۳۰ پاسخ

چرا بعضیا اینطورین جز خودشون و بچه هاشون کسی براشون مهم نیس انقد بدم میاد از اینجور آدما😑 تو اینجور مواقع خودت باید دست به کار شی خجالت نکش و رک بگو که نمیتونی بعد رفتنشون خونه رو مرتب کنی یا نریزن یا اگه میریزن خودشون جمع کنن و برن 😏

من چیییی بگم ک ۵شنبه رفتم تو ۹ماه خانواده شوهرم میخان بیان تولد شوهرم..

بدون اینک من دعوتشون کنم خودشون.خودشونو دعوت کردن…۱۴نفر هستن..😑😑😑

مندوس دارم بیاد که نمیاد

به نظر من. یه خورده اسباب بازی دم دستی که خراب نمیشن مثل لگو مثل مکعب هوش یا حلقه هوش کلا اسباب بازی هایی که خراب نمیشن دیگه اینارو بزار دم دست با لوازم ضروری دخترت رو بعددر اتاق هارو ببند که هم بیش از اندازه کثیف نکنن هم وسایل دخترت رو خراب نکنن منظورم از بستن هم قفل کردن در اتاق هست اگه هم گفتن چرا در اتاق رو قفل کردی خیلی راحت بگو اتاق به هم ریخته بود واسه همین درشو قفل کردم تمام تمام وسایلی رو هم که میدونی توی خونه داری و خراب میکنن رو هم جمع کن رو دربایستی رو بزار کنار چهار بار که اینکارو بکنی دفعه پنجم جلو بچهاشونو میگیرن غذا هم یه چیز ساده درست کن باید اینقدر درک و شعور داشته باشن که بفهمن خونه ادمی که هم بچه کوچیک داره هم حاملس نباید برن

من‌چی بگم که خواهرم با شوهر و بچه هاش جمعه میخان بیان خودش هم خودشو دعوت کرده به خدا حالا خودمم ندارم چ برسه به مهمون ازالان عزا گرفتم بچه هاش شدید شلوغ میکنن

واااا من از وقتی متوجه شدم باردارم فقط رفتم خونه بقیه ی چند باریم ک امدن خودشون کار کردن😆دیگه بعدشم ک سرکلاژ شدم هیچ مهمونی درکار نبود.

ای وای خودشون باید درک کنن اسباب بازیا رو جمع کن تا وقت داری

عزیزم چندبار بگو حالم بده.یه روز بگو دکترم.یه روز بگو فلان جام که خودش بفهمه پذیراش نیستی
دست به سرش کن که نیاد دیگه

خاله منم از اون دسته آدماست خودش میاد خونم میشوره جمع جور ام میکنه😂 برا همین اگه بیاد خونم عین خیالم نی

وای فامیل شوهر منم پر از بچه ان....اصلا نمیگن بشین به این بچه هاشون اه

بگو‌ نمیتونم خونه مادر شوهرت جم بشن مگه تعارف دارید با خودتون بچه تو شکمتون

میگفتی حالم خوب نیست که نیان

از الان مگ چقد اظاف گردی ک سنگین شی

خاله ک نزدیکه به آدم.. خب اشکال نداره چی میشه خودش از خودش پذیرایی گنه راحت

خیلی‌رک‌باید میگفتی من حالم‌خوب‌نیس نمیتونم‌ پذیرایی مهمون وکنم

اسباب بازیهارو جمع کن چیزی دم دست نزار اگرم گفتن بگو خیلی وقته جمع کردم چون دیگه نمیتونم جمع کنم

من بودم خیلی شیک میگفتم حالم خوب نیست ببخشید شرمندتونم

انقد از مامان هایی ک به بچه‌هاشون هیچی نمیگن بدم میادا

بگو خونه نیستیم

بگوبیان اینجا مردم از تنهایی

من نگران مهمونای الان نیستم که میاد بعد زایمان هستم که بعضی نفهما میان و درکی از درد دارم تو و بچه نوزاد هست ندارن نگرانم

وااای من درکت میکنم ابجی . هفته پیش مادرشوهرم و دوتا خواهرشوهرام با بچه هاشون اومدن خونمون.تمام زندگیمو بهم ریختن بچه هاش. بدتر ازون خواهرشوهر کوچیکم میدونه مریضم هماتوم دارم باید استراحت کنم دست ب سیاه و سفید نمیزنه الان باز اخر هفته میخان برادرشوهرام بیان با بچه هاشون. دقیقا اینام بچه هاشونو دعوا نمیکنن کل زندگیمو خراب میکنن موندم چیکار کنم

بچه ای که مامانش ادبش نکنه بقیه ادب میکنن😎😎
اذییت کردن خودت بگو نکن
اسباب بازیارو هم جمع کن بذار تو کمدی جایی قایم کن

🤣🤔میشه شکمت بینم

واقعا خودش باید درک کنه و نیاد مهمونی
اگه درک این قضیه رو نداره به گوشش برسون نمیتونی مهمونداری کنی
رودروایسی نکن

عزیزم خیلی سخته میدونم میتونی در اتاق دخترتو قفل کنی ک نرن تو اتاق دخترت تو خونه ام تا جایی میتونی چیزایی ک دم دستشونه رو جمع کن بعدا نیاز نباشه دوباره بخوای خم بشی و جمع کنی

اسباب بازی های ریز رو جمع کن بزار یه جایی که بچه ها نبینن فقط درشتا بمونن که جمع کردنشونم راحته

خدا به دادت برسه🥺 از الان میگم خسته نباشی😜

در اتاق و ببند

اسباب بازیارو پنهون کن

سوال های مرتبط

مامان نیلی💓 و🩵💙 مامان نیلی💓 و🩵💙 هفته سی‌وپنجم بارداری
واقعا دیگه خسته شدم از دست دخترم
هرجا میبرمش پارک تو جمع بچه ها یا مهد اصلا بازی نمیکنه فقط وایمیسته ی گوشه نگاه می‌کنه دیروز همه خونه پدر بزرگم بودیم بچه ها همه داشتن بازی میکردن نیلا فقط چسبیده بود ب من همه میگفتن آخی چرا انقدر مظلوم
یا همش میگه بچه ها بیان دست منو بگیرن ببرن هی میگم خودت برو میگه ن نمیتونم
تا حالا نشده ببرمش پارک این بچه بازی کنه فقط نگاه می‌کنه بچه های دیگه سرسره رو دارن از جاش میکنن این میگه اونا بزرگن من میترسم
موندم چطوری سال بعد باید بره پیش دبستانی
از صبح گفت بریم مهد بردمش دید معلمش عوض شده فقط گریه کرد مانتومو میکشید می‌گفت بریم خونه 3تا معلم هرکاری کردن با بازی با جایزه با خوراکی اصلا نرفت سر کلاس ک نرفت
همه ی بچه ها میگفتن نیلا بیا بازی کنیم این فقط گریه کرد گفت مامان بریم انقدر حرصم گرفت ک آوردمش خونه منی ک هیچوقت نمیزدمش کلی حرصمو سرش خالی کردم دیگه دیوونه شدم تو خونه دهن منو سرویس می‌کنه انقدر میگه بیا بازی کنیم
توروخدا بگید چیکار کنم کجا ببرمش از این خجالتی بودن در بیاد
مامان 💙ariyan💙 مامان 💙ariyan💙 روزهای ابتدایی تولد