۶ پاسخ

خسته نباشی مامان پریسا☹💚
بنظرم این مدت اصلا به خونه توجه نکن...
تا یکی دوماهی طول میکشه تا ب وجود نینی عادت کنی عزیزم
بذار خودتو بتونی وفق بدی با این شرایط
بعدش باز کارهای خونه رو نم نم اضافه کن
سخت نگیر بخودت همینجوریشم داری سختترین کار دنیا رو میکنی💚قرار نیس قبل و بعد بچه یجور باشه ک🤦🏻‍♀️🧡

وای منم مردم دیگه شب تا صب بیدارم صبح مامانم یساعت میاد نگهش میداره میخوابم کل خوابم تو۲۴ساعت یک الی دوساعته

عزیزم ان شا الله بزرگ تر که بشه راحت تر میشی، برای منم ۴۰ روز اول خیلی سخت گذشت، بی خوابی، درد بخیه ی زایمان و مچ و زانو درد، دلدرد و کولیک دخترم، بعضی وقتا با گریه ی دخترم گریه می کردم اما خب گذشت و الان خیلی بهتره، دردهاش کمتر شده و خوابش بهتر. الان توی طول روز وقت هایی که خوابه به خونه و خودم میرسم.
ان شا الله این دوره ی کولیک و بی قراری نی نی شما هم زود بگذره و خستگی در کنی

و تجربه من برا خواب دخترم تو محیط تاریک خوب میخوابه یا نمیدونم عادتش دادم یا کلا اینجورن بچه ها فقط یه شب خواب خیلی کم نور روشنه قبل خواب پوشکشو عوض میکنم قطره کولیکشو میدم شیرشم میدم و خواب وایت نویزم گاهی میذارم دیگه روزام که بیدار میشه دست و صورت شستن و تعویض پوشک و این کارا چندساعت بیداره دوباره میخوابه اینجوری فرق شب و روزو فهمیده

منم کمک ندارم
شوهرمم هی میره سرکار دیروق میاد
بچم رفلاکس داره فقط بی تابی میکنه
بیخوابم
ولی خونمو هی تمیز میکنم نمیزارم به هم بریزه🤣

واقعا تا خواب شب تنظیم شه خیلی سخته
من بعد یک ماه که داروهای کولیکشو قوی تر کردم بهتر شد برام گریپ میکسچر و اینفاکول خیلی خوب بود ولی متاسفانه رفلاکسم اصاف شد بهش
اما خداررروشکررر خواب شبش تنظیم شده دو سه ساعت بیدار میشه تو خواب شیر میخوره میخوابه
خونم مشترکه عزیزم من وسواس محیطم دارم اعصابم بهم میریزه با شوهرم دعوام میشه پا میشه تمیزکاری 😂

سوال های مرتبط

مامان ❤امیرعلی❤ مامان ❤امیرعلی❤ ۶ ماهگی
سلام مامانا، حالا از تجربه زایمانم بگم براتون که چقدر سخت بود😊
صبح ساعت های چهار بود از خواب بیدار شدم دیدم خیسم، فکر کردم ادرارم ریخته،تعجب کردم،گفتم من که تا حالا اینجوری نبودم، بعد بلند شدم دیدم همینجوری انگار شیر آب بازه، داره میریزه بازم، دیگه فهمیدم کیسه آبه، زنگ زدم ماماهمراهم گفت برو زایشگاه، رفتم زایشگاه یک سانت باز بودم، ولی از یک سانت درد داشتم، بستری شدم و با کلی درد و ورزش و قرص زیر زبونی دیگه دردام زیاد شده بود، چون بچه اولم بود، یک ساعت زور میزدم بچم نمیومد، دیگه نفس مامان ساعت۱۳:۱۰ به دنیا اومد😍😍😘😘 ولی درد تموم نشده بود، اخه خیلی پاره شده بودم، اینقدر که ماما نمیتونست بدوزه و دکتر بخیه زد، میگفت چون گوشت کم خوردی بافت بدنت خوب نیست، بعد خونریزی هم کردم که اینقدر شکمم رو فشار دادن و اذیتم کردن که مردم دیگه😣
ولی خیلی شیرینه بوسیدنش بعد یک انتظار سخت و طولانی😍😍اخ که گریه کردم بعد بغل کردنش😍😍
انشالله قسمت همه ی چشم انتظارا🙏