۲۲ پاسخ

عزیزم ربطی به سن نداره من 34سالمه و بچه سوممه بازم مادرشوهرم از این کارها میکنه فقط فهمیدم یه گوشت در باشه و یکی دروازه این قوم حتما باید یه دخالتی بکنن وگرنه زندگیشون مختل میشه

ببین این قوم مغول همشون سر و ته یه کرباسن😑فقط خودتو به بی‌خیالی بزن بزار حرصی که تو میخوری اونا بخورن گلم خدای نکرده شیرتم کم میشه اینا هرچی بهشون یه چی میگی از قصد همون کارو میکنن یه دور روز به منوال عادی پیش برو و بیخیال باش خودشون دیگه پیگیر نیستن😐

بعضیا عجیب بیشعورن نمیدونم چرا
آخه زن سنی ازت گذشته چرا این قدر نفهمی

ن خواهر ربطی ب سن نداره ،
مادرشوهر من بچه رو بغل میگیره بچه خودشو تکون میده میفهمم اینکاراش یعنی شیر میخواد میگم بدین شیرش بدم شیر میخواد میگه نه خودشو فقط میکشه ، میگم ن شیر میخواد خودم از بغلش برمیدارم میخواد ناراحت شه ب من ربطی نداره دفه اول باید با زبون خوش میداد بچه رو

خدا صبرت بده خواهر

چقد شبیه مادرشوهر منه

من هفته دیگه زایمانمه مادرشوهرمم راهش از ما دوره میخواد بیاد چند روز بمونه خونمون..هی زنگ میزنه میگه بعد زایمان میری خونتا من میخوام بیام پیشت..بعد بهش میگم ک خونمون طبقه سومه پله هاش زیاده نمیتونم برم خونم میرم خونه مامانم میگه نه الا و بلا باید بری خونه خودت ک من بتونم بیام پیشت بمونم😑

من هفته دیگه زایمانمه مادرشوهرمم راهش از ما دوره میخواد بیاد چند روز بمونه خونمون..هی زنگ میزنه میگه بعد زایمان میری خونتا من میخوام بیام پیشت..بعد بهش میگم ک خونمون طبقه سومه پله هاش زیاده نمیتونم برم خونم میرم خونه مامانم میگه نه الا و بلا باید بری خونه خودت ک من بتونم بیام پیشت بمونم😑

منم همین گرفتاری هارو داشتم روزای اول هی میگفت آره بچه شیر نمیخوره لباش رو میلرزونه😑سینت نوک نداره بچه نمیتونه بگیره🤦‍♀️تا میخواستم عوضش کنم تند تند از دست من میگرفتش😶بچه از خواب بلند میشه سریع میپره میگیره نمیده شیر بدی تا زمانی که گریه کنه🤦‍♀️پسر منم دیر بهش شیر بدی لج میکنه با بدبختی و راه رفتن بهش شیر میدم
ولی الان دیگه خیلی بهش محل نمیدم یه جوری باهاش رفتار کردم که زیاد دخالت نکنه
واقعا اعصاب و روانم داغون بود روزای اول
الان دیگه کلا اومدم خونه مامانم اون مثل مهمون میاد و میره لااقل اینجوری اعصابم راحته

مادرشوهر منم خیلی رو اعصابم بچمو بخار پز میکنه بس ب گرمش میگیره
در صورتی خونه من شوفاژ داره دمای خونه یکسانه همه جاش
پتو میپیچه دور بچه روسری میکنه سرش
میذارش بغل شوفاژ
هرچی میگم ایقد گرمش نکیر میگ نه یخ میکنه اونم رو اعصاب منه

میفهمم حالتو مادرشوهر من با هر گریه پسرم شیشه شیر می‌ذاره دهنش جوری که سه چهار بار پسرم استفراغ می‌کنه اگه اعتراض هم کنم دست می‌ذاره رو قلبش و مثلا ناراحت شدم.اما واسه بچه های دخترش هرچی دخترانش بگن انگار ما بچه سرراهی هستیم اینقد روم تاثیر منفی گذاشت از شخصیت جدیدم متنفرم

مادرشوهر من صبح میاد شب دسته جمعی میان حتی از شوهرمم دیگه بدم میاد چون برام ارزش قائل نیست سر این موضوع

منکه الان چون نزدیک زایمانه ی روز درمیون داره میادبهم سرمیزنه فک کنم بزام دگ ازصب تاشب اینجاباشه.قبل اون اصلا نمیومد خونم

تمام این رفتارا رو مامان من داره
اوایل دائم اینجا بود میگفت چرا هی بهش شیر میدی عادت میکنه😐 نصفه شب که بچه داشت شیر میخورد هی صدا میزد هنوز داره میخوره؟؟ از دهنش بکش بیرون😮از دستش دیوونه شده بودم

همشون همینن منم خسته ام 😮‍💨بیشتر از همه اینکه شوهر ادم طرفشو نمیگیره حرص ادمو در میاره

عینن مادرشوهر من حالا خوبه گوشش برای من دهنشو می‌بوسید منم با شوهرم دعوا کردم گفتم بچه مریض میشه میشه اونم به ننه اش گفت لپاشو بس بوس کرده بود دکتر بردم گفت اگزما گرفت زخم شده بود که نپرس بغلش هم باشه طوری بچه رو تکون میده انگار فک می‌کنی مغزش پوکید پدر شوهرمو اینجوری تکون میده از این که میان خونمون حالم بد میشه

پاشو به بهونه اینکه خسته شدی بعد زایمان بگو میخوام برم چندروز بمونم خونه مامانم بلکه این وبا کمتر بیاد خونت

ای خدااااا🤕

انگار داری مادر همسر منو توصیف میکنی با رفتارهای مشابه

مردا همشون همینن.مادرشوهر منم باید بهش بگی اینجوری کن اونجوری کن.انگار مه انگار خودش بچه بزرگ‌کرده

ینی چی بزار باز باشه جیش کنه رو فرشت؟جوابشو بده بگو من صلاح میبینم که این کارو کنم

با مادر شوهرت زندگی‌میکنی‌که همش دم‌دستته؟؟

سوال های مرتبط