پارت پنجم ❎️❎️❎️❎️
اونشب مرتب برام سرم‌وصل کردن هر دو ساعت یبار خدمه برام‌شیاف میزاشت حالم خوب بود درد خاصی نداشتم ،، خلاصه برای اونایی ک ترس از اتاق عمل و سزارین دارن بگم واقعا هیچ اتفاق خاصی قرار نیست بیفته هیچ ترسی نداره البته ک آدما متفاوت ن، ولی من بازم برگردم عقب حتما حتما انتخابم سزارینه ✨️ ی نکته دیگه راجب بخیه ها کشیدنش ک اصلا درد نداره( برا اونایی میگم ک مث من از همه چی میترسن ) هر روز دوش بگیرید و بخیه هارو با شامپو بچه بشورید و با باد سشوار خشک کنید ❤️ راجب بیمارستان توحید بگم که ساختارش قدیمه چونکه موقع ساخت برای استفاده مسکونی ساخته شده نه بیمارستان تا حدودی قدیمی هست ولی بینهایت تمیز پرسنل آگاه مسولیت پذیر و مهربونی داره ،، راجب دکتر ملکشاهیانم ک بخوام بگم بیست بیست کارش اونایی ک مریضش بودن در جریانن چقد کارش خفنه مرتب ترین بخیه هارو برام زدن اونجوری ک نگاه میکنم کیف میکنم ، خطاب ب مامانایی بارداری ک چشم انتظارن ؛ قشنگ ترین روزا در انتظارتون با وجود همه سختی ها هر بار ک ب بچه تون نگاه کنید خواهی گفت ب همه ی اون سختی ها می ارزید🫂❤️
برای همه آرزو موفقیت و تندرستی دارم انشالله ک بچه هامون با مهر پدر و مادر بزرگ شن و عاقبت بخیر 🤍 مرسی ک خوندید

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان ویهان مامان ویهان ۳ ماهگی
تجربه سزارین اختیاری ❎️❎️❎️❎️
سلام ب همگی بعد دو ماه وقت کردم بیام از تجربه م بگم ،، اول از همه بگم من ب شدت از زایمان طبیعی ترس دارم و داشتم، از قبل بارداریم تصمیمم بر سزارین بود ، خلاصه بگم براتون از همون روزای رفتم تحت نظر متخصص فقط بخاطر اینکه سزارینم کنه در صورتی ک کوچک ترین مشکلی نداشتم روزها گذشت و گذشت تا اوایل ماه نهم من هر سری ک دکتر میرفتم ب دکترم یاد آوری میکردم ک من حتما سزارین میخام ایشونم هر سری میگفت تا وقتش عزیزم ، خلاصه منه ۳۸ هفته رفتم ک دکتر سزارینم کنه که یهو گفت نه شیفتم نیست و فلان اونجا ب حدی گریه کردم ک چشام قرمز شد الان ک یادش میفتم خنده م میاد واقعا استرس بیخود ب خودم میدادم اینم بگم چون شهر ما بیمارستان خصوصی نداره دولتیم ک سز اختیاری قبول نمیکنه دنیا برام ب آخر رسید، خلاصه دکتر گفت بزار معاینه ت کنم شاید دهانه رحمت باز باشه طبیعی بتونی ک بعد کلی رضایت دادم معایینه م کرد گفت خیلی برا زایمان طبیعی آماده نیستی درداتم ک شروع شده الان برو خرم آباد به دکتر محمدی پور معرفیت میکنم خلاصه من با گریه تا خرم آباد رفتم ک اگه دردم بگیره ب سزارین نرسم چ کنم ، جونم براتون بگه من با کلی پرس و جو اومدن و رفتن دکتر محمد حسین ملکشاهیان و انتخاب کردم ک روزی ک ویزیتم کردم برا پسفرداش نامه داد خدا میدونه چقد حالم خوب شد چقد خوشحال شدم ک دکتر ملکشاهیان قبول کرد ( چون هفته م بالا بود فک میکردم قبول نمیکنه )
مامان ویهان مامان ویهان ۳ ماهگی
پارت چهارم ❎️❎️❎️❎️
لرز زیادی داشتم در خواست پتو کردم برام آوردن لرزم کمتر شد اما همچنان ادامه داشت ، حین عمل پسرمو نشونم دادن ک تو ریکاوری خانم پرستار زیبای ک پسرم ب بغل داشت سمتم اومد تبریک گفت و ازم خواست با کمک خودش ب ویهان شیر بدم خدارو شکر سینه مو گرفت آغوز و خورد پرستارم حین شیر خوردن پسرم ی سری نکته برام گفت ک کم و بیش یادمه 😁بعد حدود چهل دیقه متوجه شدم ک ب بخش منتقل میشم با کمک پرستارم ب تخت دیگه منتقل شدم از در ک بیرون اومدم چشمم خورد ب خانواده م با شوق سمتم اومدن ب بخش منتقل شدم نهایتا ،، بیحسیم ک رفت درد خاصی نداشتم با شیاف قابل تحمل بود بعد ۸ ساعتم شروع کردم ب خوردن مایعات و سووپ سعی کنید همراه تون نسکافه نوشابه و خرما داشته باشید نسکافه زیاد بخوردید حین عمل و بعدشم زیاد حرف نزنید بالش زیر سرتون نباشه ، راجب اولین راه رفتنم ترسی نداره بنظرم آروم راه برید ، اینم بگم اگه تونستید و فک کردید شرایطشو دارید از توالت ایرانی استفاده کنید خیلی سخت نیست
مامان ویهان مامان ویهان ۳ ماهگی
همراه پرستار ب سمت اتاق عمل رفتیم با ورودم ب اتاق همه ی اون استرسی ک داشتم ریخت انگار ن انگار ۱ ساعت قبل از استرس نفسم بالا نمی اومد جو اتاق عمل خیلی صمیمی بود انگار ک تا الان چند بار باهمشون حرف زده بودم راهنماییم کردن سمت اتاقی ک قرار بود اونجا عمل شم ، ب دکتر سلام‌کردم با کمک پرستار دراز کشیدم دکتر بیهوشی بعد چند دیقه اومد ازم خواست ک تا جایی ک میتونم حالت نشسته رو ب شکم خم شم اینم بگم من ب شدت ترس آمپول بیحسی و داشتم ک چیزی جز ی سوزش کوچولو حس نکردم بعد ی دیقه پاهام‌گرم‌شد و دیگه بیحس شدم پرستاری ک بالای سرم بود ازم خواست آروم باشم و هر وقت درخواستی داشتم با دست بهش اشاره کنم توصییه کرد ک حین عمل حرف نزن سرتم تکون نده با نام‌و ذکر خدا دکتر عمل رو شروع کرد احساس میکردم ک‌ ی چیزی رو شکم کشیده میشه اما اصلااااا هیچ دردی نداشتم حین عمل پرسنل با دکتر صحبت میکردن منم ب حرفاشون گوش میدادم ی جاهایی میخواستم‌منم حرف بزنم ک دستگاه اکسیژن این اجازه رو بهم نمیداد 😁😁😁 یدفعه احساس کردم تکون میخورم ی چیزی زیر دنده هام تکون شدید میخورد اونجا بود ک بچه رو داشتن بیرون میاوردن هنزمان نفسم تنگ شد ب پرستار اشاره کردم بزام آمپول داخل سرم ریخت و گفت نگران نباش چیزی نیست چند دیقه بعدشم یکی از پرستارا صدا زد بچه ساعت ۸ و ۲۰ بدنیا اومد بلافاصله زیبااااترین صدای عمرمو شنیدم صدای پسرم 😍😍😍😍 اشک شوق تو چشام حلقه بست پرسیدم بچه م سالم ک پرستار گفت بله ی پسر تپل مپل و زیبا بهم‌تبریک گفت و بچه رو برد بخیه هامو زدن و با کمک پرستار و خدمه ب ریکاوری منتقل شدم اونجا لرز شدیدی گرفتم درخواست پتو کردم