۵ پاسخ

ول کن بابا
ب درک
حرص اونا هم ما بخوریم؟

من همیشه میگم خوشبحالشون

والا یه سریا اینجورین دیگه...من خودم دخترمو پارک میبرم حتی میترسم برم بشینم نگاش کن میگم اتفاقی براش نیفته یهو یکی ندزدتش ،میرم کنار وسایل سرپا وامیسم و نگاش میکنم تا بازیش تموم شه،ولی مثلاً خونه ی مادر شوهرم تو روستاست جاییکه می‌دونم تمیزه می‌ذارم خاک بازی و گل بازی کنه اما جاهای کثیف به هیچ وجه نمی‌ذارم چون ممکنه بچه مریض شه ،اما اونا هم شاید بدنشون عادت کرده

بچه های اونا از بچه های ما سالم ترن؛شاید مادرش هواسش پی تلفنش بوده،شاید اونی که با تلفن باهاش حرف میزده از بچه اش مهم تر بوده وگرنه آدم مراقب بچه اش هست،در کل بعضیا به کثیفی عادت کردن

حتما مادرش حواسش نبود ..به مادرش میگفتی

سوال های مرتبط

مامان رمان نویس✍🏻 مامان رمان نویس✍🏻 ۳ سالگی
&محکومم به عشقت&پارت 16چراغا خاموش شد با امدن پسره همه زنا لباساشو تنشون کردن نگاهی انداختم بهش که داشت میومد سمت من رومو کردم سمت دیگه با دیدن مادر پسره که داشت نگامون میکرد و مامانم که هی چشم غره بهم میرفت با حرصی که بهم دست داد سرمو انداختم پایین متوجه شدم کسی بالای سرم واستاده
میدونستم کیه همون پسره هست خیلی سختم بود خیلی ناچار سرمو بالا اوردم با دیدن همه که داشتن نگام میکردن مجبور شدم ازجام پاشم که دستم دوباره داغ شد نگاهی به مامان کردم که هی چشم ابرو میومد دستم انگار تو آتیش بود حس خوبی نداشتم ولی مگه ول کن بودن صدای اهنگ بلند شد دستم کشیده شد وسط خدایا چیکار میکردم انگار شده بودم عروسک خیمه شب بازی دلم به هیچی راضی نبود همش اجبار اجبار اجبار نگاهی به جمعیتی انداختم که دورم جمع شده بودن و سوت کف میزدن چونم لرزید دستامو بالا اوردم پشتم بهش بود دلم خواست برگردم به سمت این پسره ولی به جاش محمدم رو میدیم با چشمای اشکی برگشتم سمتش اصلا دلم نمیخواست نگاش کنم اروم با ریتم اهنگ شروع کردم به رقصیدن اجباری با هر حرکاتی که انجام میدادم یک گوله اشک میرخت روی گونم چرا تمومی نداشت این اهنگ لعنتی چرا دیگه دست از کف زدن برنمیداشتن چرا این پسره از پیشم نمیرفت همش میرقصید خوشبحالش چقدر دلش خوشه ناخودآگاه نگاهی بهش انداختم پسری قد بلند چهارشونه با موهای مشکی با لبخندی که شبیهه محمدم بود ولی این اصلا به چشمم نیومد محمد من یک چیز دیگه بود یک چیز دست نیافتنی کاش بودی عشق جانم دلتنگتم تا ابد دوباره قطره اشکی چکید از گوشه چشمم با صدای سوت دست که پسره داشت میرقصید و پول میرختن روی سرمون به این همه اجبار لبخند غمگینی زدم
انگار مجلس ختم عزای من بود نه عروسیم