می کنه جیغ زدن وحشتناک و کوبیدن خودش به در. چون پشت در هست نمی تونم کامل در رو باز کنم فقط دستگیره رو می کشم پایین و همون اندازه که در خودش باز می شه دیگه دست نمی زنم ولی در محکم دوباره بسته می شه. اصلا نمی بینم خود پسرم این کار رو می کنه یا نه ولی اون همچنان جیغ می زنه و گریه می کنه و می زنه به در. چندین بار این باز و بسته شدن در و جیغای پسرم و کوبیده شدناش به در ادامه پیدا می کنه تا بالاخره آخرش دیگه یه بار که در رو باز می کنم خودش در رو تا آخر باز می کنه‌. درحالی که به شدت گریه می کنه و ترسیده خودش رو میندازه تو بغلم. درحدی که تا یک ربع هق می زنه و از بغلم پایین نمیاد. به نظرتون طبیعیه؟ برای شما تا حالا پیش اومده؟