دلم خیلی گرفته
از اسفند پارسال تا الان هی استرس کشیدم، از بارداریه پرخطری که داشتمو اولش خونریزی کردم تا اینکه تو 12 هفته طول سرویکسم لبه مرز بود با وجوده استراحت، تا 15 هفته طول سرویکسم اومد پایین، دکترمم گفت باید جواب آزمایشه غربالگری دومت بیاد تا سرکلاژت کنم، اونموقع مردم و زنده شدم از ترسه اینکه یه وقتی طوله سرویکسم کمتر نشه، بعده سرکلاژ باز باید همچنان استراحت مطلق میموندم تا موقع زایمان، اونم تو شهره غریب، مجبور شدم بیام خونه مامانم شهرستان، دکترم فقط اجازه داد با هواپیما بیام که اون روز هم خیلی استرس کشیدم، هر از چند وقت لکه بینی داشتم که تمومه جونمو استرس می‌گرفت، تا شدم 7 ماهه که لکه بینی و انقباض منو گرفتو دوباره بستریه بیمارستان شدم و رفتم بخشه زایمان، گفتن بچه دنیا میاد و امپوله ریه زدن، فرداش سونو کردن گفتن تنفس بچه خوب نیست، اگه حرکتش خوب نباشه باید فوری ببریم اتاق عمل، که خداروشکر خوب شد و انقباضمم خوب شد،
ادامه تایپینگ بعدی

۱ پاسخ

بگو همینجا

سوال های مرتبط

مامان کیانا مامان کیانا ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
بعداز ۴سال با کلی دکتر و دارو خدا بهم یه فرشته داد امدم از تجربه زایمان بگم اول اینکه من چون خونمون پله داره خیلی راه میرفتم استرس زایمانم داشتم کلی هم ورزش میکردم که تو ماه هفت طول سرویکسم شده بود ۸ دهانه رحمم بازشده بود دوسانت که دکترم گفت برای سرکلاژ دیره پساری بزارم دوماه استراحت مطلق هفته 35پساری برداشتم 38هفته بازم با کلی پیاده روی ساعت11از خاب بیدار شدم کیسه ابم پاره شد شوهرمم همون روز رفته بود دندون پزشکی خلاصه رفتم زیر دوش آب داغ ورزش کردم ی نیم ساعتی که مادرشوهرم آمد دیگه کم کم دردام داشت زیاد میشد ساعت 1شوهرم آمد رفتم بیمارستان 17شهریور معاینه شدم ۶سانت تا بهم لباس دادن رفتم زایشگاه شدم 10سانت دیگه اونجا داشتم التماس میکردم بی دردی بزنن که گفتن بزنیم فایده نداره بچت داره دنیا میاد ماماهمراهم زنگ زدم آمد یه نیم ساعت ماساژ و ورزش داد بهم که گفتن داره میاد برو اتاق زایمان اونجاهم یه رب طول کشید تا بچم دنیا آمد ولی سر بخیه ها یکم اذیت شدم در کل از زایمانم خیلی راضی بودم کلا دوساعت دردم شدید بود که اونم قابل تحمله
مامان پسرم مامان پسرم ۶ ماهگی
اوله 8 ماه سرماخوردگیه شدید شدم که باعث شد دو هفته بچه خوب وزن نگیره، اوله 9 ماه سرکلاژمو باز کردن که همونجا خونابه ازم می‌ریخت هر چی گفتم، گفتن طبیعیه تا اینکه رسیدم خونه یه تیکه از جفت ازم افتاد با خونریزی شدید برگشتم دوباره بیمارستان، اونجا کلی اذیت کردن و معاینم کردن، میدیدن خونریزیم زیاده ولی میگفتن می‌بریم طبیعی و بهش خون وصل میکنیم، با وجوده اینکه جفتتم کنده شده بود و اکسیژن کم به بچه می‌رسید، فقط اونجا خدامو شکر کردم که با دکتره شیفت هماهنگ بودم برا سزارین، فوری پولو زدم که ببره منو سزارین، چون داشتن با جونه خودمو و بچم بازی میکردن، بچه که دنیا اومد بردنش nicu و 9 روز بستری بود اونجا یه روزم بخش،روزه دهم آوردیم خونه بچه رو، ولی خیلی ترسونده بودن منو که هر اتفاقی افتاد، سریع بیارش بیمارستان، تازه داشتم نفسه راحت میکشیدم بعده 9 ماه که گفتن بعده 40 روز همچنان بچه زرده باید قرص بهش بدین، خودمم دچاره بواسیر شدم که مرگو به چشم میبینم وقتی درد میگیره، الانم که هنوز پاک نشدم، دکتر میگه شاید بقایا مونده باشه تو رحمت چون جفتت تیکه تیکه شده بود، برو سونو اگه بقایا مونده باشه، کورتاژت کنیم. 😭
و منی که از اسفند پارسال تا الان همش تو خونه ام و حس میکنم افسردگی گرفتم، کارم همش گریه اس
مامان کیانا مامان کیانا ۵ ماهگی
من دیدم دارن همه تجربه زایمان میزارن گفتم منم بزارم می‌دونم دیر شده ولی می‌زارم من دوتا زایمان طبیعی داشتم کلا بد زایمانم بخصوص سر دختر اون یکی دخترم ۱۵ ساعت درد کشیدم دوسال پیش عمل افتادگی رحم انجام دادم وقتی حامله شدم دکترم گفت سزارینی منم خوشحال که این یکی درد نمی‌کشم هفته ۲۶ بارداری بود که دکترم گفت از شانس تو مجوز سزارین برای عمل تو برداشته شده باید طبیعی زایمان کنی اون موقع دنیا روی سرم خراب شد هرچه التماس کردم که نمیتونم فایده نداشت از هفته ۳۰ دردام شروع شد به خاطر عملی که داشتم خیلی کمر درد بودم درحدی که وقتی راه میرفتم فقط دوست داشتم بزنم زیر گریه شبا که تا صبح راه میرفتم هفته ۳۲ آمپول ریه زدم هم چنان تا ۳۹ هفته طولانی شد که رفتم بهداشت میخواست ضربان قلب رو گوش کنه که گفت انقباض داری برو بیمارستان اومدم خونه تا غروب راه رفتم بعد رفتیم زایشگاه بیمارستان تامین اجتماعی معاینه که کرد گفت ۲ سانتی برو خونه هنوز زوده اومدم خونه سه روز دردام به همین شکل بود منظم نمیشد تا پنجشنبه شب خیلی درد داشتم تا ساعت چهار صبح فقط راه میرفتم حدیث کسا می‌خوندم دیگه ساعت چهار نماز که خواندم با شوهرم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت هنوز دوسانتی ای بابا هرچه التماس کردم که بچه های دیگم به زور آمپول فشار رحمم باز شده باور نکردن گفتن برو توی راه رو تا ساعت ۸ بعد دوباره بیا ساعت ۸ که دوباره رفتم معاینه که کرد گفت ۱/۵شدی گفتم مگه میشه به جایی که رحمم بازبشه بسته میشه تا بلند شدم زیر کلی خون بود که گریه ام گرفتم گفتم من دوتا بچه آوردم اصلا خونریزی نداشتم اینا برای چی میان گفت اشکال نداره برو خونه صبح جمعه بود