#دلنوشته
با اینکه تو بارداری کلی درد و اذیت کشیدم ولی وقتی تکون میخوره همه دردامو فراموش میکنم
بعضی وقتا که فکر میکنم قراره بعد چند روز بدنیا بیارمش و بعدش دیگه هیچوقت حرکاتشو تو شکمم حس نکنم یه بغضی گلومو میگیره حس میکنم قراره دلم برا این روزا تنگ بشه چون الان تو نزدیکترین حالت ممکنیم بهم☹️
این حجم از عشق و علاقه طبیعیه؟

بارداری تو‌وجودته و همیشه همراهته
دنیا بیاد نوزاد تنها کسی رو که میشناسه مادرشع تنها تو اغوش تو اروم میگیره بهترین حس ممکنه وقتی بچت دنبال بوی تنت میگرده
وقتی چهار دست و پا میره و کم کم راه میره باید دائم مراقبش باشی تا بلایی سرش نیاد
موقع حرف زدنش تمام تلاشتو میکنی مامان رو از زبون بشنوی و بهترین کلمات رو بهش یاد میدی و یه عالمع باهاش سر و کله میزنی
به سن یک سال به بالا که میرسه روز ها باهاش بازی میکنی و کم کم متوجه میشه تا با قصه هات شب ها بخابه
سه سال که میشه کم کم خودش کارهاش رو میکنه و کمتر میاد پیشت بلکه گشنش بشه یا زورش به چیزی نرسه
این روند ادامه داره هر چی بزرگتر بشه کمتر میاد سمتت کمتر باهات وقت میگذرونه کمتر میبینیش

وقتی به اینا فکر میکنم ناراحت میشم که چرا نوزادی بیشتر بغلش نکردم
چرا تو یکسالگیش کمترباهاش بازی کردم
چرا موقعی که باید براش وقت میزاشتم‌دنبال کار خونه بودم و .....

وقتی بدنیا بیاد اوایل دلت تنگ میشه ولی بعدت وقتی همش چسبیده بهت و بوسش میکنی بغلش میکنی کیف میکنی

حس مادرانه🫂❤️

منم دقیقا به همین چیزا فکرمیکنم🥲🥲