۷ پاسخ

خب هم حق داره ناراحت بشه به قولی وسایلاش تازست حساسه هم وقتی حساسه میتونه خب رفت و آمد نکنه اینبار زنگ زد بگو نه دیگه فعلا تصمیم گرفتیم تا شاهان بزرگ نشده نیایم تا اذیت نکنه شمارو ایشالا وقتی بزرگتر شد یه جا نشست میایم

من اصولاخودم جاهایی که بچمودعواکنن کمترمیرم چندوقت پیش رفتم خونه مادرجونم بچم دوستداره مثل بچه شماراه بره و.....خودمم سعی برکنترل کردنش دارم تاجایی آسیب نزنه ولی یبارکه رفته بودم بعدچندوقت تبوزیونشونم سالمه ولی الکی گفتن پسرش شکسته تلوزیونمونو😐😑منم دیگ نرفتم بنظرم اینجوررفتارمیکنه تانری خونشون آدمای سمیواززندگیت حذف کن من الان دوهفته یکباراونم شایدمیرم خونه حتی مامانم

ایییششش این تازه عروسا همینجورین ندید بدیدن چون بچه ندارن رفتارای بچه براشون غیر قابل هضمه بگو نمیام چون نمیتونم همش به پسرم بگم نکن بشین اصلا چیزی از مهمونی نمیفهمم چون بچه ی کوچیک نداری عادت نداری به کارای بچه

من وقتی بچه نداشتم دوستم که میخواست بیاد خونم مون بچه شو نمی اورد شما هم میتونی موقعی که میری خونه اونا بچه رو بدی دست شوهرت یا مادرت

یا توی پارکی، کافه ای جایی قرار بگذارین

خوب دیگه نرو باهاش در تماس باش ولی کمتر رفت وامد کن من خودم جایی که بدونن حساسم نمی‌رم اونا هم حق دارن بهتره نریم که دلخوری پیش نیاد

بنظرم تازه عروسه حساسه
من خودمم اینشکلی بودم
الان فرق کردم
من باشم ناراحت نمیشم

قطع ارتباط 😅یجوری کلا بپیچون

سوال های مرتبط

مامان امیرعلی مامان امیرعلی ۲ سالگی
باردار ک بودم شوهرم میگفت چون میترسم تو خواب بخورم ب شکمت ی تشک دیگ کنارم پهن کرد و رو اون میخابید البته با گوشی خوبی هاشم میگم تو حاملگی خیلی هوامو داشت کارای خونه و میکرد. بچه ک دنیا اومد دائم میگفت تو دوستش نداری تو نمیخایش چون سزارین بودم و نمیتونستم بابچه روزای اول ارتباط بگیرم از درد نمیتونستم قوربون صدقش بشم خودش خیلی خوشحال بود فک میکرد من بچه و نمیخام .رفتیم خونمون بچه و میزاشت وسط من کنارش خودش ی تشک کنار بچه میزاشت و اونجا میخابید تا ۷ ماه کنارم نخوابید ک چقدر اون اوایل ب حصورش احتیاج داشتم .بعد ۷ ماه با کلی بحث اومد کنارم خوابید تو اون ۷ ماه اصلا رابطه نداشتیم اگ یکی یا دوبار .الان ۲ سال و چند ماه میگذره بچم ب دنیا اومده ما هیچ وقتی برا هم نمیزاریم همه زندگیش شده بچش .از هم‌متنفر شدیم و ب زبون میاریم .میگه بچه نباید گریه کنه تحت هیچ شرایطی ب حرفش کن هرچی میگه موهامو میکشه میگ بزار بکشه ولی گریه نکنه .من اوایل افسردگی گرفته بودم چند باری بچم شیر می‌خورد گریم می‌گرفت میومد بچه و از سینم جدا میکرد میگفت نمیخام شیر تو رو بخوره مثل تو دیونه بشه .وقتی بچه گریه میکنه ب درو دیوار مشت محکم میکوبه و فحش میده .ی بار باسن بچم سوخت بردم بشورمش گریه میکرد اینقد اومد تو حموم مشت زد ب صندلی حمام بچم ک شکست.دائم میگ انشاالله بمیری صبح از خواب بیدار نشی .میگ بچمو روانی کردی .منو پیر کردی میگ ب قبر پدرو مادرت ریدم .من قبلا کار میکردم حالا همه وقتمو برا این دوتا میزارم دارم خفه میشم از حرفاش ی مدت میومد خونه حالت تهوع میگرفتم .دائم گوشی جلو دست بچم داره ک از گریه کردن بهتر بچم بچه آرومی ی وقتایی گریه میکنه ک خصلت همه بچه هاس .