۸ پاسخ

منکه بخاطر ویارم مجبور بودم خونه مامانم بمونم ...حتی هنوزم صبا حالم بدع
ولی خدایی خیلی خوش گذشته بهم😂 ...با اینکه حالمم خیلی بد بود ...گاهی حتی دوسه روز چیزی نمیخوردم ...ولی همین ک مراقبمن و بهم توجه میکنن حس خوبی داره
یه روزم میرم خونه خودم مامان بابام زنگ میزنن پاشو بیا اینجا دلمون تنگ شده

مث خانواده شوهر من البته من ک میومدن تو وسایلم میگشتن ناراحت میشدم حرف الکی زیاد میزدن سر این بچه بخوام زایمان کنم خواهر خودم میگم بیاد

وا این دیکه چه مراقبتیه از تو میکنه؟ برو چند وقت خونه مامانت که حداقل تازه مهمونداری نخای بکنی

وای عذابه به خدا.من شوهرم اینجوری بود دیگه اواخر دعوا کردم باهاش الان خوبه.مثلا مادر شوهرم میومد غذا که باید می‌پخت م میذاشتم جلوش فضولی هم میکرد.صبح زود باید بلند میشدم خونه رپ مرتب میکردم.ناهار می‌پختم خلاصه که آرامش نداشتم

مادرشوهرت خیلی اگه میخواد کمک حالت باشه تو خونه برات غذای نقوی درست کنه بیاره نه اینکه خودش مهمون بیاد😐

الهی چقد بد🥺

منم شوهرم شب کاره.چون نگران تنها موندنم بود یا ب مامان خودم اصرار که برین یا به مامان خودش.خیلی منطقی نشستم بهش توضیح دادم اونم قانع شد دیگه نگفت

خیلی سخته میدونم😒آدم راحت خونه خودش هر جور میخواد غذا میخوره ولی اینجور مواقع باید واسه یکی دیگه هم خدمت کنه

سوال های مرتبط