من اصلا خونه مادرشوهرم توغذابم جمعه اومدم امروز میرم یعنی مغزم دردمیکنه میام اینجا استخونام دردمیکنه الان من میگرن دارم نه صبحانه درست میتونم بخورم نه تا الان ناها خوردم هی ام میگم میگرن دارم سردرد میگیرم میگه برو غذا بریزبخور برو بریز بهور بابا لامصب من خحالت میکشم خونه بابام نیست که جوانه ماش درست کرده بود رفتم یه ذره برداشتم خوردم زیرچشمی منونگاه کرد خب یعنی نخوردیگه بعد هی میگه خونه تودته برو غذا بری بخور الان ساعت ۴ شوهرم میخادبیادشاید۵ منتطراونه غذا بخوره شدن خانواده فرزند دوست

وای من که خیلی راحت بودم. میپختم و می‌خوردم.خدا بیامرزه آدم خوبی بود

برو باردار بخور من خونه مادر شوهرم خیلی راحت هستم

وای مادرشوهر منم همینه

قبل اومدن تو خونه خودت قشنگ بخور بعدش با خودت چیزی بردار اونجا کسی حواسش نبودنی بخور

توام خودتو بزن به پرو بازی میری خونشون هرکار دوست داری بکن ، مشکل ما اینه با همه تعارف و رودربایسی داریم

کاش ب شوهرت بگی
یعنی چی تا ۴،۵ واسه ناهار صبر میکنن
اونم شمایی ک بچه شیر میدی، سردردت از گرسنگیه

عزیزم تا تختی مادرسوهرت بمیره همین وضعیته
پس باید بسوزیمو وبسازیم

عزیزم میشه بدونم چن سالتونه؟
خلی مشتاقم

برو بردار بخور نگاه کرد بگو چیه

برو وردار بخور بابا نوش جونت