۳ پاسخ

پارت چهارم
_امشب خونه ی من میمونی.
چشمام گرد شد و گفتم
_نمی مونم...
ماشین و توی پارڪینگ برد و گفت
_نمیخواد بترسی.برو توی اتاق در و قفل ڪن اما امشب تنها نمیمونی.خونم به جوش اومد.
_اگه یادت رفته بذار یادت بندازم خان زاده. ما طلاق گرفتیم. فردا نامزدیته. من با چه عنوانی بیام خونه ی شما؟
دستشو روی فرمون گذاشت و به سمتم برگشت و با جدیت گفت
_من ڪاری به عنوان ندارم.تنهات نمی‌ذارم... پیاده شو.
با مخالفت سر تڪون دادم و گفتم
_پامم تو خونه ی تو نمی‌ذارم.
نفسش و فوت ڪرد و پیاده شد. در سمت منو باز ڪرد و پیادم ڪرد..با حرص بازوم و از دستش ڪشیدم و داد زدم
_دست به من نزن!
ڪلافه عقب ڪشید و گفت
_خیله خوب خودت بیا... بهت قول می‌دم پامم تو اتاق نذارم اما تنها نمیمونی.
تا خواستم اعتراض ڪنم گوشه ی آستینم و دنبال خودش ڪشوند.
دڪمه ی آسانسور و زد.در ڪه باز شد بازم آستینم و دنبال خودش ڪشوند..
سرمو پایین انداختم. با لحن خشڪی گفت
_بهت گفتم منتظرم بمون چرا رفتی؟
بدون نگاه ڪردن بهش جواب دادم
_چرا باید میموندم؟شما موظفید همه ی ڪارمنداتونو برسونید؟همزمان در آسانسور باز شد.بدون جواب دادن پیاده شد و وقتی دید من بی حرڪت ایستادم این بارم آستینم رو ڪشید.
درو باز ڪرد و منتظر موند تا من اول برم داخل.
چشمام پر اشڪ شد.دوباره پا گذاشتن توی این خونه ی پر از خاطره رو نمیخواستم...

ادامه دارد...

࿐჻❥⸙🦋⸙❥჻࿐

پارت سوم
_ببند اون دڪمه های لامصبو...
سرم پایین افتاد و دڪمه هامو بستم منتظر بودم راه بی افته اما گوشیش رو برداشت و زنگ زد. چند لحظه بعد صداش به گوشم رسید
_شهریار...یه پلاڪ واست میفرستم.پرش به پرم گیر ڪرده. خودش و رفیقش...
ناباور نگاه ڪردم. یعنی اون همه ڪتڪش زد و بازم...
با همون خشم ڪلامش گفت
_می فرستم پلاڪ و...
و قطع ڪرد. با صدای لرزونم گفتم
_چی ڪار میخوای بڪنی اهورا؟
بدون این‌ڪه جواب بده استارت زد.
صورتمو سمت پنجره چرخوندم و اشڪام بارید به هیچ طریقی نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم.
انگار اعصابش از صدای فین فینم بهم ریخت ڪه داد زد
_بسه... بس ڪن دیگه.
از صدای دادش یه جورایی ترسیدم.
با لحن بدی گفت
_اگه نمی رسیدم....اگه نمیومدم...آیلین چرا انقدر بی فڪری؟ انقدر خطرناڪم من ڪه ازم فرار میڪنی؟
جوابشو ندادم و به جاش گریه م شدت گرفت.ڪلافه نفسی فوت ڪرد و تقریبا نالید
_اگه بلایی سرت می‌آورد..
با چشمای اشڪی بهش نگاه ڪردم ڪه گفت
_میدونی چی به حالم میومد؟
باز هم قلب لعنتیم لرزید.
نگاهم و ازش گرفتم و یه روبه رو زل زدم. وارد ڪوچه ی خودش ڪه شد متعجب گفتم
_چرا اومدیم اینجا؟
با همون اخمش جواب داد

پارت دوم
_تموم شد خوب؟من ڪنارتم.
پسره داشت سوار ماشین میشد تا فرار ڪنن ڪه اهورا یقش را گرفت. پرتش ڪرد روی زمین و با لگد به جونش افتاد.
صورتش از حرص ڪبود شده بود و مدام فحش میداد.
با ترس پریدم جلوش و گفتم
_می ڪشیش اهورا...ولش ڪن...
نفس زنون عقب رفت و با داد گفت
_بهتر یه حروم زاده ڪم...
راننده از ماشین پیاده شد و با التماس گفت
_داداش غلط ڪردیم ڪشتیش ول ڪن سر جدت.
اهورا چنان نگاه ترسناڪی بهش انداخت ڪه بدبخت از ترس غالب تهی ڪرد. ماشین اهورا جلوی راهش بود و نمیتونست در بره. بازوش و گرفتم و با گریه گفتم
_از اینجا بریم... تو رو خدا..
با خشم لگد دیگه ای به پهلوی پسره زد ڪه صدای آخش در اومد.
مچ دستمو گرفت و دنبال خودش ڪشوند.در ماشین و برام باز ڪرد.
سوار شدم. گریه م بند نمیومد... اگه نمی رسید... اگه اهورا نمی رسید چه بلایی سرم میومد؟ سوار ماشین شد و درو با تمام توانش ڪوبید.نگاهی بهم ڪرد و عصبی داد زد

سوال های مرتبط