۳ پاسخ

والا من‌شخصا اصلا با دارو گیاهیی موافق نیستم پزشک متخصص اطفال بعید میدونم عرق نعنا پیشنهاد بده.خودت چیزای نفخ دار نخور بچه ام وقتی میخواد تخلیه کنه به شکم بخوابون کمرشو ماساژ بده

اگه مطمئنی رفلاکس نداره بهش بده.
گلم این داروها موقتی هستن خودت قلق بچت رو پیدا کن تا آرومش کنی

عزیزم دکتر داده
بعد از ما ک دکتر نیستیم میپرسی

سوال های مرتبط

مامان ویهان مامان ویهان ۵ ماهگی
پارت چهارم ❎️❎️❎️❎️
لرز زیادی داشتم در خواست پتو کردم برام آوردن لرزم کمتر شد اما همچنان ادامه داشت ، حین عمل پسرمو نشونم دادن ک تو ریکاوری خانم پرستار زیبای ک پسرم ب بغل داشت سمتم اومد تبریک گفت و ازم خواست با کمک خودش ب ویهان شیر بدم خدارو شکر سینه مو گرفت آغوز و خورد پرستارم حین شیر خوردن پسرم ی سری نکته برام گفت ک کم و بیش یادمه 😁بعد حدود چهل دیقه متوجه شدم ک ب بخش منتقل میشم با کمک پرستارم ب تخت دیگه منتقل شدم از در ک بیرون اومدم چشمم خورد ب خانواده م با شوق سمتم اومدن ب بخش منتقل شدم نهایتا ،، بیحسیم ک رفت درد خاصی نداشتم با شیاف قابل تحمل بود بعد ۸ ساعتم شروع کردم ب خوردن مایعات و سووپ سعی کنید همراه تون نسکافه نوشابه و خرما داشته باشید نسکافه زیاد بخوردید حین عمل و بعدشم زیاد حرف نزنید بالش زیر سرتون نباشه ، راجب اولین راه رفتنم ترسی نداره بنظرم آروم راه برید ، اینم بگم اگه تونستید و فک کردید شرایطشو دارید از توالت ایرانی استفاده کنید خیلی سخت نیست
مامان ویهان مامان ویهان ۵ ماهگی
پارت پنجم ❎️❎️❎️❎️
اونشب مرتب برام سرم‌وصل کردن هر دو ساعت یبار خدمه برام‌شیاف میزاشت حالم خوب بود درد خاصی نداشتم ،، خلاصه برای اونایی ک ترس از اتاق عمل و سزارین دارن بگم واقعا هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته هیچ ترسی نداره البته ک آدما متفاوت ن، ولی من بازم برگردم عقب حتما حتما انتخابم سزارینه ✨️ ی نکته دیگه راجب بخیه ها کشیدنش ک اصلا درد نداره( برا اونایی میگم ک مث من از همه چی میترسن ) هر روز دوش بگیرید و بخیه هارو با شامپو بچه بشورید و با باد سشوار خشک کنید ❤️ راجب بیمارستان توحید بگم که ساختارش قدیمه چونکه موقع ساخت برای استفاده مسکونی ساخته شده نه بیمارستان تا حدودی قدیمی هست ولی بینهایت تمیز پرسنل آگاه مسولیت پذیر و مهربونی داره ،، راجب دکتر ملکشاهیانم ک بخوام بگم بیست بیست کارش اونایی ک مریضش بودن در جریانن چقد کارش خفنه مرتب ترین بخیه هارو برام زدن اونجوری ک نگاه میکنم کیف میکنم ، خطاب ب مامانایی بارداری ک چشم انتظارن ؛ قشنگ ترین روزا در انتظارتون با وجود همه سختی ها هر بار ک ب بچه تون نگاه کنید خواهی گفت ب همه ی اون سختی ها می ارزید🫂❤️
برای همه آرزو موفقیت و تندرستی دارم انشالله ک بچه هامون با مهر پدر و مادر بزرگ شن و عاقبت بخیر 🤍 مرسی ک خوندید
مامان ویهان مامان ویهان ۵ ماهگی
تجربه سزارین اختیاری ❎️❎️❎️❎️
سلام ب همگی بعد دو ماه وقت کردم بیام از تجربه م بگم ،، اول از همه بگم من ب شدت از زایمان طبیعی ترس دارم و داشتم، از قبل بارداریم تصمیمم بر سزارین بود ، خلاصه بگم براتون از همون روزای رفتم تحت نظر متخصص فقط بخاطر اینکه سزارینم کنه در صورتی ک کوچک ترین مشکلی نداشتم روزها گذشت و گذشت تا اوایل ماه نهم من هر سری ک دکتر میرفتم ب دکترم یاد آوری میکردم ک من حتما سزارین میخام ایشونم هر سری میگفت تا وقتش عزیزم ، خلاصه منه ۳۸ هفته رفتم ک دکتر سزارینم کنه که یهو گفت نه شیفتم نیست و فلان اونجا ب حدی گریه کردم ک چشام قرمز شد الان ک یادش میفتم خنده م میاد واقعا استرس بیخود ب خودم میدادم اینم بگم چون شهر ما بیمارستان خصوصی نداره دولتیم ک سز اختیاری قبول نمیکنه دنیا برام ب آخر رسید، خلاصه دکتر گفت بزار معاینه ت کنم شاید دهانه رحمت باز باشه طبیعی بتونی ک بعد کلی رضایت دادم معایینه م کرد گفت خیلی برا زایمان طبیعی آماده نیستی درداتم ک شروع شده الان برو خرم آباد به دکتر محمدی پور معرفیت میکنم خلاصه من با گریه تا خرم آباد رفتم ک اگه دردم بگیره ب سزارین نرسم چ کنم ، جونم براتون بگه من با کلی پرس و جو اومدن و رفتن دکتر محمد حسین ملکشاهیان و انتخاب کردم ک روزی ک ویزیتم کردم برا پسفرداش نامه داد خدا میدونه چقد حالم خوب شد چقد خوشحال شدم ک دکتر ملکشاهیان قبول کرد ( چون هفته م بالا بود فک میکردم قبول نمیکنه )
مامان ویهان مامان ویهان ۵ ماهگی
پارت دوم ❎️❎️❎️❎️
یازده مهر با کلی استرس با مامانم و همسرم راهی خرم آباد شدیم برا تشکیل پرونده ،، اون روز من اولین نفر بودم ک برا تشکیل پرونده رفته بودم ، حدود ساعت بعدظهر قاضی آباد بیمارستان توحید تا چشمم خورد کل تنم یخ کرد از استرس داخل رفتیم فرستادنمون بخش زایشگاه داخل رفتم ی نگاهی ب اطرافم انداختم دلشوره عجیبی داشتم خوشحال بودم ک بعد ۹ بلاخره پسرم و ببینم چیزی نمونده تا لحظه ی دیدار ، خانما پرستار چند تا سوال پرسید برگه هارو داد امضا کردم شوهرمو صدا زد از اونم امضا گرفت قرار بر این شد فرداش ساعت ۶و نیم اونجا باشیم کارمون تموم شد برگشتیم شهر خودمون ، شب و خونه مامانم موندم شام و دیرتر خوردم ک نصف شبی ضعف نکنم واقعا هر لقمه رو با استرس قورت میدادم ، خلاصه وقت خواب شد همه خوابیدن ب جز من تا لحظه ی حرکت چشم رو هم نزاشتم همش ب فردا فک مسکردم قراره چی بشه یعنی پسرم چ شکلی از پسش برمیام یا نه با پسرم کلی حرف زدم ب خودم اومدم ساعت ۳و نیم بود شوهرمو بیدار کردم خواهرم و مامانمم قرار بود باهامون بیان اونا صبحونه شو نو خوردن منم آماده شدم ساک و برداشتیم قرآن بوسیدم راه افتادیم تا خود خرم آباد شوهرم آهنگ شاد گذاشت اصلا نفهمیدم چجوری رسیدیم اینم بگم تا اونجا هیچیکی حرف نزد انگار اونام استرس داشتن 😁
قاضی آباد بیمارستان توحید ب خودم اومدم روب روی بیمارستان بودیم شوهرم و مامانم وسایل رو برداشتن راه افتادیم سمت زایگشاه با خانواده م خدافظی کردم داخل شدم لباسای ک روز قبلش گرفته بودم و با کمک خدمه ب تن کردم بعد ده دیقه بقیه مریضا اومدن ب نوبت ضربان قلب نی نی هارو چک‌کردن سوند وصل کردن ک اصلا اصلا درد نداره
مامان زینب کوچولو🪻🦋 مامان زینب کوچولو🪻🦋 ۲ ماهگی