۷ پاسخ

وای یا ابوالفضل خدا کمکت کنه خیلی حس بدیه

40 هفته رفتم بیمارستان درد نداشتم اصن دیگه گفتم خسته شدم و اینا معاینه کردن دیدن سر بچه فشار میاره گفتن برو نهار بخور بیا بعد سرم فشار زدن ماما همراهم اومد کلی ورزش کردیم 22.22 دیقه زایمان کردم😅
یک شب رفتم بخش 2 ظهر فردا هم بسیار شنگول مرخص شدم😂

زایمان من ی مرد بود اونم اومد برام امپول بی حسی زد

والا من روز زایمانم تو بلوک زایمان چن تا پسر جوون دکتر بودن خواستن بیان تو اتاق من با دکتر و ماماها نزاشتم اصلا بهم دست بزنن حتی زنا گفتم باید اون مردا برن بیرون حتی شده من اینجا با حکم خودم میرم بیرون و زایمان نمیکنم اگه اون مردا بیان داخل
دیگه یکیشون حال منو دید گفت باشه خواهرم تو ناراحت نشو و رفتن بیرون

خاک تو سرشون کنن مرد واسه چی تو اتاق عمل اونم زایمان برا ما والا یک لحظه دکتر اومد که بی حسی بزنه بعدشم یه مرد سن وسال دار بود بعد از تزریق بلافاصله از اتاق خارج شد خانم دکتر بودن با دوتا دستیار ویدونه ماما

من بعد بی حسی یه تنگی نفسی گرفتم که نگو خدا میدونه چقدر اذیت شدم داشتم خفه میشدم اکسیژنم رو دهنم بود ولی تاثیر نداشت صدام در نمیومد نمیتونستم حرف بزنم دیگه حالم انقد بد بود داروی خواب آور اینا زدن بهم بیهوش شدم
بعد که پاشدم انقد درد داشتم فقط داشتم زار میزدم از تو ریکاوری تا بخش
بعد به من سوند وصل نکرده بودن عین اسکولا به هرکی می‌رسیدم میگفتم من‌سوند ندارما تا خود زمان عمل خی میگفتم من‌سوند ندارم لامصبا هیچکدومم نمی‌گفتند قرار میس وصل کنیم میگفتن میایم وصل میکنیم منو تو استرس میزاشتن یبار میگفتن وصل نمیکنیم من ارامش پیدا میکردم
خاطرم از عمل و زایمان در کل بد نبود ولی هم تنگی نفس خیلیییییی اذیتم کرد یعنی میگفتم میمیرم دیگه من الان
یکیم دردم خیلیی زیاد بود با‌وجود پمپ درد اصلا آروم نمی‌شدم راه رفتنی هم‌که دیگه جای خود داشتم زار میزدم
هنوز بعد زایمان عفونت بخیه گرفتم خوب نمیشد بخیه ام باز شد یه قسمتش
یه عالمه سرم وصل کردم تب و لرز شدید داشتم اصن یه وضعی
هرکی هم می‌رسید یه چیزی می‌گفت که بسه استراحت و تخت و جمع کن و به کارات خودت برس و پاشو غذا بزار و اینا خلاصه هم از لحاظ روحی هم جسمی افتضااااح بودم

خدا لعنتشون کنه
اون پسرا چه لزومی داره تو اتاق عمل باشند نمی‌دونم والله

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
مادرایی ک‌میخان زایمان کنن من تجربه طبیعی و سزارین دارم بنظرم کسی بتونه طبیعی زایمان کنه خیلی خیلی بهتره رو دخترم یازده سال پیش تصمیم گرفتم طبیعی زایمان کنم و 13ساعت درد کشیدم ولی فردای اون روز من برا آزمایش پسرم تو بیمارستان بودم‌جوری ک نگهبان یهم گفت تو همونی ک دیروز اومدی زایمان کنی گفتم بله گفت ماشالله چ زود سرپا شدی ولی چون بخاطر پرسنل و پرستار و دکتر بداخلاقم و خودمم لجبازی کردم همکاری نکردم زایمان سختی داشتم و تصمیم گرفتم دومی رو سزارین کنم ک تا اتاق عمل خوب بود تا بی حس بود زخمام میگفتم میخندیدم همچین ک از بی حسی درواومدم من بودم و زخم حتی دستشویی هم باید دستمو میگرفتن دکترم نگفت بخاطر بی حسی از کمر بعد عمل تا چند ساعت حرف نزن منم چقد حرف زدم ی هفته تمام یک سردردی گرفتم ک فقط میگفتم گه خوردم بردنم دکتر ب دکتر میگفتم ی آمپول بزنید تا بمیرم زجر نکشم ببین ن این سردرد ک عادی میگیریم ن مغزم داشت کنده میشد زخم از ی طرف بیست روز تمام خوابیدم بنظر من هیچی مثل طبیعی نمیشه درد میکشی ولی بعدش راحتی ن