۷ پاسخ

عزیزم کاش دلیل بستری شدنتم میگفتی 39 هفته و سه روز بدون درد چرا ختم بارداری دادن؟

دهنت سرویس🤣 میکه بیایین بچه داره بدنیا میاد 🤣خلی خوب بود

چقدر سختی کشیدی گلم😥

عزیزم دیدم نوشته بودی وزنش تو ۳۳ هفته ۱۷۰۰ بود به دنیا اومد چقدر بود؟

وای چقد سخت گذشته بهت عزیزم🥺

واااایییی😑🤕

خب عزیزم بقیشم بگو

سوال های مرتبط

مامان نفس👧🏻 مامان نفس👧🏻 ۱ ماهگی
خب بگیم از تجربه زایمانم☺️

من ۴۰ هفتم پرشده بود ن درد داشتم ن چیزی دیگ دکترم نامه نوشت ک برو بستری شو
منم اززایمان سزارین خیلی میترسیدم و تصمیم این بود ک تااونجایی ک میتونم طبیعی باشه زایمانم
صب شنبه پاشدیم اومدیم بیمارستان بستری شدم از ساعت ۱۰ صب امپول فشارو زدن دردا میومد ولی خیلی کم بود چون ی سانت بودم
تاشب من همینجوری مونده بودم و هی میومدن میگفتن ی سانتی و پیشرفتی نکردی ولی همشون میگفتن لگنت خیلی خیلی عالیه برا طبیعی و واقعاهم راس میگفتن
شب ساعت یک سرمو ازم جدا کردن گفتن بزا رحمت استراحت کنه دیگ زیاد بمونه خطر داره تا صب ساعت ۵ اومدن سرمو وصل کردن و درجشو بیشتر کردن من دردام خیلی شدیدتر میشد دیگ فک میکردم ک ۴ سانتو رد کردم ولی همون ی سانت بودم و ناامید
ک ساعت ۶ یهو من کیسه ابم پاره شد اومدن گفتن شدی ۳ سانت
من دردام غیرقابل تحمل شده بود و همش گریه میکردم و داد میزدم ک بیارین پمپ درد وصل کنین ولی میگفتن باید ۴ ۵ سانت شی
۵ سانت شدم ک اومدن بردن اتاق زایمان زود پمپ دردووصل کردن و امادم کردن برا زایمان و من بعد از ۵ سانت هر چن دیقه بازترمیشدم و بچه میومد پایین تر و سرش دیده میشد ک دکترم اومد و یه ساعت طول نکشید ک با دو سه تا زور بچه اومد بیرون گذاشتن بغلمو انگار منو از خواب بیدار کردن و هیچی یادم نبود انگار ن انگار ک اون دردارو کشیدم بخیه هامو زدن و تموم شد الانم حالم خوبه و هیچ دردی ندارم ارزششو داشت واقعا

اینم بگم ک اصلا رابطه بدون جلوگیری و ورزش بی تاثیر نیس سعی کنین زیاد رابطه داشته باشین و ورزش کنین تا لگنتون اماده شه من تا ۵ سانت ب زور باز شدم ولی چون رابطه وورزش داشتم بعد ۵ سانت زود شدم ۱۰ سانت و بچه راحت اومد
مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 مامان 𝙸𝙻𝙷𝙰𝙽🥹🫶 ۶ ماهگی
ادامه تجربه زایمان:
بعد دیگ بهشون گفتم و امپول فشار رو باز زدن بهم دردای خودمم میگرف ولی زمانشون زیاد بود فاصلش
بعد باز دردام شروع شد خیلی تحمل کردم تا ۸ سانت زیاد جیغ نزدم فقط نفس عمیق میکشیدم با گازی ک موقع زایمان میزدم تو دهنم هرچند فایده ای نداشت اون گاز بی درد
بعد هشت سانت همش حس مدفوع داشتم دکتر هم موقع دردا معاینه میکرد ک وحشتناک درد داشت مث مرگگگ
مرگو جلو چشام میدیدم ک گف ب ماما برو سوند بیار ادرارشو بکشیم ک با کلی التماس نذاشتم سوند بزارن و تو همون گیر و ویری ک موقع زایمان بود رفتم دستشوی بعدش با درد زیاد باز منو خوابوندن رو تخت و معاینه کردن ک دیگ داشتم‌میمیردم ک نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم گف دیگ ده سانتی و بریم رو تخت زایمان
رو تخت زایمان موقع اومدن بچه بدترین دردو اونجا کشیدم ینی بگم تا ۸ سانت درد اونطوری نداشتم
بعد چنتا زور و جیغ و داد هم بچه منم بدنیا اومد با وزن ۳ ۵۰۰
و گذاشتنش رو شکمم
بعدشم ک شکممو خالی کردن و ماساژ دادن
ک بازم درد داشت ولی ن ب اندازه لحظه ای ک بچه میخاس بیاد
و بعدم بخیه زدن ک اصلن درد انچنانی نداشت و تموم شد
مامان پناه مامان پناه ۱۰ ماهگی
پارت چهار
دیگ تادید چهارسانتم زنگ زد به ماما همراهم اومد من درد داشتم وحشتناک ماما همراه اود یخورده ورزشم داد ک انقد درد داشتم نمیتونستم ورزش کنم رفتم رو تخت و گفتم اپیدورال میخوام ک گفتن شبا اپیدورال نداریم فقط میتونیم از گاز کاهش درد استفاده کنیم گازو ک اوردن یخورده از دردام کمتر شد ولی بشدت خواب الودم کرده بود دیگ شد ساعت۱۲ شب ک اومد معاینه کرد گف هفت سانتی خودشون متعجب بودن ک من چقد سریع دارم پیشرفت میکنم قبل از معاینه هفت سانت سوال کردم ازشون ک تقریبا چند ساعت دیگ زایمان میکنم ک گفتن تا هفت و هشت صب تمامن ساعت یک سب دردم وحشتناک شد وحشتناکا ک از همون قسمتش دیگ گفتم من ...بخورم دیگ بچه بخوام دردام همینجوری زیاد و زیادتر شد تا ساعت ۲ک گفت بچه سرش دیده میشه چندتا زور بزنی دیگ تمومه که زور زدنام نیم ساعت طول کشید و من ساعت دوونیم زایمان کردم که ماماهمراهم و ماما بخش متعجب بودن که منی ک بچه اولمه چقد سریع فول شدم ک در عرض پنج ساعت زایمان کردم اونم با دهانه رحم بسته ولی چون انرژی زور زدن نداشتم از ای سر تا اون سر بخیه خوردم چون ماما میگف وحشتناک جرخوردی
مامان جوجو مامان جوجو ۵ ماهگی
پارت ۲ زایمان طبیعی 🥲
همون ماما ساعت ۹ اومد آمپول فشارمو زد تا ۹ و ربع دردام کم کم خیلی خفیف شروع شد اولاش دردام هر ۱۰ دقیقه یکبار بود بعدش ساعت ۱۰ معاینه شدم یک سانت و نیم بودم و دردم هر ۵ دقیقه یکبار شد تا ساعت ۱۱ ۲ سانت شدم و دردام هر ۲ دقیقه یا ۳ دقیقه بود دیگه تا ساعت ۱۲ دردام اصلا مکثی نداشتن و اومدن معاینه کردن گفتن ۲ سانت تحت فشاره آمپول فشار خاموش کردن و گفتن دیگ از الان به بعد فقط دردای خودته ساعت یه ربع به ۲ بود ک بازم معاینه شدم البته درد شدید داشتم و ۳ سانت بودم دیگه دردام هی بیشتر می‌شد ساعت ۲ و ۴۰ دقیقه بود صداشون زدم گفتم من درخواست ماما همراه میخام دیگه تحمل این همه درد ندارم و بازم معاینه شدم ۵ سانت باز بودم ک گفتن هزینه الکی نده تا یه ساعت دیگه زایمان میکنی نصف راه اومدی و کیسه آبم رو ترکیدن واسم ولی بعد از هر معاینه من خونریزی داشتم
ساعت ۴ و نیم من احساس مدفوع داشتم میخواستم برم دستشویی ولی گفتن رو تخت کار خودتو بکن لگن درد شدید داشتم وقتی دردم میگربت تمام بدنم به لرزش میوفتاد بعد ساعت ۴ و ۴۵ دقیقه شب واسم گاز بی حسی آوردن ک بتونم درد تحمل کنم و معاینه شدم ۹ سانت بودم تو همین لحظه فهمیدن صدا قلب بچه ام اف کرده زود اکسیژن بهم وصل کردن و گفتن نفس عمیق بکش تا اینکه صدا قلب بچه ام درست شد
ادامه پارت بعدی🚶‍♀️🚶‍♀️🚶‍♀️
مامان رایان مامان رایان ۱۰ ماهگی
سلام خانما خوبید میخوام تجربه زایمان طبیعی مو بگم بهتون با تاخیر ببخشید🫣دوستداشتم بگم ک چی گذشت بهم...اینم بگم ک من نامه سزارین گرفتم از دکتر ربیعی برای ۱۴م اسفند ک برم بوعلی ولی بعدازظهر روز ۱۱م زیر دلم و کمرم ی نمه نمه درد میکرد منم فک میکردم ک دردای کاذب چون توی ۳۸هفته و سه روز بودم..بعد دیگ توجه نکردم بهش تا غروب ک رفتم حموم تا موهای بدنمو بزنم هرچی ک میگذشت دردام منظم تر میشد ولی نمیخواستم ک باور کنم درد زایمانه😉تا اینک همونجا توی حموم ی لکه ی قهوه ای دیدم ک مطمئن شدم دردای زایمانه و باید برم بیمارستان معاینه شم..دیگ تا رفتم بیمارستان ساعت هشت شب بود معاینه کردن و گفتن ک یک سانت باز شدی برو خونه اگ دردات شدید شد بیا...منم رفتم خونه و دردامو ک هرچی میگذشت بیشتر میشد تحمل کردم تا ساعت ۳نصف شب ک دیگ خیلی شدید شد و تحملش سخت...ساعت ۳ رفتم بیمارستان معاینه کردن گفتن سه چهار سانت باز شدی و باید بستری بشی...دیگ بستری شدم رفتم داخل ی اتاق ماما بهم گفت ورزشارو انجام بده دوش آب داغ بگیر تا زودتر زایمان کنی...
دیگ من همونجا ورزشارو انجام میدادم و دردامم بیشتر و بیشتر میشد ولی من صدام در نمیومد تا ساعت پنج ک ماما اومد و کیسه آبمو پاره کرد تا زودتر زایمان کنم وقتی کیسه آبمو پاره کرد دردام خیلی بیشتر شد دیگ نمیتونستم تحملش کنم فقط جیغ میزدم بخاطر همین ماما اومد و دهانه رحمم تحریک کرد تا بازتر بشه و من فقط داد میزدم جوری ک صدام کل بیمارستان رو برداشته بود..دیگ نزدیکای ساعت شیش صبح بود ک سه چهار تا زور اومد سراغم ک دست خودم نبود با درد شدید ک باعث شد رایان کوچولوی من ساعت ۶صبح روز شنبه ۱۲م ب دنیا بیاد ک شیرین ترین و عزیزترین لحظه ی عمرم بود...
مامان سامیار💙 مامان سامیار💙 ۶ ماهگی
دیگ خیلی دردام عجیب بود اصلا نمیتونستم تحمل کنم مثل دیوونه ها شده بودم حالم بد بود دوست داشتم بلند شمممم خیلی خراب بودم اومدن معاینه کردن ۳ ونیم سانت بودم ساعت ۱۲ ظهر دیگ دیدن خیلی خرابم اپیدورال زدن برام که هم وقتی دارو وارد کمرم شد خواب عجیبی اومد سراغم در حد یه ربع هن خوابیدم ولی خب گه گاهی هم درد داشتم که دیگ سوزش خیلی خیلی کمی شده بود
بلند شدن به ورزش کردن با ماما همراهم نزدیک یک ساعت ورزش کردم و معاینه شدم شده بودم ۶ سانت ساعت ۲ ظهر و خب باز دردام شروع شده بود و یکم تحمل کردم وقتی باز غیر قابل تحمل بود یه دوری دیگ اپیدورال گرفتم و باز ورزش کردم ولی خی این دفعه دردام سکزشی نبود شدتش کم شده بود فقط ولی تند تند دردم می‌گرفت
دیگ ساعت ۳ونیم معاینه شدم ۹ سانت بودم و سر بچه هم پایین بود و خب به باسنم فشار و زور میومد همش حس دسشویی داشتم و بشدت درد داشتم ولب خب حس میکنم اگر اپیدورال نبود دردام بیشتر بود دیگ با هر توانی که داشتم زور میزدم وقتی سر بچه قشنگ اومد پایین و دیده می‌شد بردنم رو تخت زایمان و خب با دو تا زور ساده پسرم و بغل گرفتم 🥰😍
پارت ۲
مامان بهار مامان بهار ۱۰ ماهگی
تجربیه زایمانم
صبح دردام گرفته میره دردام قابل تحمل بود عصر حموم کردم بعد غروب شوهرم اومده خواستم برم پیشش یه دفعه دردام زیاد زدن از درد نتونستم بلند شم بعد دردام رفت رفتم پیشه شوهرم نشسته هچ درد ندارم بعد تا شب دیگ درد گرفته هر ۵ دقیقه میگیره میره ولی قابل تحمله گفتم میمونم خونه دردامو میکشم تو خونه تا ساعت ۱۲ دیگ نمیتونم تحمل کنم دردام زیاد شده رفتم معاینه ام کردن گفتن یک سانت بازه 🥺حالم بد شد گفتم اخه این همه پیاده روی ورزش یک سانت فقط بعد بهم گفتن برو یه چیز بخور بیاد رفتم و با این درد هم پیاده روی میکنم اومدم بیمارستان نوار قلب گذاشتن منم هی جیغ میزنم از دردام بعد بستریم کردن بعد یه دفعه دردام بیشتر شدن دیگ نمیتونم تحمل موهامو میکشم بعد معاینه ام کردن گفتن هنوز یک سانت تا ساعت ۳ دو سانت شدم گریه کردم گفتم از صبح تا الان فقط دو سانت گفتم تا ده سانت میمیرم از این دردا بعد پرستار صدا کردم بهش گفتم به همرام بگو بیاد گفت نمیشه بعد هی داد میزنم شوهرمو صدا میکنم گریه میکنم بهشون گفتم نمیخوام طبیعی زایمانم کنم منو ببرین اتاق عمل گفتن نمیشه تا ساعت ۵ چیزی داره میاد جیغ زدم پرستارا اومدن معاینم کردن گفتم ۱۰ سانت بچه داره میاد بعد گفتن هر وقت بچه ات اومده زور بزن نفس کش گذاشتن گفتن نفس عمیق بکش ولی من نمیتونم درد دارم ولی گفتم من نمیتونم و هی نفس عمیق میشکم دردم میره زور میزنم گفتم دیگ چنتا زور بزن بچه سرش اومده بعد زور شدم بچه اومده امپول زدن بخیه ام زدن وقتی دخترمو دیدم همه دردام یادم رفت 🥹♥️
مامان رها مامان رها ۸ ماهگی
تا ساعت دو شب همون ۱ سانت بودم بعد آمدن و سرمو قندی وصل کردن و گفتن خیلی درد کشیدی یکم استراحت کن همین ک سرم و فشار غط کردن انگار دردام قابل تحمل تر بود و یکساعت راحت بودم دیگه تحمل کردم و جیغ نمیزدم ولی این ی ساعت خیلی زود تموم شد باز آمپول زدن من گفتم اون دستگاه تنفس و بهم وصل کنین یکم‌دردام کمتر شه اونو ک آوردن من خیلی بهتر دردام و تحمل میکردم درد داشتم اما انگار دردامو قابل تحمل تر میکرد گفتم آمپول کمر و برام بزنین گفتن اون دکترش شیفت صبح میاد دیگه تحمل کردم بعدش انگار بچه سرشو درست آورد و تا ساعت ۶ صبح شده بود ۸ سانت دیگه آمدن معاینه کردن و گفتن باید زور بزنی بچه آمد من خیلی خوب همکاری کردم دوسه بار زور زدم و بچه آمد انگار همه دنیا رو بهم دادن خیلی شبیه دختر بزرگم بود درست بود زایمان سختی داشتم ولی با دیدنش همه چیو فراموش کردم و بعدش از پیشم بردنش و گفتن حالا زور بزن جفتش بیاد من زور زدم جفتش هم آمد و بخیه هم زدن شبه خیلی سختی بود ولی خیلی بچه شیرین اینم از تجربه زایمان من
مامان فندق مامان فندق ۱ ماهگی
🌸پارت اول زایمان طبیعی🌸
وارد ۳۹ هفته ک شدم هیچ خبری از دردام نبود پیاده روی ،ورزش … اثری نداشت ک رفتم پیش دکترم نوبت داشتم برام معاینه لگن انجام داد اکثرا گفتن با دو انگشته ولی برای من خیلی عمیق تر بود از معاینه ک برگشتم لکه قهوه ای داشتم و درد رحم ک فکر میکردم بخاطر معاینه هست و عادیه کم کم دردام بیشتر شد همون شب تا صبح نخوابیدم هر ده دقیقه سه بار میگرفت رفته رفته بیشتر شد دوش اب گرم گرفتم ساعت ۴ صبح باز نتونستم بخوابم کم کم وسایلام اماده کردم طاقت اورد تا ۶ عصر روز بعد رفتم بیمارستان معاینه شدم گفتن ۲ سانت بازی ولی تا ۳ سانت نشدی بستری نمیشه چون جنین حرکت نداشت تست N S T نوشت گفتن ک تکون میخوره ولی چون خودم احساس نمیکردم گفتن مسئولیت داره و بستریم کردن و چون دردام هم منظم بود ساعت حدود ۷ بستری شدم تقریبا تا ساعت ۱ شب هر یکساعت معاینه میشدم و میگفتن دو سانتی خیلی دردارم شدید شده بود اخرش به ۲/۵ سانت رسیدم چون از شب قبلش نخوابیده بودم و هیچی نخورده بودم از درد زیاد بالا میاوردم تکون های بچه‌ هم احساس نمیکردم تا ساعت ۴ صبح طاقت اوردم یه خانم دیگ هم اونجا بود اینقدر زور زد تا ۸ سانت شد بردنش سزارین اینقدر جیغ میکشید ک به من هم فشار عصبی وارد شد شروع کردم به زور زدن با داد قبلش خونسرد بود و نفس عمیق نمیدونم چیشد ک دیگ نتونستم تحمل کنم
مامان لیا 🍓 مامان لیا 🍓 ۳ ماهگی
پارت ۴
لباسهای بیمارستانی رو تنم کردن منو بردن زایشگاه یه سری آمپول و سرم بهم زن مدام نوار قلب بچه رو چک میکردن بعد یکساعت همه چی نرمال شد خداروشکر ولی دردام رفته رفته خیلی شدید میشد فاصله بینشون کمتر میشد اومدن معاینه کردن ۴سانت بودم دیگ نمیتونستم تحمل کنم التماسشون میکردم یکاری برام انجام بدن تحمل دردمو نداشتم اصلا هرچی میخواستم با تکنیکای تنفسی آروم کنم خودمو نمیشد نمیتونستم از درد گفتم برا اپیدورال بیارین گفتن نداریم پمپ درد هست میخوای بیاریم گفتم آره فقط به دادم برسید من میمیرم (خیلی نازک نارنجیم😁) بعد نیم ساعت معاینه کرد گفتن خیلی خوبه ۷سانتی بیا پمپ درد بگیر استفاده کن زایمانت نزدیکه اینجا ساعت ۲ظهر بود ساعتهای ۲نیم یهو دردام خیلی شدید شد احساس فشار رو مقعدم میکردم یهو بی اختیار از ته دلم جیغ کشیدم پرستارارو صدا زدم همه ریختن تو اتاق معاینه کردن گفتن بچه داره میاد ولی من جون نداشتم زور بزنم بی حسی زدن برش زدن میگفتن زور بده بچه داره میاد ولی من فقط جیغ میزدم از درد دیگ آخراش دیدم نمیشه همکاری کردم دهنمو بستم فقط زور زدم به سه تا زور درست بچم بدنیا اومد و گذاشتن رو سینم اون لحظه همه ی این تجربه های بد رو یادم رفت کل وجودم شد آرامش🥹🩷
امیدوارم همه شما بسلامتی فارغ شین و زایمان راحتی رو تجربه کنید عزیزای دلم🌹
مامان احسان مامان احسان ۱ ماهگی
گفتید از تجربه زایمانم بگم
من ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان چون حرکات بچم خیلی کم شده بود بعد اینکه نفس تنگی هم داشتم بستریم کردن ساعت ۴/۵صبح دردام شروع شد دردام منظم بود و ب مرور زیاد میشد جوری ک نشه تحمل کرد یعنی مردمو زنده شدم کلا س سانت باز شده بود رحمم ، ولی درد شدید داشتم جوری ک نمیتونستم بخوابم رو تخت کمرم انگار خورد شده بود هم زمان دل درد کمردرد و رون هام شدید درد میکرد جوری ک گریه میکردم داد میزدم اینقد حالم بد شد مادرم صدا زدن بیاد پیشم تا کمی پشتمو بماله یعنی اینقد حالم بد بود میگفتم من میمیرم ک ساعت حدودا ۴ بود ک آمپول بی حسی ب کمرم زدن اونم چقد التماس کردم دارم میمیرم بعد ۷ سانت شده بودم زدن تا آمپول بی حسی زدن ی حس مثل مدفوع داشتن اومد سراغم بعد بدنم ب شدت خارش گرفت یعنی مقعدم ب شدت درد گرفت جوری ک میدونستم میخوام بزام ک گفتن زور بزن تا بدنیا بیاد بچه میخواد بدنیا بیاد ک اینقد زور زدم چون نمیخواستم اثر اون آمپول بره درسته مقعدم درد داشت و بدنم خارش شدید داشت ولی دردای قبلش افتضاح بود میدونستم اثر بی حسی بره دیگه نمیتونم زایمان کنم چون جونی برام نمونده بود خلاصه‌ اینقد زور زدم تا زایمان کردم بعد اینکه کیسه آبم ساعت ۱ ظهر پاره شد ی حس انگار آب گرم زیرم ریخته شد بود