من پول داده بودم دکترم سزارین بشم اول دوم یا سوم عید به دنیا بیاد بچم مثلا بشه ۱۴۰۱/۱/۱ ولی یه دوشنبه شب داشتیم با جاریامو بردارشوهرام خونه پدرشوهرمو خونه تکونی میکردیم پدرشوهرم پایینه ما ما دیر وقت بود اومدیم بالا خونه خودمون بخوابیم ساعت ۱ونیم ۲ بود من دردم گرفت با خودم گفتم شاید درد بارداریه تحمل کردم دوباره خوابیدم تا ساعت ۴ هی درد کشیدم دعا خوندم فوت کردم راه رفتم دلم نمیومد شوهرمم بیدار کنم خسته بود از طرفی هم نمیتونستم زنگ بزنم دکترم گفتم فحش میده شد ساعت ۵ و نیم صبح به شوهرمو بیدار کردم با زور میگم بلند شو من درد دارم اونم میگه چیزی نیست خوب میشی بخواب خلاصه شدساعت ۶ دیگه دیدم دردم زیاده زنگ زدم دکتر گفت ۷ مطب باش رفتم مطبش معاینه کرد نوار قلب گرفت پرونده مو داد رفتم بیمارستان با شوهرم حالا تو راه با شوهرم داریم میریم منم ترسیدم قبلش خونریزی داشتم گریه میکنم گلاب به روتون حالت تحوع دارم اینم از من سوال میپرسه
من برای زایمان اولم چهل هفته و دو روزم بود اخرای بارداری یک روز در میان میرفتم بیمارستان چکاپ دیگه تاریخ ۱۴۰۲/۲/۲ بود رفتم بیمارستان درد نداشتم دکتر معاینه م کرد گفت یک سانت دهانه رحمت بازه بستریم کرد اونجاکیسه آبم خودشان پاره کردن من اصلا دردنداشتم دردام شروع نمیشد خیلی معاینه م کردن درآخر دیدن بچه مدفوع کرده ضربان قلبش داره میاد پایین اورژانسی سزارین شدم
من واسه زایمان اولم ۳۶ساعت درد کشیدم که طبیعی زایمان کنم ونشد واخرش سزارین شدم هیچوقت هیچوقت اون دکتر که شیفتش بود رو نمیبخشم چون چقدررر پرستارا بش گفتن این الان ۳روزه اینجاس گناه داره ببرین سزارین کنید معلومه که نمیتونه گزاشت تا من دردامو کشیدم بعد بچه نفس داشت کم میاورد بردم سزارین
وایه بچه دومم دیگه دکتر تاریخ داد گف برو بیمارستان رفتم و سزارین شدم وخیلیم داضی ولی من واسه اینکه بعد بی هوشی نباید سرمو تکون میدادم و جدی نگرفتمش وهی تکون خوردم وقتی اومدم خونه تا ۱۰ روز سر درد شدید و سر گیجه داشتم دیگه با سرم و تقویتی و رسیدگی هایه مامانم خوب شدم
منم ۲۰ سال پیش ۲۵ سالم بود دخترم رو حامله بودم شوهرم شهر دیگه کار میکرد منم شب ها خواهر شوهرم میومد پیشم دوتایی میخوابیدیم دکتر ۱۴ بهمن وقت داده بود اون زمان هنوز موبایل خیلی کم بود همه نداشتن منم ۳ یهمن عصر با همسرم با تلفن ثابت حرف زده بودم که درد نداشتم اوکی بود قرار بود هفته بعدش شوهرم بیاد که از ساعت ۸ شب کم کم درد داشتم پاشدم رفتم حموم یه دوش گرفتم خواهر شوهرمم سریال میدید بعدش رفتم اتاق ساک بچه رو جمع کردم که دیدیم خواهر شوهرم اومد اتاق که داری چکار میکنی گفتم درد دارم اونم مجرد بود چون کم بود منم زیاد جدی نگرفتنم از ساعت دوازده شب به بعد دردام بیشتر میشد تا ساعت ۲ شب تحمل کردم نصف شب بود به شوهرم نتونستم بگم که نمیتونه بیاد ماشین نداشتیم خواهر شوهرم به مادر شوهرم زنگ زد اونم گفت به مامانش زنگ بزن بگو خودتون آماده باشین برادرشوهرم و جاریم رفته بودن اول مادرم رو برداشته بودن بعدشم منو برداشتن رفتیم بیمارستان که اونجا هم معاینه کردن که هنوز طول میکشه دردام بیشتر میشد منم که خجالتی همشه رو تو دلم میرختم که مامانم صدام رو میشنوه ناراحت میشه ماما کمکم کرد ماساژ داد بعدش گفتن چون عفونت داره برای همین طول کشید تا اینکه ظهر ساعت ۱۲ دخترم بدنیا اومد وقتی دادن بخش انتطار داشتم همسرم باشه دیدم نیست پرسیدم چرا نیومده نگران شدم خواهر شوهر کم عقلم گفت نگه داشتم بچه بدنیا بیاد زنگ بزنم مژده بدم یعنی بدجوری ناراحت شدم طفلی شوهرم باور نکرده بود اومد بیمارستان منو و بچه رو با چشای خودش دید رفت شیرینی و گل خرید یعنی الانم یادم میفته میگم چرا اون موقع خواهر شوهرم رو پاره نکردم 😠😠
مامانم و همسرم البته کم بود دردم رفتم اونجا گفتم پسرم تکون نمیخوره چک کردن گفتن اوکیه هیچی نیست نرماله تکون میخوره ولی من گفتم نه من حس نمیکنم دیگ قرص برداشتن برام دادم شروع شد کم کم ساعت ۸ شب بود گفتم ب شوهرم گشنمه دوتا برگر با نوشابه زرد آوردم خوردم قشنگ بعدش تقریبا ۹ بود دردم شروع شد ۹و نیم ۹:۴۰ شب بود یکم آب ازم اومد ترسیدم منم بچه بودم ۱۷ سالم بود تقریبا رفتم گفتم اینجوری آب ازم اومد گفتن هیچی نیست برو هنوز دیگ اومدم دراز کشیدم ماما اومد معاینه کرد حین معاینه کیسه آب پاره شد کامل آب ریخت دیگ دردام داشت شدید شدید میشد گریه کردم جیغ زدم مادرم ابجیم مادر شوهرم پدر شوهرم برادر شوهرام همه بیرون بودن میگفتم فقد مامانم بیاد مامانم بیچاره فداش شم نمیتوانست ببینه من این همه درد میکشم نیومد مادرشوهرم اومد کمرمو ماساژ داد گفتم نزارین کسی بیاد فقد مامانم دیگ ابجیم اومد بیچاره ابجیم و مادرشوهرم انقد باهام اشک ریختن دیگ اخراش بود شوهرم با زور اومد پیشم مادرشوهر و ابجیم رفتن شوهرم موند یکم آروم شدم دکتر میگفت کاش از اول شوهرت رو میذاشتیم چقد آروم شدی 😐🤣 دیگ ساعت ۱۱ شب بود گل پسرم دنیا اومد
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.