شمام مثل منید ؟ 😭😞

با بچه هاتون دعوا میکنیدو عصبی میشید؟
دلم‌میخواد خودمو بکشم ک به چند لحظه عصبی میشمو سره بچم دادو بیداد میکنمو از گریه جیغ میزنه تحویلش نمیگیرم

خدا منو ببخشه 😞

خسته شدم کولیک تموم شد حالا رفلاکس و تازگیا هم حساست به گل زعفرون و تنگی نفس 🤦
کلافه شدم

از یه ور نمیتونم به خودم برسم همش درگیر این بچم

نه ناهاری نه صبحانه ای نه کارا خونه ای نه میتونم غذا عین ادم درست کنم

از یه ور موندم چه جوری غذا خورش کنم کی وقت کنم پاشم براش غذا بذارم

چون بغلی شده همش تو بغلمه یا تو بانوج یکسره مداااام باید تکون بدمش ک از خواب بیدار نشه تا بتونم۲ لقمه صبحانه ای شوهذم اماده کرده بخوردم

همش تو خونم بیرون نمیرم بخاطر دخترم ک سرما نخوره چون تازگیا سرما خورده بود ویروس گرفته بود خواب نداشتم

از یه ور هم پریود نمیشم هورمونام بهم ریخته

از یه ور ۱ ساله ک نزدیکی خوبی با همسرم نداشتم
و نزدیک به ۶ ماهه ک کلا نزدیکی نداریم چون اصلا نمیشه از کنار بچم تکون میخورم سریع بیدار میشه
خودمم از نزدیکی کردنو اینا سرد شدم حسابی

۱۶ پاسخ

همه همین هستیم . یکی کمتر یکی،بیشتر . عذاب وجدان نگیر منم گاهی همینم . وحشی میشم😆😆😆مشکل من و شما اینه که فک میکنیم بچه که مریض شه یعنی مادر خوبی نیستیم .در حالیکع خود دکتر هام میگن بچه بالا پایین دارع . مریض میشه . همین مریضیا باعث قوی شدن سیستم دفاعی بدنشون میشع . سعی کن کمتر حساس باشی . برو بیا . به خدا توکل کن . منم مث شما کم میرم میام .واسه اینکه بچه سرما نخوره .درحالیکه وقتی،به بچم،نگا میکنم تو جمع فامیل خوشحال تره و وفک میکنم این برای سلامن روحش و من بهتره

میفهمم عزیزم همه این مشکلات رو منم دارم به اضافه ی دختر ۱۱ ساله ک باید به درس هاش برسم خودمم ک اصن وقت دستشویی رفتن ندارم چه برسه به کارای دیگه

میگذره 🙃🤍

حالا الان همه درکت کردن یبار من تو گهواره گفتم همه گفتن واه واه چرا اینجور میکنی فلان بهمان ولی من بهت حق میدم خسته شی

وای عین من

عزیزم چقد منی

هی،عزیزم واسه من اینم اضافه کن که هنوزبعدازچهارماه خونه خودم نرفتم چون دست تنهابادوتابچه کوجیک نمیشه
منووشوهرم حسرت غذاخوردن دونفره به دلمون مونده

من ادم زود جوشی هستم
ولی یبار قبل بارداری یه جا خوندم ک این موجود کوچولو بار اولشه که داره به این دنیا میاد و هیچی نمیدونه و بلد نیست و تنها مارو میشناسه
از اون موقع حتی در بدترین شرایط هم خودمو میخورم ولی داد نمیزنم سرش،اخه دست خودش نیست،ولش کن خونه و زندگی رو الان هیچی مهمتر از این وروجک نیست

عین منی منم بعصی اوقات سرش داد میزنم نمیدونم چطور خودم کنترل کنم

عزیزم شوهرت خودش صبحونش اماده کنه میبینه که نمیتونی

من به خاطر همین شیر خودمو ندادم به خاطر همین زایمان طبیعی نکردم آدم نباید همه زندگیش بشه بچه تو باید مادر خوب و سرحالی باشی تا بتونی بچه رو بزرگ و تربیت کنی .اصلا برام مهم نبود چرا دیگران فکر میکنن من شیر خودمو ندادم

آخی عزیزم همچی درست میشه گلم نگران نباش بچه رو دعوا نکن اون چه گناهی داره اونم داره اذیت میشه

در مورد روابطت با همسرت ، سعی کن به جای رسیدگی به خونت ، به خودت برسی ، کار خونه همیشه هس . به خوراکت برس . به خودت برس . به بچت برس . تهش اگه وقتی موند کارای‌خونتو بکم

اخی عزیزم منم خیلی اذیتم ولی سعی میکنم با بچم درست رفتار کنم . چاره ای نیست باید باهاش کنار بیای تا بزرگتر بشه . با ی مشاور صحبت کن

منظورت از دعوا بچه ی چهار ماهته؟؟یا یه بچه ی دیگه هم داری؟

من خودم شدم مثل جن زیر چشام سیاه شده ۱۳ کیلو وزن کم کردم کل بدنم شده پشم حموم فقط ۵دقیقه...
ب شدت میل جنسی پایین و درد شدید حین رابطه..‌
خونه زندگی ب گوه کشیده شده
درسام مونده...

سوال های مرتبط

مامان پسرم👶🏻 مامان پسرم👶🏻 ۷ ماهگی
درد و دل
هم پریودم هم بی حوصلم هم عصبیم هم تمام خونم انگار بمب ترکیده هیچ وقت خونم تو این وضعیت نبود همیشه مرتب بود و برق میزد ولی الان هیچی سرجاش نیست به معنای واقعی گند میکنه تمیزم میکنم دوباره به حالت اولیه برمیگرده حتی به خودمم وقت نمیکنم برسم نه به پوستم نه به موهام یه دوش میخوام بگیرم باید تند تند سرسری برم زودی برگردم نه بیرون میرم نه تفریح میرم نه وقت میکنم مثل قبل غذای متنوع درست کنم هیچی رسما پسرمم دوباره چند روزه رفلاکسش شدید تر شده یکسره گریه میکنه همون مقدار کمی که شیر میخوره بالا میاره تو خواب جیغ میزنه همشم باید دورش بدم تا دردش کمتر بشه و گریه نکنه چون وقتی گریه میکنه اصلا اروم نمیشه اصلا میبینم بچه این حالتیه عمرم کم میشه با همه این شرایط میگم فقط بچم سالم باشه مریض نشه چرا بچه به این کوچولویی باید کلی داروهای رفلاکس بخوره
و حس میکنم رابطه بین منو شوهرم خیلی فاصله افتاده اونم همش درگیر کارشه منم درگیر بچه اینقدرم شبا خسته ایم اصلا نمیفهمیم کی میخوابیم
بهشم میگم میگه نه تو فکر میکنی درحالی که هیچی مثل اولش نیست هیچی سرجاش نیست ما خیلی بهم وابسته بودیم همیشه باهم بودیم همیشه بیرون بودیم با دوستامون همش مسافرت بودیم همش دوتایی کلی تفریح میکردیم ولی الان اصلا حتی وقت نمیکنیم حرف روز مره بزنیم باهم تا میاد خونه خستس یا میخواد استراحت کنه یا باید بچه نگه داره من غذا درست کنم حس میکنم هیچکی درکم نمیکنه