۸ پاسخ

عزیزم روانپزشک خوبه بری اما قبلش برو دکتر چکاپ کامل شو تیرویید یا کمبود ویتامین دی یا بعضی ویتامین های دیگه کم‌خونی دقیقا باعث همین علایم میشه اول این نظر چک شو امر سالم بودی بعد برو روانپزشک و دارو مصرف کن

منم اینجوریم😔

به نظر من فقط کار می‌تونه نجات دهنده باشه. منظورم کار خونه نیستا. شغل و درآمد حتی اینکه دوره ببینی هم موثره. اصلا همین که آدم سه چهار ساعت با افراد بالغ در ارتباط باشه حال و روزش عوض میشه

دقیقا منم مثل توام،خودم میدونم بخاطر اینه که همش تو خونه بیکار و بی انگیزه ام و یجورایی افسرده شدم، الان باشگاه ثبت نام کردم از فردا میخام برم، یه کاری ام میخام راه بندازم واسه خودم

یه چکاب کامل بده ببین چیزی توبدنت کم نداری اگه اوکی بود بروروانشناس بدون دارو راهکارمیده حالت خوب خوب میشه

انگار علائم منو گفتی

عزیزم با دارو کسی خوب نشده بدتر میشن که بهتر نمیشن
بی حوصله ای چون انگیزه نداری
برو کلاس برو باشگاه خوب میشی
من خالم ۱۷ سال دارو خورد افسردگی گرفت پسرش تصادف کرد مرد خوب نشد
هنوز که هنوزه قرص میخوره
ولی چند سالیه خودش خواسته خیلی بهتر شده قرص هاش کم کرده رانندگی میکنه
تا خودت نخوای چیزی تغییر نمیکنه

بله در کنارش تلاش خودت انشالله خوب میشی

سوال های مرتبط

مامان یسنا مامان یسنا ۴ سالگی
حالم خیلی بده دخترم خیلی احساساتیه امروز کلی گریه کرده
دخترم خیلی اجتماعی مهربون و دلسوزه خوراکیاش و همیشه با دوستش تقسیم میکنه اسباب بازی هاش و هم ب دوستاش میده و خیلی ابراز محبت میکنه
یه رفتارش که باعث ناراحتیه من و خودش شده اینه که خیلیییی حرف دیگران روش تاثیر میزاره مثلا دوست صمیمیم خونمون بود که اون یه پسر داره همسن دخترمه پسرش خیلی لجبازه و با دخترم نمیسازه دخترم خوراکی داشت آوردن خوردن با اسباب بازی ها بازی کردن بعد ک تموم شد پسر دوستم همش حرف هایی میزد که یسنا بغض میکرد یا رفتار خشنی از خودش نشون میداد مثلا میگفت من یسنا رو دوست ندارم یسنا هم بغض میکرد میگف مامان ببین چی میگ منم میگفتم برات مهم نباشه و ناراحت نشو من دوست دارم اما دخترم جیغ نیزد پسرل نیگفت آخیش الان از خونتون میریم دیگ نمیبینمت یسنا بغض میکرد و جیغ میزد
پسره میگفت من بابام برام دوتا کیک گرفته اما به تو نمیدم یسنا میگف اما من شکلاتم و بهت دادم و گریه میکرد دخترم از صبح تا الان بخاطر اون رفتار ها عصبیه و با کوچیکترین تلنگر گریه میکنه
چرا انقدر دلنازکه؟نیازه با روانشناس حرف بزنم؟نگرانشم
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد
مامان حبه قند مامان حبه قند ۴ سالگی