۱۲ پاسخ

دخترمنم بد غذاس وبه حرفم گوش نمیده صبحونه نمیخوره ولی نهار وشام همیشه سعی میکنم پیش ازاومدن شوهرم بهش بدم اگه شوهرم باشه دخترم غذا نمیخوره ولی اگه نباشه زیادی دعواش میکنم مجبوره میخوره

اگه تونستی ببرش بیمارستان اکباتان همدان اونجابرابچه هاخانه بازی درس کردن بچه هابازی میکنن وراحت میشه ازشون ازمایش گرفت

دختر منم اینجوری برد بردم دکتر ارمایش نوشت فهمیدم کم خون براش اهن ومولتی نوشت به هفته اس میدم دارو نسبت بهتر خوردوخوراکش ولی خب ترسش ربطی به این نداره ترسش بردار

ببرش حتما چکاب حتما کم خونه که اشتها نداره مثل دختر من

وای آوا دقیقا اصلا ناراحتی اعصاب گرفتم

پسر منم همینه من همش دنبالشم برای غذا هیچ اشتها او ی هم روش تاثیر نداره اشتها آور باریج گرفتم تعریفش کردن قیمتی هم نداره توم بکیر شاید جواب داد

تمام این کاراش مال غذا نخوردنش تاثیر میذاره روش به نظرم انقدر باید ببریش دکتر تغذیه تا یکیشون بتونه این بچه رو به غذا بیاره پرخاشش کمتر میشه

حتما کم خونی داره ک رنگش زرده و اشتها نداره حتما ببر چکاب دکتر میدونه چ دارویی بده زودتر کم خونیش خوب شه

دکتر اطفال ببر

😮‍💨😮‍💨😮‍💨😮‍💨

عزیزم چکاپ داده؟؟؟

پسر منم همینه

سوال های مرتبط

مامان مش ماشالله مامان مش ماشالله ۴ سالگی
خستم کلافم اونقد پسرمو کتک زدم دستام درد گرف
اززندگی سیرم کرده هیچ جا رام نمیدن از بس شلوغکاره و بی ادب فحش های زشت میده حرفم ک درست و درمون نمیزنه فقط فش خواب نداره ساعت ۷ صبح بیدار میشه تا ساعت ۱ شب ی جوری کم میارم خسته میشم ک یهویی میبینم ی عالمه زدمش
خیلی بهش وابسته بودم خیلی دوستش داشتم ی مدت همه فک میکردن وابستگیم بده حس میکنن دعاییم کردن اصلا چشم دیدنشو ندارم مدام میزنمش اصلا نمتونم ببینمش مگ میشه؟خیلی کلافم بغضم داره خفم میکنه
گازش گرفتم از شدت حرصم پاش کبود شد
اونقد نمیخوابه بخدا اصلا بلد نیست حرف بزنه فقط چرت و پرت و بی معنی حرف میزنه
ساعت ۷ بیدار میشه ساعت۱۲ خوابش میگیره نمیخوابه روانیم میککنه الکی میخنده منم‌میزنمش مگه میشه ی بچه اینقد کم خواب
همه چیزو پرت میکنه با اسباب بازی بازی نمیکنه
سر همین کاراش با شوهرم اختلاف پیدا کردیم خودش ک نیست ببینه میگ ن هیچی نیست وقتایی ام ک باباش هست انگار ارامشش بیشتر کمتر اذیت میکنه
خیلی کم اوردم امروز ی لحظه ب خودم اومدم دیدم هم خودمو ی عالمه زدم هم بچمو ینی ی جوری بود داشتم فک میکردم چجوری بزنم ک دواتامون بمییریم راحت شیم
اونقد ترسیده بود دست و پاهاش هوای ب این گرمی یخ کرده بود ولی بازم میخندید انگار اصلا متوجه نیست
حالم از خودم از زندگیم از بچه هام از بابای بچه هام بهم میخوره کاش میشد ی ساعت بدون دغدغه بدون بچه بود خیلی خستم😭😭😭😭😭😭😭😭😭