۶ پاسخ

منم جر نخوردم از بیرون ولی از تو پنج تا زد برام

چرا بچه تکون نمیخورد؟

مبارک باشه عزیزم ❤️چن تا بخیه خوردی ؟؟چند کیلو بود نینی

مگه بچه چقدر وزن داشت ؟؟بعدش چند هفته بودی

من از درد بخیه هام نگم که خیلی زیاد بود

مبارک باشه😍

سوال های مرتبط

مامان الوین مامان الوین ۱ ماهگی
پارت ۳
پرستار بهم گفت دراز بکش
دراز کشیدم اومد سرم وصل کرد بعد بهم گفت نترس الان یه قرص می‌زارم تو بدنت ولی او همه دردت زیاد نمیشه که نتونی تحمل کنی
منم خیلی ترسیده بودم
ساعت یه ربع به هفت غروب بود که بستری شدم قرص رو که گذاشته تا چند ساعت اول اصلا درد نداشتم بعدش دردم شروع شد ولی خیلی خفیف بود نوار قلب هم یکسره وصل بود بهم ساعت ۱۲ اومد ماما معاینه کرد گفت عالیه ۳سانتی
من خوشحال شدم گفت اینجوری پیش بری با همین درد کم زود زایمان می‌کنی
بهم گفت چند تا ورزش انجام دادم
تا صبح
صبح اومد معاینه کرد گفت تغییری نکردی
ساعت یه ربع به ۹صبح بهم آمپول فشار زدن
من تا ۱۲ دردم قابل تحمل بود
۱۲ اومد معاینه کرد گفت ۴سانتی
بعدش دیگه دردام شروع شد که دیگه قابل تحمل نبود
گفتم آمپول اپیدورال می‌خوام گفتن تا ۶سانت نمی‌تونیم بزنیم
گفتم من نمیتونم تحمل کنم می‌گفتن باشه می‌زنیم برات
آنقدر داد میزدم میگفتم بیاید آمپول بی درد بزنید هی میگفتن باشه الان می‌زنیم
ساعت۲ اومد معاینه کرد گفت ۶سانتی الان میاد آمپول بی درد میزنه برات
اومد آمپول رو زد ولی درد اصلا کم نشد
فقط داد میزدم میگفتم دستشویی دارم می‌خوام برم دستشویی میگفتن نه سر بچس نوار قلب. رو در نمیاوردن که برم دستشویی
(اینو یادم رفت بگم آمپول فشار که زدن بعد یه ساعت کیسه ابم پاره شد )
خوردم نوار قلب رو درآوردم رفتم سرویس ولی نمی‌تونستم دستشویی کنم
ساعت ۳بع ظهر به بعد دیگه دردم خیلی زیاد شده بود فقط زورم می‌گرفت دکتر هم می‌گفت زور نزن دهانه رحمت ورم میکنه
مامان دو فرشته مامان دو فرشته ۵ ماهگی
معاینه کرد گفت ۵ سانت باز شدی برو نیم ساعت راه برو بیا بعدش بستری میشی منم رفتم خونه پیش دخترم چون گریه میکرد بعد دوباره از بیمارستان زنگ زدن گفتن بیا منم دوباره رفتم معاینه کرد آن اس تی گرفت بعدش بهش گفتم احساس مدفوع کردن دارم گفت سریع ببرینش بستریش کنید تقریبا ساعت ۳ و ۲۰ دقیقه بستریم کردن تا بستریم کردن کیسه ابو پاره کردن بعدش برام توپ اوردن منم قشنگ رو توپ رفتم ورزش کردم که این کار خیلی کمکم کرد بعد دیگه دوباره اومد معاینه گفت ۸ سانت باز شدی منم با هر دردی که میمود قشنگ زور میزدم که یهو حس کردم بچه داره درمیاد دکتر هم بهم گفت برو تو اون اتاق زایمان بزور راه رفتم تو اون اتاق و ساعت ۴ و ۲۰ زایمان کردم فقط زور میزدم دکتر اصلا کمکم نکرد خیلیم درد کشیدم فقط جیغ میزدم حین زایمانم بچه که دراومد به خودم گفتم راحت شدم ولی اینطور نبود جفت هنوز مونده بود به دکتر گفتم زور بزنم جفتم بیاد بیرون گفت نه خودش از بند ناف داشت کم کم جفتو میکشید بیرون که متاسفانه جفت داخل رحم تیکه تیکه شد اون موقع بود که دوباره صدای جیغم درمیومد چون دکتر دستشو کامل گذاشت داخل واژنم تا تیکه های جفتو بکشونه خیلی دردناک بود این کارو چند بار تکرار کرد ینی این بدترین قسمت زایمانم بود
ولی خدارو شکر همه چی بخیر گذشت و الان نشستم تو خونه بچمم سالم بغلمه 🩷🌹 امیدوارم تجربم براتون مفید باشه
مامان پناه مامان پناه ۸ ماهگی
تجربه زایمان :
پارت سه :
ساعت سه بستری شدم و دردام رسیده بود ب سه دقیقه یکبار
(سه دقیقه اروم بودم یک دقیقه درد )
دردام هم طوری بود ک تو مقعدم و رحمم همزمان درد میگرفت
و وقتی هم دردم میگرفت ایت الکرسی میخوندم و صلوات یک وقتا هم ک دردم شدید تر بود ب خودم دلداری میدادم میگفتم تا شصت بشماری دردت تمومه
و همونجور هم بود اصلا هم جیغ نمیزدم و داد و هوار نمیکشیدم
ساعتا چهار . نیم بود ک حس مدفوع داشتم و خود ب خود زور میزدم و دست خودم نبود ک ماما اومد معاینه کرد تا معاینه کرد ب پرستار گفت زنگ بزن دکتر بیاد و خودشم شروع کرد وسایل زایمان و اماده کرد اولش میگفت زور بزن بلد نبودم همراه زور جیغ میزدم یکی دوتا جیغ ک زدم افتادم رو روال یک نفس عمیق میکشیدم یک زور میزدم و جیغ نمیزدم ک بچه بدنیا اومد و حتی دکترم نرسید
با اینکه دکترم کمتر از ده دقیقه خودشو رسوند ولی من زایمان کرده بودم ماما خیلی ازم راضی بود میگفت خیلی زایمان خوبی داشته لگنش کاملا اماده بوده ک دکترم گفت لگنش بخاطر ورزشایی انجام داده اماده بوده
ولی سر بخیه هام اذیت شدم چون بیحسی پریده بود
سه تا بخیه از بیرون خورده بودم دیگه داخل نمیدونم
مامان ایلیا پسرم💚 مامان ایلیا پسرم💚 ۳ ماهگی
خلاصه با هزار درد سوار ماشین شدم دو دیقه ای رسیدیم بیمارستان همین که دکتر معاینه کرد گفت تو خونریزی داری باید سریع بستری شی تحت نظر باشی آنقدر که حالم بد بود همه به من نگاه میکردن شوهرم زنگ زد گفت عزتی گفته الان وقت اورژانسی ندارم منم به ناچار بستری شدم با یک سانت و سرم فشار آنقدر درد داشتم خودمو داشتم میکشم میگفتم ولم کنید برم خونه ساعت سه ظهر یک سانت و نیم شده بودم اصلا هیچ تغییری نمیکردم فقط با معاینه خیلی حالم بد بود میگفتم همش درد یک سانت اینه فول شم چه کار کنممممم
ساعت ۹ شب ۳ سانت شم نمیدونید این ساعت ها برای من سال ها گذشت گوشی هم نداشتم بگم بیاید منو ببرید من نمیخوام زایمان کنم ماما همراهم که توی ۳ سانت اومد پیشم یه ورزش سجده داد بهمگفت هم زمان باسنت رو چپ و راست کن شاید باورتون نشه سریع پنج سانت شدم دکتر اومد معاینه کرد گفت کله بچه یه خورده کجه یه پاشو بالا نگه دارید من یه نیم ساعت پام بالا بود میخواستن بیان اپیدورال کنن دکتر اومد دوباره معاینه کرد گفت بی‌حسی نمیخواد فول شدی
منم وقتی دردم میومد فقط زور های خوب میزدم
مامان Helen👶🏻 مامان Helen👶🏻 ۶ ماهگی
قسمت 5
اومد معاینه کرد گفت 9 سانت شدی دیگه وقتشه، مامانمو بیرون کردن
گفتم توروخدا بزارین بمونه، گفتن نه نمیشه، حالم بد بود یه دکتر دیگه هم اومد، دو تا دکتر و چهار پنج تا پرستار اومدن رحمم کامل باز شده بود ولی بچم نمیومد پایین، دوتاشون افتادن رو شکمم با ارنج و با دست شکممو فشار میدادن و میگفتن زور بزن، دنده هام داشت میشکست میگفتن مجبوریم
هی اونا فشار میدادن منم زور میزدم، دکتر میگفت زور بزن موهاشو میبینم، ولی نمیدونم چی شد یهو دردام داشت تموم میشد، دیگه اصلا نمیتونستم نه زور بزنم نه هیچی انگار داشت خوابم میبرد، ضربان قلب بچه م اومد پایین، دکتر گفت زود باش بچت داره خفه میشه وقت نداری ضربانش اومده پایین الانم نمیشه که ببریم اتاق عمل، دست خودم نبود جون نداشتم زور بزنم، یه امپول سریع اوردن زدن دکتره گفت داره خفه میشه بچش 😢
شنیدم یکیشون گفت اینم مثل اون یکی نره 😑
تا اینو گفت ترسیدن دیگه برام مهم نبود خودم چم میشه، یه دفعه چندتا زور محکم زدم، بچم اومد ولی صداش نمیومد، انقد سرشو کشیده بودن سرش مثل یه خربزه دراز شده بود کل بدنش کبود بود انقد زدن به پشت و به پاهاش تا صداش در اومد یه لحضه گذاشتنش رو سینه م فوری بردنش بیرون، خیلی ترسیدم چیزیش بشه ترس از دست دادنشو داشتم فقط ایت الکرسی میخوندم خودمو یادم رفت دیگه
مامان میلاد مامان میلاد ۴ ماهگی
پارت ۳ دیگه دردام هر زیاد و زیادتر میشد دیگه نمیتونستم تحمل کنم موهامو میکندم سرمو تو دیوار میکوبندم هی م یاومدن رو تخت میذاشتنم حفاظ میبردن بالا بازم میومدم پاین عین بچهای لجباز😂
دیگه آخراش پرستار عصبانی شد گفت بچه داخل لعنت اگه میخوای هی بیای پایین زود زایمان نمیکنی دیگه منم بزور سرجام نشستم دیگه داشتم داد میزدم که دوباره اومد گفت خانم رعایت کن آخه بی وجدان چجوری میشه رعایت کرد درد دارم لامصب
ساعت ۴ و نیم بود بچه وارد کانال زایمان شد دیگه واقعا درد خل زیاد بود احساس می‌کردم کونم و کسم داره پاره میشه🥲
دیگه اینجا ولم کردن رفتن اینقدر صداشون میکردم بیاین یکم کمک کنین احساس مرگ میکنم ولی انگار نه انگار ساعت نزدیک ۷ و نیم بود دست میزدم سرشو حس میکردم تا اینکه یکی از پرستارا اومد صدا ماما کرد کمک کرد رو تخت زایمان برم دیگه زود بی حسم کرد و قیچی کرد یه چند تا زود زدم فقط سرش در اومد دیگه اینجا زور نداشتنم خودش کشیدش رو شکمم گذاشت ولی اینجا بدجوری خوشحال شدم بیهترین لحظه زندگیم وقتی صداشو شنیدم میخندیدم و اشک میریختم و پاهام از فشار زیاد میلرزید میخواست ببرش که گفتم بزار بمونه گفت ضعف کردی ممکنه بیفته
مامان آلپای🫀 مامان آلپای🫀 ۵ ماهگی
تجربه زایمان

پارت:4

توانمو از دست داده بودم هعی میگفتن زور بده نمیتونسم اون ۱۵ دقیقه نیم ساعت شد ۱ونیم ساعت شد و بالاخره بعد ۲ونیم ساعت تودلم‌گفتم اینجوری نمیشه باید تمام زورمو بزنم😆😆و فسقلیمون ساعت ۲ونیم صب ۲۵ خرداد به دنیا اومد🫠
خب بگم درد طبیعی زیاده تا ۱۰ سانت بشی باید تحمل کنی وقتی فول شدی تمام توانتو گذاشتی زور زدی بچه سرش بیاد بیرون تمامه اون کمر درد زیر دل‌همه چی میره اصن من ۶تا بخیه خوردم🫠شایدم کمتر و میتونسن برش ندن خودم زور بدم ولی خب😆😆ماما گفت زور بدی مجبور نمیشیم برش بدیم🫠

و بگم شوهرم میگ بیرون زایشگاه😂😂مادرشوهرم از یه طرف استرس گرفته دست و پاش میلرزیده هم همش ذکر قران دعا🫠شوهرمم‌میگ منم فک کنم بالای ۵۰ بار آیت الکرسی خوندم🤣🤣🤣جاریمم دست به دعا میگ میریم زنگ‌میزنیم دعوامون میکنن میفرسن مادرشوهرم رفته زنگ زده گفت طبیعی نمیخاد اینا چرا بیرون نیومدن🫠هرچقد بشه میدم فقط سزارین کنین اوو یه مکافاتی شده😂خلاصه به سلامتی گذشت و الن فسقلی ما ۱ماهشه🫠
مامان ارسلان🤎 مامان ارسلان🤎 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۴

همینجوری افتاده بودم رو تخت عین جنازه داشتم درد میکشیدم زیرم خیس و خونی که دیدم شوهرم اومد تو اتاق عین چیییی خوشحال شده بودم بنده خدا حالو روزمو دید فقط دستمو گرفته بود و قوت قلب میداد قربون صدقه میرفت بوسم میکرد ، بعد دکتر بعد از اینکه شوهرم اومد گفت برو بشین دستشویی تا میتونییییی زور بزن فقط شوهرم جلو در دستشویی وایساده بود سرممو نگه داشته بود منم فقط زور میزدم مثل اینکه یبوست داشته باشی فقط زور بزنی ، بین اون زورایی که میزدم ببخشید همینجوری مدفوع میکردم شکمم قشنگ خالی شد اونجا ، حالا از شوهرمم دارم خجالت میکشم میگم تروخدا برو بیرون درو ببند خجالت میکشم 😂بنده خدا یه دستش تو دستشویی مونده بود سرمو نگه داشته بود 🤣🤣🤣 خلاصه هیچی دکتر گفت بیا بخواب رو تخت ، خوابیدم دکتر میگفت از اینجا به بعد فقط به خودت بستگی داره میتونی ۱۰ دیقه دیگه بدنیا بیاریش و میتونی ۲ ساعت دیگه بدنیا بیاریش پس قشنگگگگ زور بزن هر وقت دردت گرفت زور بزن آروم شدی استراحت کن
مامان S A M Y A R مامان S A M Y A R ۱۰ ماهگی
ديگه خلاصه منو به زور بردن بالا
لباسمو عوض كردم
يه دوز امپول ريه زدن
(٣٠ هفته هم يه دوز زده بودم)
گوشيمو داده بودم شًوهرم ولي يكي از پرستارا ديد من دارم گريه ميكنم رفت گوشيمو اورد گفت بيا با شوهرت حرف بزن بعد ديد اروم نميشم رفت خود شوهرمو اورد🤣
اونجا چند نفر بودن كه امپول فشار زده بودن كه دردشون بگيره
و داشتن چيز ميز ميخوردن و فقط من بينشون درد داشتم
يه سرم بهم وصل كردن و امپول رو زدن منم از ترس گلاب به روتون هي حالم بد ميشد بالا مياوردم
تا ساعت ٣ تو اون اتاق بودم ان اس تي هم بهم وصل بود
بعدش دكترم اومد گفت دردات چطوره گفتم قابل تحمله
گفت نميخواي زور بزني؟ منم از اونحايي كه ميخواستم سزارين بشم اصلا از طبيعي اطلاعات نداشتم يعني حتي ويدئو هاي طبيعي تو اينستا به پستم ميخورد ميردم ميرفت نميديدم
گفتم زور چيه😐 گفت هروقت احساس كردي ميخواي زور بزني زور بزن
چند دقيقه بعد يه خانم اومد گفت بيا اونور دكتر معاينه بكنه ببينه چند سانت شدي
فكر كنم چون رحمم باز شده بود اصلا معاينه ها درد نداشت و متوجه نميشدم
بعد بهم گفت ٧سانت شدي
ميخوام كيسه ابتو بزنم
منم گريه گريه زجه ميزدماااا
بعد كيسه ابمو با يه سوزن بود فكر كنم زد يه اب داغ يه عالمه ازم اومد بيرون
بعد كم كم دردام بيشتر شد
هي فكر ميكردم دستشويي دارم
دكترم ميگفت دستشويي داري بكن همينجا لگن گذاشتيم
گفتم نميتونم ديگه به زور رفتم دستشويي ولي هيچي نميومد
يكم راه رفتم و گريه كردم ديدم شوهرمو اوردن تو كه بالاسرم باشه
اون منو اونطوري ديد حالش بد شد بهش اب قند دادن فرستادنش بيرون🤣🤣🤣
بعد دكترم گفت بيا بخواب
خوابيدم رو اون تخت پاهامو گذاشتم بالا (ساعت ٣:١٥ بود)
بازم دردم قابل تحمل بود و بيشتر ترسيده بودم
مامان آقا فراز مامان آقا فراز ۱ ماهگی
اینقد درد داشتم اشکم درنمیومدش فقط با نفس کنترلش میکردم که بگذره دیدم ن هعی ورزشای مختلف ک دردم کم بشه مگ کم میشدش دیگ ب حدی رسیدم ک فقط زور میزدم حس زور زدن داشتم مامام میگفت زور نزن مگ میشد کنار تخت حالت چمپاته گرفتم قبلش ی زور زدم دستمو گذاشتم رو بدنم دستم خورد ب سر بچه ینی ریدم ب خودم سریع ب مامام گفتم دستم خورد به سر بچه سریع منو بلند کرد نشستم رو تخت معاینه کرد گفت عععع بچه اومدش زور نزن بریم اتاق زایمان نفهمیدم چجوری رفتم رو تخت که واسه زایمانه دیگ ن درد داشتم ن حس زور ی چند دقیقه راحت بودم خوابم گرفته بودش فقط مث آبشار از سروصورتم عرق میرفت مامام هعس نازم میداد نوازش میکرد میگفت اومد دیگ تمومه اینقد خسسته بودم نفهمیدم کی امپول زدن کی پارع کردش فقط اون موقع ک حس زور داشتم زور مسزدم دادم در نمیومد مامام گفت داد بزن که بچه بیاد من فقط مامانمو صدا میزدم با ۳ تا زور بچه اومد بعد حالا مگ جفت میومدش😂 هعی سرفه فلان نمیومد من ک بیحال بودم مامام میگفت بفرستینش اتاق عمل جفت و بخیه بزنن میگفتن ن دیگ کشید بند نافو اومد دم بدنم که گفتم بکش دارع میاد کشید جفتم اومد ولی دیگ واسه بخیه فرستادن منو اتاق عمل چون موقع زور زدن خودمو کشیدم عقب پارع شدم بدجور هیچ رفتم اتاق عمل بیهوش شدم راحت خوابیدم بعدش اومدم بخش پیش بچم
مامان ارسلان🤎 مامان ارسلان🤎 ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۵

دردام شروع میشد هی زور میزدم دکتر میگفت زورتو داری میندازی به گلوت قشنگ زور بزن ولی من متاسفانه از ترس اینکه مدفوع کنم درست حسابی زور نمیزدم تا اینکه دکتر گفت بچت داره خفه میشه منم با تمام وجودم زور زدم اون لحظه دیگه هیچی برام مهم نبود دکتر گفت موهاشو دارم میبینما به شوهرم گفت بابااا بیا ببین موهاشو خلاصه دیدم یچیز آبکی ریخت اونجام بعد قیچی زد ، اصلا درد نداشت فقط یلحظه داغ شد ولی اصلا نفهمیدم دوباره یه زور محکم زدم و تماااام همه ی دردام تموم شد یه صدای دلنشین اومد که قلبم داشت از جاش کنده میشد ، آره صدای گریه هاش بود ، انگار تو بهشت بودم ، دادنش بغلم انگار نه انگار قبلش چقدر درد کشیدم همش فراموشم شد . بچه رو گرفتن بردن ، شوهرمم رفت بیرون بعد شروع کرد بخیه زدن ، بچه های داخلی رو نفهمیدم ولی بخیه های بیرونی رو یذره متوجه میشدم انگار مورچه گاز بگیره اونجوری بود ، بعد بخیه هم شکممو فشار دادن که کلیییی خون ازم ریخت بیرون ، صادقانه بخوام بگم این فشار شکم خیلیییی اذیتم کرد خیلی درد داشت واقعا ، ۲ ۳ بار اینکارو کردن
حالا کلی بخوایم بگیم کل درد زایمان زیاد بود ولی کاملا قابل تحمل بود فقط اخرش که بچه میخواد بیاد بیرون اوج دردشه اونم اگه خوب زور بزنی زود تموم میشه میره
خداروشکر پروسه زایمانم خیلی کوتاه بود ۲ ظهر بستری شدم ۳ و ۵۵ دیقه زایمان کردم
امیدوارم همه ی مامانا راااحت زایمان کنن
مامان زینب خانم🌸 مامان زینب خانم🌸 ۶ ماهگی
روز زایمان شد و بدون درد رفتم بیمارستان
شب قبلش به شوهرم گفتم بیاد نقاط فشاری رو ماساژ بده و یکمم شده دردم بگیره یه وقت خدایی نکرده امپول فشار نزنن

یکم درد پریودی گرفتم و نیم ساعت یه ساعته خوب شد.
کارای بستریمو انجام دادم و دکتر پشت تلفن تاکید کرد که من فیزیولوژیک هستم و امپول فشار نزنن.

ماماهمراهم فوق العاده صبور و عالی بود
خدا خیرش بده اومد اول یه معاینه تحریکی کرد بعد شروع کرد ورزش کردن.
دردا تا ۶ سانت قابل تحمل بود اما ۶ به ۷ سانت بودم که دیگه درخواست اپیدورال دادم
اپیدورال که برام زدن دردا خیلی قابل تحمل بود و با ماماهمراهم و مسئول اپیدورال می گفتم می خندیدم و بهشون گفتم می خوام بخوابم یکم چون شب قبل از استرس خوابم نبرده بود‌.
گرفتم خوابیدم ولی بازم از استرس درست خوابم نبرد بعد یک ساعت و خورده ای ماماهمراهم اومد و گفت باید معاینه کنم. معاینه کرد و بازم خودش تحریک کرد و گفت ۹ سانتی موقع دردا زور بده
یکم زور دادم گفت کله بچه پیداست دارم موهاشو میبینم.
پاشو بریم اتاق بغل رفتیم اتاق بغل و خوابیدم رو تخت زایمان
با چندتا زور محکم و کمک ماماهمراهم زینب خانوممو خدا داد و تمام سختی ها یادم رفت😍😍

قشنگ ترین لحظه عمرم بود، یهو تمام دنیا انگار وایمیسته، تمام دردا تموم شدن( نه اینکه بخوام احساسی بگم واقعا تمام دردا وقتی بچه بیرون میاد تموم میشه و انگار نه انگار درد زایمان داشتی یه ثانیه پیش)
مامان گندم🧚‍♀️👼 مامان گندم🧚‍♀️👼 ۴ ماهگی
باز امپول جواب نداد دردام درد داشتم خیلی زیاد وحشتناک دستگاه نشون نمی‌داد اینا فکر میکردن الکی میگم درد دارم خلاصه معاینه کردن تا شدم ۴سانت و سر بچه اومده پشت سرویکس همش هم ادرار داشتم هی میرفتم ای میخوابیدم خلاصه رفتم دوش آب گرم گرفتم ولی خیلی درد داشتم اصلا حالیم نبود ک آب گرمه خلاصه خوابیدم رو تخت گفتن دیگه باید زور بزنی ک بیاد پایین خلاصه تو زور زدن میگفتم دستشویی دارم هی میرفتم از ۳ سانت ک شدم بالا می‌آوردم همینجور دکتر میگفت داره پیشرفت میکنه ک بالا میاره از بس بالا آوردم ک گلوم زخم شد خلاصه معاینه کردن بعد کلی زور زدن مردمو زنده شدم شده بودم ۶ سانت دکتر گفت یه زور بده دارم موهاشو میبینم شدی ۸ سانت سریع بردنم اتاق زایمان یه زور زدم دکتر بی حسی زد برش داد بچه اومد وقتی اومد اینقد زیره میزه بود ک نگو ولی همون لحظه تمام دردا رفت دکتر گفت چندتا سرفه کن ک جفتم در بیاد جفت در اومد دکتر گفت چقد جفتش کوچیکه خیلی کوچیکه بند نافش هم خیلی نازک بود خلاصه بخاطر مسمومیت ک داشتم یه روز بیشتر نگهم داشتن دیگه خون بهم وصل کردن کلی آزمایش و اینا دیگه مرخصم کردن سخت بود ولی گذشت
مامان آرسام 💙 مامان آرسام 💙 ۸ ماهگی
تجربه ی زایمان 3♥️
منم گریه میکردم شدید سریع رفتم تاکسی بگیریم تا نشستم داخل ماشین که برم خونه درد هام شدید شد هر چی گفتن بریم بیمارستان نرفتم گفتم میرم خونه تموم درد هامو میخوردم بعد میام بیمارستان از خونه تا بیمارستان نیم ساعت راه بود رفتم خونه با کمک بقیه راه میرفتم گریه میکردم قابل تحمل نبود درد هام از ساعت ۶نیم تا ساعت ۱۰ نیم داخل خونه درد خوردم ساعت ۱۰ نیم گفتم بریم بیمارستان ماشین آوردن با شوهرم و خواهرشوهرم و برادرشوهر رفتیم تا رسیدم بیمارستان معاینه کرد گف ۴نیم سانتی سریع لباسهامو تنم کرد هنوز پذیرش نکرد بودن منو منو برد داخل بخش سرمو گذاشت ماما اومد معاینه کرد کیسه آب مو پاره کردن بعد نیم ساعت که درد میخوردم آمد گف ۸ سانتی زور بزن منو همکاری میکردم هر کاری میگفت میکردم بعد یک دو ساعت که درد میخوردم اومد گفت بلند شو بچه سرش بیرونه منم نمیتونستم راه برم خود ماما کمک کرد رفتم رو تخت جاک داد ۱۲:۲۰ دقیقه زایمان کردم تا بچه رو گذاشت روسینم تموم دردهای آروم شد خدا روشکر گذشت ولی خیلی سخت بود برام تا سه شب خواب میدیدم 😁ولی بدن تا بدن است بعضی ها کمتر درد دارن بعضی ها بیشتر