۸ پاسخ

عزیزم ماهایی ک شیر خشکم میدیم همین منوال بخدا

شیرت سیرش نمیکنه شیرخشک بدی وعده سنگین بخوره پانمیشه بچه شما طفلکی خواب داره منتها گشنست

وای دقیقا خود منی🥺 تا خود صبح هر نیم یاعت سینم تو دهنشه اینقدر میک زده دیگه سینم کش اومده😂😂

سرلاک شب بگیر براش مارک هیرو بی‌بی خیلی خوبه ، قبل از خواب بده بخوره سیر نگهش میداره تا صبح ، رقیق هست با شیشه میتونی بدی
شیر خشک هم بیومیل یا آپتامیل امتحان کن انشاالله که بگیره

وای آره بخدا
حسرت ی خواب راحتم
مدام بیدار میشه گریه میکنه همش داره میک میزنه شیر میخوره


من ک دادم بهش نخورد ،اصلا شیشه نگرفت چند مدل امتحان کردم
بعد با سرنگ دادم بهش بزور ک اونم نمیخورد
ولی همونم ک میدادم بازم بیدار میشد

خواب راحت کو کجاست🥴🤧ازوقتی دندون درمیاره خواب راحت رو بوسیدم گذاشتم کنار مدام بهم چسبیده نق میزنه هم صداش میزنم اشک توچشماش جمع میشه گریه میکنه دلنازک شده واسه من🤦واسه اشتهاش همه چیزش جوش میزنم ازخودم غافل شدم ازاخرم فسیل میشم تمام

همدردیم من به بچه ام شیر خشک میدم ولی بازم شبا هی بیدار میشه ۴ماهگی خوابش خوب بود ولی الان نه هرچی بزرگتر میشه سخت تر میشه خواب ندارم 🥹

شبا ساعت چند میخابه چند بار بیدار میشه؟من بیدار میشم ۵دقیقه شیر میدم میخابه

سوال های مرتبط

مامان عشق جان مامان عشق جان ۱۴ ماهگی
خونه گرفتیم ب بچم ب زور ی کم شیر خشک دادم چون شیرم کمه بچه هم فقط تا ساعت 2میتونست غذا بخوره بخاطر عملش از خستگی نه جونی داشتم نه چیزی اما تلاشمو میکردم بچه رو بیدار نگه دارم، بغلش میکردم شیر میدادم غذا میدادم تااینکه ساعت1خوابش برد هرکاری کردم ک تا2بیدار بمونه نشد دیگه خوابید ساعت 4بیدار شد کمی شیرمو خورد خوابید دیگه از 5بیدارشد برا شیر اونم نباید چیزی میخورد از ساعت 5رفتیم در بیمارستان هی بچه رو بغل گرفتم راهش بردم ک آروم بگیره چون هم گرسنش بود هم خوابش میومد بدون شیر خودمم نمی‌خوابید بیمارستان هم بخش آنژیو ساعت 7و نیم میومدن ،برا من این تایم خیلی طولانی بود ک بتونم بچه رو آروم نگه دارم

خلاصه تا 8ونیم ک بردمش برا آزمایش همش رو کولم بالا پایینش میکردم و منم بگم حقیقتا همون اول کار انرژی کم آورده بودم وقتی بردیمش برا خونگیری بچم ب شدت گریه میکرد با اون چشای پراز اشکش ی جوری دنبالم میگشت ک بیاد بغلم ک الآنم چهرش میاد جلو چشمم گریم میگیره قشنگ داشت باهام حرف میزد بخدا قشنگ داشت می‌گفت چرا بغلم نمیکنی چرا نزدیکم نمیشی میرفتم بالا سرش بخدا برمیگشت بالا رو نگاه میکرد و انگار همین حرفا رو باز تکرار می‌کرد خیلی برام سخت بود از شدت گریه خودمم داشتم از حال میرفتم دیگه بردمش تو اتاق بخش، لباسشو عوض کردم تا پرستارارو میدید میزد زیر گریه می‌چسبید بهم

از شانس ما دکتر بیهوشی هم نیومد ک بچه هارو زودتر بفرستن شده بود ساعت 10و بچم همش گریه میکرد خوابشم نبرده بود هنوز

وقتی صدا زدن بردمش تو اتاق عمل خوشحال شدم ک قراره همه چی تا دوسه ساعت دیگه تموم بشه گذاشتمش رو تخت توی اتاق عمل این بار دوم بود ک بچمو می‌بردم تو اتاق عمل
ادامه تاپیک بعد