بچه ها من اصلاااا حوصله بازی با بچه رو ندارم .قبلا داشتم الان اصلااااااااا.پسرم میگه بیا بازی انگار میخوام خودمو دااار بزنم🤣خیلی داغونم خیلی میخوام غلبه کنم بر این حس ولی نمیشه
از طرفی میبینم پسرم نمیره بازی کنه هی میشینه پای کارتن اعصابم خورد میشه اصن ازینکه توی خونه هستم خیلی کلافه میشم انگار همش دلم میخواد خونه نباشم هرراهی میگردم پیدا کنم ک فرار کنم از خونه هی خونه مامانم و مادرشوهرم و.....از طرفی اینطوری هم انگار زندگیم رو هواست دوسدارم بشینم خونه یکم نظم داشته باشه زندگیم....اصن پر از تضادم ...داغونم...مغزم پره ...پر از فکر و صدا و استرس.....اسنرس حوصله سررفتن و بازی نکردن پسرم غذا نخوردن بچم بیهوده تلف شدن عمرم....................
پسرمم اصلا اهل بیرون رفتن و پارک و خرید نیست به زور باید تکونش بدم از خونه بریم بیرون ...هروقت میخوایم بریم بیرون اولش با گریه و زور میریم.....
مغزم رهایی میخواد بنظرتون چیکار کنم

۱۰ پاسخ

با یه روانشناس صحبت کن

دقیقا منی 🥲

منم اینطوریم اصلا حوصله بازی کردن باهاشون ندارم یا پایه گوشیه یا پای تلوزیون قبلن می‌بردم مهد کودک اونم مریض شد دیگ نبردم

بچه این نسل جدید خیلی رو مخ هستن بازی هم کنی بازم تخلیه نمیشن

بفرستش کلاسای مختلف

پسر منم‌ عادت کرده تو خونه باشه و باهاش بازی کنم حالا صبح ها به زور و دعوا راضیش کردم خودش بازی کنه میکم بابات میاد باید آشپزی کنم و ظهر غذا آماده باشه بابات میاد ناراحت میشه ازم .اونم فعلا چن وقتیه راضی شده ولی تو این مدت هم ۱۰۰بار میاد مامان بیا بازی

پسرت با دخترت بازی نمیکنه ؟

خب زول بزن😂

منم عین توام دلم میخادهمش برم جایی راه حلی پیداکردی به منم بگو

دلم میخواد روزی دو ساعت به هیچی فکر نکنم دراز بکشم زول بزنم به سقف

تصویر

سوال های مرتبط

مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
بچهااا یکی از بچهای فامیل ۳ سالشه رفتار های خاصی داره ک آدم رو به شک میندازه ، مثلا اگه واژه ای رو درست تلفظ میکرد مثل واژه ی (نه) حالا بجاش میگه (لَه) ! بازی و شخصیت سازی و تخیل که اصلا بلد نیست . اصلا نمیتوگه با همسالانش درست ارتباط بگیره ...امشب با پسرم نمیتونست بازی کنه بجاش اذیت های بیخودی میکرد مثلا میزد اسباب بازی ها رو پرت میکرد یا میریخت و ازین اذیت ها ....
اگه کسی به اسباب بازیش دست بزنه اصلا عین خیالش نیست
بعد خونه ی پدر شوهرم ک بودیم میگفت مامان بریم خونه ی آقاجون
مامانش گفت ما الان خونه ی آقاجونیم ...
اکثرا تاخیر داره توی خیلی از مهارت ها مثلا هنوز بلد میست با دست خودش چیزی برداره بخوره یا قاشق دستش بگیره ...مامانش همه چیز بهش میده مثل بچه ی زیر یکسال ‌‌‌...رنگ ها رو اشتباه میگه
دلم میخواست به مامانش بگم که اگه ممکنه بچه رو ببره پیش متخصص شاید به کاردرمانی نیاز داشته باشه ، چون مادرش اطلاعات کمی داره . بنظرتون همچین بچه ای نیاز داره به ویزیت دکتر‌؟
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۴ سالگی
مامان نازدونه مامان نازدونه ۴ سالگی
سلام مامانم میاد صبح دخترمو نگه می داره تا ظهر من میرم سر کار میخواستم بزارم مهد امسال چون اصلا اخلاقم با مامانم نمی سازه همش بحث داریم نزاشت گف بچه فلان میشه مریض میشه دیوونه شدی بزاری مهد و...دخترمم خیلی دوست داشت بره چون مامانم بلد نیس بازی کنه از صبرتا ظهر بچه حوصلش سر می‌ره تا من میرسم بی حوصله و گرسنه هست شروع به بهانه آوردن و گریه می کنه مامانم هم دایم میگه از صبح گریه نکرده همش تورو می بینه بچه را باعث گریش می شی شوهرم بعد من میاد خونه رو مبل دراز کش به اون تیکه میندازه پاشه کار کنه نمی دونه که بیشتر باعث میشه شوهرم لج کنه و اصلا کمک نکنه چون مادرم بهش میگه همش سرت گو شیه و فلان بعد غذا هم اکثرا خودم میام می پزم اما مامانم تا عصر خونه ماهست پدرم چند ساله فوت کرده بعد مامانم تو خونه کل حرفا و حرکتهای منو می پاد یه دفعه هم نشده ها ازم تعریف کنه همش غر زدن و طعنه زدن و سرزنش کردن که تو غذات بد شد با بچه حرف زدی بعد میگه به شوهرم پاسو با بچه بازی کن خلاصه اعصابم خرد میشه امروز دخترم گریه می کرد که مامان نخواب منم خیلی خسته بودم گفتم بزار نیم ساعت بخوابم گوشی دادم نگرف هرچی گفتم قبول نکرد همش ظهرا میگه نخواب بقیه روزا حرفش گوش میدم امروز اما حرصم گرفت گفتم برو بازی کن عصر باهات بازی می کنم همش زر زر گریه کرد محل ندادم مامانم از اتاق اومد سر کن غر زد که پاشو بچه هرچی گف بکن چرا اذیت می کنی منم عصبی شدم گفتم مامان خواهشاً تو ظهر ا برو خونت منم بفهمم چی کار کنم با بچم شوهرم گف درست حرف بزن اسیر شدم به خدا خسته شدم دیگه الان هم عذاب وجدان گرفتم که مامانم ناراحت شد تو کل زندگیم همش منو سرزنش کرده یه بار نگف فلان کار کردی خوب شد
مامان زینب وریحانه مامان زینب وریحانه ۴ سالگی
یک هفته بنایی داریم اومدم خونه مامانم گفتم حداقل یزره استراحت میکنم کوچیکه یکسره درحال شیرخوردن واینور اونور رفتن من دنبالش بزرگه هم حدگزرونده یکسره فوش میده توله سگ پدرسگ بمیر دهنتوببند خاک توسرت‌.اصلا ما این حرفارو نمی‌زنیم هیچ کجا هم نمیگه ها میاد خونه مامانم میگه.بعد مامانمم حساس اینجور نکن اونجور نکن دخترم میخادبره طبقه بالا دستشویی مامانم میگه سرامیک سرده بغلش کن ببر بچه ۵ساله میگم وا سرد کجابود میگه نه سرامیک یخ میکنه دلدردمیشه بچرو کول میکنه میبره دستشویی میاره.دخترمم لوس کرده آخ دلم آخ پام حوصله ندارم هی الکی گریه میکنه سر سفره خونه خودمون میخوره تموم میشه اینجا مامانم هی میگه دهنش کن اونم نمیخوره آنقدر نمیخوره تا مامانم بیاددهنش کنه اعصابمو خراب کردن ۵نفر آدم بزرگ میخان فیلم ببینن این بچه میگه بزن کارتون بعد نمیبینه هم میگه فقط بزن پویا من برم بگردم بازی کنم ماخونمون این چیزا نداریم کارتن فقط صبح .اینجا همه‌چی زدن زیرش.درسته بچس باید تعادل نگه داشت اما کارهاش آزار دهنس همه صداشون درمیاد مامانمم گوش نمیده