چرا من شدم یه مادر همیشه نگران آخه ، خیلی ناراحتم از این اخلاقم دست خودم نیست بخدا ، چون پسرم دیر به حرف افتاد همش استرس دارم از هم سناش عقب نیوفته ، نمیدونم کسی منو درک میکنه یا نه ، واقعا باید پیش روانشناس برم ، مثلا امروز از غصه اینکه پسرم قبلا مداد دست میگرفت نقاشی میکرد ولی خیلی وقته هیچ جوره تمایل نشون نمیده به نقاشی کشیدن کلی غصه خوردم ، خیلی تلاش کردم دوباره علاقه مند بشه ولی همش میگه تو بکش ، خلاصه که سر هر چیزی استرس میگیرم

نمیدونم چون توحساسی ونقطه صعفت اینه فقط اینومیبنی مثلامن دوس دارم روشاخوش خوراک غداباشه دغدغه م اینه ولی متاسفانه هله هوله علاقه داره اینچیزاگفتاری اهمیت نمیدم اموزش میدم چون حساسیتم به غداخوردنش بیشتره نتیجه نمیگیرم درنتیجه خونسردشدم بنطرم حساسبت رونسبت به اموزشی کم کن بچه ت خوبه

منم مثه شما ،الانم پسرم دیر بحرف اومده،هنوزم کامل حرف نمیزنه ،ولی فقط من و باباش میفهمیم چی میگه،کلماتش غلط غلوطه،منم استرس دارم ،تازه گاها میگم چون نیمه اولیه یکسال دیرتر بفرستمش پیش تا سرخورده نشه،همش اینجور فکرا میاد تو سرم
من ک علاوه برایترس خودم اطرافیان هم همش میگن واسه حرف زدنش خیلی دیر شده

عزیزم حساس نباش پسرت چندوقتشه پسرمن دوسال ویک ماهش تازه چندروزه گفت مامان و بابا اونم چندبار ولی من اصلا نگران نیستم چون مطمانم بوقتش حرف میزنه

بابا انقد سخت نگیر بچه داریو
خب کلا بچه که چه عرض کنم بزرگترها هم گاهی دوست دارن یه کاری انجام بدم گاهی از فازش در میان
پسر من یه مدت دوست داشت شعر یاد بگیره بخونه الان زیاد علاقه نشون نمیده
برا هوششم حتما امگا بده
شربتشو شاید نتونه بخوره ولی قرص بگیر خیلی ریزه میتونه بخوره
برا حرف زدن و قدرت تکلم عالیه
هرچی یخت بگیری سخت میگذره از منی که یه پسر نوجون دارم به تو نصیحت
من رو اون سخت میگرفتم هم اون اذیت شد هم من