سلام، اول از همه از مامانت حلالیت بگیر، اگه دل مادر بشکنه کارو زندگی همش گره میفته و خوب پیش نمیره، من به این اعتقاد دارم. در ضمن خدا هم راضی نیست.
قطعا همینطور که تو داری واسه بچت زحمت میکشی اونم زحمت کشیده برات بلکه بیشتر چون زندگی اون موقع سختتر بود.
بعدش یه دفعه بگو مامان مثلا دو روز میبرم مهد دو روز شما بیا پیشش. و یه مهد خوب انتخاب کن و همراه مادر و بچت برو که مامانت هم اونجا رو ببینه و خیالش راحت شه و ببینه که دخترت چقدر اونجارو دوست داره و شاده. و حتما به مادرت بگو که میخوام ببرم مهد تا بچه عادت کنه و بتونه بره مدرسه وگرنه وابسطمون میشه.
ببین مامان من خیلی مهربونه خیلی به فکرمه ولی اونم غر میزنه بهم نمیپسنده چون خودش همیشه به خودش سختی داده فکر میکنه غیر این باشه بده خوب نیست
من واقعا قدر دان مامانمم خیلیم دوسش دارم هر چیم غر بزنه میگم باشه قرار نیست که به حرفاش صد در صد عمل کنم اکی میدم ولی اکثرا کار خودمو میکنم
من باشم مامانمو ترجیح میدم به بهترین مهد کودک اصلا اعتماد ندارم ولی اگه جای خوب پیدا کردی امتحان کن
مادرتونم لطف میکنه هر روز میاد بچه رو نگه میداره با 33 سال سن حوصله بچه ندارم چه برسه از مامانم بخوام با بچم بازی کنه همین که مواظبش باشه برام کافیه
چرا این تاپیک ها اینجوریه
متعجبم خیلی
هیچ کس شما رو درک نکرد
منم همه زندگیم عروسک مامانم بودم هر موقع خواسته بازیم داده هر موقع نخواسته نشستم.
پس خودمون چی میشیم.من اصلا اختیار زندگی خودمم ندارم.
چرا اینجورین این آدما هیچ کس درک نداره
بذار ناراحت بشه خوب کردی گفتی
فقط مهد نزاری
من گشتم بهترین مهد پیدا کردم کلی کلاس اومدن بچه مریض راه نمیدیم و فرستادن آزمایش انگل و مشاوره و از هزار فیلتر رد شدیم اونم هفته ای سه روز
چنان مریضی گرفت دخترم وقتی اسم مهد میاد میلرزم
مجبوری غر مامانت تحمل کنی حداقل بچه ت سالمه
از مامانت بخواه هفته ای دوبار ببره خانه بازی
بچه ات رو بزار مهد با خودت ببر با خودت بیار، هم سرگرم میشه هم در کنارش ی چیزایی هم یاد میگیره
منم میرم سرکار ولی پسرمو با خودم میبرم با خودم میارم
شب قبلم غذامو میزارم تا برگشتنی اذیت نشم، وقتیم صبح زود ببری مهد ظهرم با خودت ی چرت میزنه
بنظرم تو این ی مورد ب حرف مادرت نمیرفتی و میزاشتی مهد بچه رو.....احترام ها هم سر جاش میموند،بچه ت هم روان سالمتری داشت،اون بچه گناه داره که هیچ کس حوصله ش رو نداره
من میبردم پسرمو پیش مادرم میموند خواهرم درسش تموم شده خونه هستش ببین یه بلایی سر من میاوردن بیا و ببین
یکسره زنگ میزدن اینجور کرد اونجور کرد دختر عمم از انگلیس اومده بود مهمونی گفت چرا نمیزاری مهد کلی باهام حرف زد قانعم کرد بردم مهد بخدا هر روز دعاش میکنم راحت شدم از استرس
عزیزم به نظرم اول ارامشتو حفظ کن تا با مامانت به مهربونی و قدردونی رفتار کنی...
چرا شما نمیبریش خونه مامانت؟؟ اینجور هر زمان از کار اومدی بچه رو برمیداری میاری خونه
یا این که همون پیشنهاد یکی از خانما ک دو روز. مهد دو روز خونه زو امتحان کن
سلام عزیزم ، ببین تک تک جمله هاتو من میفهمم حالا یه تفاوتایی هست
ولی کاملا درکت میکنم ، کسی غیر امثال ما کم پیش میاد همو درک کنن چون تو شرایط مشابه نبودن ، ولی نهایتا مادره ، نهایتا امتحان زندگیت شاید صبره و احترام کامل به مادرته
اولین کار اینه از دلش دربیاری بهرحال داره کلی زحمت میکشه و تو ززندگیشم تنهاست ،
دوم اینکه بعد چند روز (نه بلافاصله ) بگو دخترم تنها میمونه یا همبازی نداره یا از لحاظ روانشناسی تحقیق کردم باید تو این سن همبازی داشته باشه برای روابط اجتماعی و امثال این حرفا ، بگو میخوای بره مهد
ولی مثلا بگو یه روز در هفته بیاد پیش دخترت و نره مهد ، خلاصه از این ماجرا یه کم فاصله که افتاد این قضیه رو مطرح کن و کلا هم اومدنشونو به خونت قطع نکن
من درسته مادر شاغل داشتم خیلی اذیت شدم ، واسه همین اصلا دوست ندارم بیرون خونه کار کنم ولی شما اگر چاره ای جز کار نداری بهترین راه مهد هست
دوتا بچه دارم به خاطر همین نق زدنا وغر شنیدنا جفتشون گذاشتم مهد دائم مریضن ولی اعصابم راحته،بچه بالاخره بزرگ میشه ولی حیف سابقه کارت هست چندسال دیگم بچه میگه میخاستی نکنی
بمون پیش بچت خب
نرو سرکار
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.