باردار ک بودم شوهرم میگفت چون میترسم تو خواب بخورم ب شکمت ی تشک دیگ کنارم پهن کرد و رو اون میخابید البته با گوشی خوبی هاشم میگم تو حاملگی خیلی هوامو داشت کارای خونه و میکرد. بچه ک دنیا اومد دائم میگفت تو دوستش نداری تو نمیخایش چون سزارین بودم و نمیتونستم بابچه روزای اول ارتباط بگیرم از درد نمیتونستم قوربون صدقش بشم خودش خیلی خوشحال بود فک میکرد من بچه و نمیخام .رفتیم خونمون بچه و میزاشت وسط من کنارش خودش ی تشک کنار بچه میزاشت و اونجا میخابید تا ۷ ماه کنارم نخوابید ک چقدر اون اوایل ب حصورش احتیاج داشتم .بعد ۷ ماه با کلی بحث اومد کنارم خوابید تو اون ۷ ماه اصلا رابطه نداشتیم اگ یکی یا دوبار .الان ۲ سال و چند ماه میگذره بچم ب دنیا اومده ما هیچ وقتی برا هم نمیزاریم همه زندگیش شده بچش .از هم‌متنفر شدیم و ب زبون میاریم .میگه بچه نباید گریه کنه تحت هیچ شرایطی ب حرفش کن هرچی میگه موهامو میکشه میگ بزار بکشه ولی گریه نکنه .من اوایل افسردگی گرفته بودم چند باری بچم شیر می‌خورد گریم می‌گرفت میومد بچه و از سینم جدا میکرد میگفت نمیخام شیر تو رو بخوره مثل تو دیونه بشه .وقتی بچه گریه میکنه ب درو دیوار مشت محکم میکوبه و فحش میده .ی بار باسن بچم سوخت بردم بشورمش گریه میکرد اینقد اومد تو حموم مشت زد ب صندلی حمام بچم ک شکست.دائم میگ انشاالله بمیری صبح از خواب بیدار نشی .میگ بچمو روانی کردی .منو پیر کردی میگ ب قبر پدرو مادرت ریدم .من قبلا کار میکردم حالا همه وقتمو برا این دوتا میزارم دارم خفه میشم از حرفاش ی مدت میومد خونه حالت تهوع میگرفتم .دائم گوشی جلو دست بچم داره ک از گریه کردن بهتر بچم بچه آرومی ی وقتایی گریه میکنه ک خصلت همه بچه هاس .

۱۸ پاسخ

عزیزم ناراجت نشیا ولی شوهرت مشکل اعصاب داره.به نظرم بره دکتر.

بدون شک همسرت مشکل اعصاب وروان داره وحتماباید ببری درمان بشه واگر باسکوت تو هیچی عوض نمیشه و بازم به این اخلاقاش ادامه میده بهتره یکبار برای همیشه درمقابلش وایسی ومث خودش جوابشو بدی توکوچه خوابیدن ارزش داره به زندگی کردن باهمچین مردایی

شاید شوهرت فکر میکنه شما بچه رو دوست نداری هیلی به بچع محبت کن زیاد به بچه گیر نده ببین بهتر نمیشه

شوهرت مشکل داره.البته شوهرمنم همین جوری بود.یادمه بچمو ده ماهش بود ختنه کردم وقتی بچم گریه میکرد شوهرم جلوی خواهرش منو زد وهمش میگفت توختنه اش کردی من میزاشتم بزرگ شه.کلا همین جوری بود شوهرم ولی الان بهتره.درست میشه نگران نباش

شوهرت سیگار میکشه یانه اگر سیگار میکشه یه چیزای دیگه هم توی سیگار میریزند و میکشند بعضی از جوونای امروزی یه چیزی میریزن توی سیگار به اسم گل ایکاش گل بود ولی متعصفانه این گل یه بوی گندی میده وعوارضش هم همین عصبی شدن پرتاشگری همچیزو بهم ریختن ساعات اول که این گل رو میکشن سرخوش میشن ولی چند ساعت بعد یا چند روز بعد که نمیکشن این حالت عصبی و پرخاشگری بهشون دست میده اب زیاد میخورن میوه زیاد میخورن و عوارض دیگه اینا رو یه روز که من رفته بودم دکتر یه خانمی میگفت که پسرش گرفتار شده بود ولی خوشبختانه میگفت ترکش زیاد سخت نیست میگفت پسرشو بردن دکتر روان درمانی توی چند جلسه ترک کرده و خوب شده حالا شما هم دقت کن ببین چیزی پیدا میکنی توی جیبهای شلوار و لباسهای دیگه همسرت یواشکی برو لباسها شو نگاه کن اگر سیگار هم دیدی بهش بگو سیگارتو ترک کن با زبون خوش بگو ببین چی میگه واکنشش چجوریه اینشالاه که هیچی نباشه و همه چی به خیرو خوشی تموم بشه

شوهر منم به خاطر بچه چندبار منو زده میگه تو بخاطر بچه بقیه بچه خودتو میزنی اصلا حسوده دلش نمیخواد به بچه ی دیگه ای محبت کنم

شوهرت روانیه روانی

عزیزم واقعا مشکل اعصاب روان داره حتما ببرش دکتر با سکوت کردن فایده ای نداره

عزیزم شوهرت خودش دیونه شک نکن بچت رو هم دیونه میکنه اگه درمانش نکنی اون مشت ها آخرش نصیب تن بدن خودت میشه بعد یعنی چی بچم بغلم میکنه لبمو دست میزنه اگه خیس باشه گریه میکنه بچه شما هم داره وسواس فکری میگیره بچتو بردار برو قهر تا درست نشد برنگرد تو الان راحت میتونی با بچه ادبش کنی لطفا بیخیال نگذر از رفتارش جسارتا چیزی مصرف نمیکنه؟

بچه طبیعیه که گریه کنه مگه میشه گریه نکنه بچه با گریه کردن حرفشو میرسونه
شوهرمنم میگه به هیچ عنوان سرش داد نزن و اینا ولی منم میگم به تو ربطی نداره بچه منم هست هرجا صلاح بدونم سرش دادم میزنم چون هرازگاهی لازمه بیشتر ازتوهم دوسش دارم من ۹ماه تو شکمم نگه داشتم شیرش دادم حواسم از صبح تا شب بهشه تلاش میکنم که درطول روز خوش بگذره بهش طبیعیه که هرازگاهی مشکل پیش بیاد داد هم زد
پدرا نباید دخالت کنن به روابط بچه و مادر و هم چنین مادرم نباید دخالت کنه
در خفا همدیگرو نصیحت کنن بهتره بچه سواستفاده میکنه
یکم جدی با همسرت حرف بزن اگه جایی رو داری بچت رو بردار چند روز قهر کن برو بذار به خودش بیاد

همسرت مریضه

شرهر منم مث توعه تنها تفاوتش اینه بغیر از من بچشم ب تخمش نیست ماالان یکساله جدا از هم میخابیم قبل بارداریم خوب بود از وقتی ک حامله شدم و بچم بدنیا اومد ب کل عوض شد در صورتی ک حاملگیم ناخاسته نبوده خودش خاسته اقدام کنیم

سلام عزیزم خیلی معذرت میخوام ولی شوهرت دیوانه اس
اگه رفت مشاوره که درمان میشه وگرنه بدتر میشه و هر روز زندگی رو برات جهنم میکنه
اگه نرفت مشاوره برو مددکاری از کارهاش بگو و بگو ازش میترسی اونا خودشون میان به زور میبرنش مشاوره

عزیزم کاش حداقل خودت با مشاور صحبت میکردی شاید یه راهکار مناسب بهت بدن...رفتار شوهرت اصلا نرمال نیست

عزیزم مشکل از تو نیست از شوهرت هست اون خودش افسردگی داده بنظرم از هر راهی میتونی وارد شو ببرش روان پزشک بخدا مریضی میکنه

عزیزمم... خیلی دلم برات سوخت. خدا به همسرت عقل بده😔 بچست دیگه، گریه و اذیت داره، پسر منم بیرون بودنی نمیخواد بیاد خونه، طبیعیه. این دفعه بیرون بودین بهش قول هیجان انگیزی که دوست داره بده. مثلا بریم خونه بستنی بخوریم..‌

بنظرم شوهرت روانی شده و به مشاور نیاز داره
کاراش عادی نیست
همسر منم بشدت رو وسرم حساسه چندبار بخاطر زمین خوردن امیررضا باهام بحث کرده قبلا بعدا سعی کردم با زبون خوش بهش بفهمونم که اینا همش اتفاق هست و هرچقدرم ادم مواظبش باشه بعضی اتفاقا میوفته چند بار اصلا امیررضا پیش خودش خورد زمین
از اونموقع دیگه چیزی نمیگه
ولی فکر نکنم اینا رو شوهر تو‌جواب بده

خیلی دیدم مامانا میگن بیرون میریم نمیان بچه ها خونه اینم همینطوری شده گریه میکنه نمیخاد بیاد میگ تو روانی کردی .بچم عادت داره شب ها قبل خواب منو بقل کنه و ب لب هام دست بزنه بلید لب ها خشک باشه اگ ی ذره خیس بشه گریه میکنه دیشب لب هام خیس شد خیلی گریه کرد اونم پاشد رفت اول تو آشپزخونه چند تا مشت زد بعد رفت تو اتاق نشست صدتا مشت ب کف اتاق زد محکم ها و با خشکم میگف ب من خدا لعنتت کنه بچم و روانی کردی خدا لعنتت کنه داد میزد .هیچی نگفتم سپردم ب خدا نمیدونم چرا فک میکنه من امیرعلی و دوست ندارم و اذیتش میکنم و اون فقط ب فکرشه .بچه های شما گریه نمیکنن اذیتتون نمیکنن .حالم خیلی بده

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۳ سالگی
سلام مامانا غزیز
وقتتون بخیرو خوشی.
اقا شما ب همسایه فضوول چطور برخورد میکنید ؟؟؟؟ماجرا ای جوری بود ک پدرو پسر باهام رفتن پارکینگ موتور و ی نگا بندازن ببینن چرا روشن نمیشه .. بعد پسرم بعد ی رب بهونه میگیره ک منو ببر خونه پیش مامان اونم آوردش پیش من بعد دوباره خودش رفته پایین .. ای پسره ی ریززززز گریه جیق زاری اصلا ی وضعی ک منم ببر پایین .؟؟؟ ای خدا خودت اومدی بعد دوباره میخوای بری .... الاو بلا باید ببری .... بردمش باز گریه با هیچی هیچی آروم نمیگرفت؟! آوردم دوباره داخل خونه ی نیم ساعتی گریه کرد مداام
بعد آقای طبقه بالا زنگیدن ب همسر من ک پسرت گریه میکنه بیا ببرش فکر کنم ممانش داره میزنتش
اون ی زره پوستو چهارتا استخونه گرفته زیر لگد ...؟؟؟
یاخدا یاخدا شوهرم اومده میبینه ک پسر تو بغل منه و منم دارم آرومش میکنم
حالا میگم من چی جواب طبقه بالا رو بدم چیزی نگم میترکم
بخدا ک دست رو بچم بلند نکردم اصلا تو بد تر از این وضیتم دس بش نزدم
چکار کنم دارم خفه میشم