ای کاش خدا به مامانای دوقلو یه اپشن دیگه میداد
مثلاهم زمان دوتاشونو بغل کنی گریه نکنن
هم زمان شیر بدی غذا بدی پوشک عوض کنی دارو بدی
کاش به جای دوتا دست و دوتا پا چهار تا دست و پا داشتم اونوقت میتونستم دوتا شونو رو پام بزارم یا به تنهایی جایی برم
هروقت میخوام برم جایی باید یکی دیگه هم باهام باشه چن روز پیش محیا دستم بود مهنا دست مادر شوهرم نزدیک بود بندازتش واسه یه لحظه قلبم وایساد هرچی میگم بغلشون نکنید همینجور که رو زمین خوابیدن باهاشون بازی کنیداصلا به گوششون نمیره
ما جنوب فارس زندگی میکنیم اینجا هنوز هوا گرمه پدرشوهرم برداشته بچه رو برده تو افتاب وقتی اورده بودصورت بچه شده بود لبو
خب پوست بچه هم نازکه همش میگن مگه چیش میشه خودشون که بی خوابی و زحمت پای این دوتا نکشیدن من جونم بالااومده اونوقت به عقاید مادر بودنم احترام نمیزارن
گذشتم از این چیزا ساعت یک شوهرم از سرکار اومده بود مامانش فهمید که اومده پشت سرش هی دست میزاشت رو آیفون منم درگیرم که به زور یه لقمه غذا بدم به بچه ها چقد بدم میاد اینقد حرصی شدم یا شوهرم که درو بازکردباهاش میادداخل خونه خب احمق شایدبخوام باشوهرم تنها باشم یااصلا لخت باشم تو خونه

۱۳ پاسخ

واقعا چهارتا دست و پارو موافقم🙂اینقد دلم میخواد دوتاشون باهم بغل کنم بچرخونم😍یبار شوهرم دوتاشو داد بغلم برای اولین بار چسبوندمشون به خودم هردورو، تازه حس واقعی بغل رو درک کردم. انگار وقتی فقط یکیشون بغل میکنی یه چیزی کمه🥲

ای کاش میشد جدا شید از خانواده همسرتون...منم این دوران داشتم ولی بچه نداشتم اون موقع. میدونم با بچه سخت ترم هست

خدا صبرت بده

اره واقعا

اخخ منو چی میگی ۲هفته ای سیو بودم ،تازه ۱هفتس مرخص شدم،جون ندارم ا۱لا روپا بمونم بخدااا،بچهام نمیشناختنم اولش

آی گفتی حالا من بعضی وقتا فکر میکنم کاش میشد چند تا خدمتکار داشته باشیم تا بهمون کمک کنن
منم دقیقا دغدغه های تو رو دارم یه جا میرم نمیدونم کدومشونو ساپورت کنم تا یکی میاد یکیشونو برمیداره فکرم میمونه پیشش حالا خونه که بدتر جفتشون باهم جیغ میزنن

دقیقا منم به وقت خواب وغذاشون حساسم ولی درک ندارن که
از این همیشه به جای کنار اونا نشستن دنبال بچه ها هستم و مراقبشونم یه جور عقده دارن میگن تو شور حس مادری رو درآوردی نمیگن که شاید من اینجوری دوست دارم انگار اونا بهتر از من برای بچه هام مادرن

خاک تو سرشون🙁

من همش میگم کاش موقع زایمان تو اتاق عمل به ماها که دوقلو داریم دو تا دست و دوتا پا و دوتا چشم اضافه هم پیوند میزدن که بتونیم از پس بچه ها بر بیایم😂😂

دقیقا منم دوست دارم چندتا دست و پا اضافی داشتم ، کاش مغز مامانای دوقلو قابلیت تعویض داشت ،یعنی بعضی وقتا احساس میکنم یه لحظه دنیادورسرم میچرخه، مغزم ازکارمیفته مخصوصا روزایی که باهم گریه میکنن و لج میکنن، کم میارم، خیلی دست تنهام، اومدم خوزستان زندگی میکنم که کلی کمبودداره، فوق العاده گرم، بدون امکانات با یه عالمه ادم غریبه که دنیاشون و فرهگنشون بامن کلی تفاوت داره، خانواده ی همسرم اصلا نه باهامون کاری دارن نه کمک میکنن نه ادمو درک میکنن، هنوز به شوهرم تیکه میندازن ‌که غریبه گرفتی،خیییلی خسته ام همین و بس، تمام بارزندگیم رودوش خودمه

تصویر

من سه قلو دارم، همه این کارارو برای دوتا راحت انجام میدم ولی نفر سوم رو به سختی ساپورت میکنم
و منم همش میگم کاش میتونستم همزمان به هر سه تا برسم

عزیزم واقعا داشتن دوقلو سخته
بنظرم رفتاری ک ب بچت اسیب نمیزنه رو سخت نگیر
اونا ک نمیفهمن خودت اذیت میشی
دوقلو داشتن ب قدرکافی ادمو از پا میندازه
دیگ با این چیزا خودتو ناراحت نکن

الهی عزیزم ....
ما هم تو فامیل دو قلو داریم .خیلی سخته واقعا .همین یک دونه آدم داره گاهی انرژی کم میاری .
خدا برات حفظشون کنه .
کمکی داشته باشی خیلی خوبه اما امان از دست کمکی هایی که این طور به اصول آدم بی توجه هستند .
اگه میتونی زیاد حساسیت به خرج نده . حس میکنم وقتی میبینن روی چیزی حساس هستی بیشتر به انجام اون مار پا فشاری میکنند.
یا اگه همسرت پایه هست ازشون بخواه که مودبانه متذکر بشن

منم خیلی حرص میخورم بخدا با هزار زحمت دوتایی شونو میخوابونم ی دفعع میبینم دم در اومدن بعد میگم بچه ها خوابن از قصد سرفع میکنن بچه ها رو بیدار میکنن

سوال های مرتبط

مامان ماهلین مامان ماهلین ۸ ماهگی
خانما میخوام یه درد و دلی باهاتون کنم مناز وقتی زایمان کردم مامانم پیشم بود یا من میرفتم خونه اونا بعد از ۲ ماهگی یهو بچم شیر و تو بیداری ول کرد نخورد من ۲۳ سالمه و هیچ تجربه ای تو این سن و حتی مامانم تاحالا به عمرش ندیده بودبچه دیگه تو بیداری شیر نخوره مجبور شدم بمونم خونه مامانمینا یا اون بیاد پیشم ۱۰ تا دکتر رفتم واسه دختر چند تا شون گفتن رفلاکس داره باید دارو بخوره چند بار دارو دادم ولی فرقی نکرد شیر خوردنش مامانم بیشتر من قلق شیر خوردن دخترم بلد بود تو خواب همیشه میترسیدم تنها باشم یه کمکی نداشته باشم مامانم از اون موقع تا حالا یا من میرم خونشون یا اون میاد شوهرم بچه داری بلد نیست وقتی هم میاد آنقدر خسته هست که شاید بتونه تا موقع خوابش بچم بگیره بچه من خیلی بدقلق هست تو این ۷ ماه و نیم دائم موقع خواباش گریه میکنه هیچ کمکی ندارم جز مامانم اونم داره همش بهم چی میگه بعضی موقع ها میگه بچه آوردنت برای چی بچه میخواستی چیکار تو داره سرمو میخوره کلا از وقتی زایمان کردم با شوهرم مشکل داشت که چرا کمک نمیکنه این مرد نیس و فلان ... به خدا دارم عاجز میشم اصلا این بچه هم خوب نمیشه که بگم خودم میتونم دیگه از پسش بر بیام دارم روانی میشم از کاراش یه حرفی هم بهش بزنم میگه رو زندگی تو دیونه شدم رو بچت دیونه شدم دائم پشت سر شوهرم پیش من حرف میزنه بدیش میگه منم به شوهرم زنگ میزنم که چرا این کار کردی چرا نکردی دعوامون میشه خدایا چرا این بچه خوب نمیشه واقعا دست تنها خیلی سخته بچم بزرگ کنم شما جای من بودید چیکار می‌کردید