۱۴ پاسخ

وای منم خیلی داغون بودم
هم حالم هم باورم نمیشد اصلا خالی بودم تهی

چقد احساس قوی بودن میکنی اون لحظه🥲

دقیقا

تلخ ترین خاطره زندگیم :
پسرم ب دنیا امده بود و من ب خاطر شرایط بدی ک داشتم CCU بستری شدم و یک روز کامل نتونستم ببینمش و بغلش کنم
من باید اولین نفر میبودم ک بغلش میکردم ، ولی من دقیقا آخرین نفر بودم .... و بقیه عکسشو برام فرستادن تا ببینمش ... اره من اولین بار پسرمو از توی گوشی دیدم ک چه شکلیه ...🙂
و هر وقت یادم میاد یه دل سیر گریه میکنم🙂💔

و همسری که باهام مهربونم نبود....💔

😍🥺🥺🥺

اولین حمام پس از زایمان از بیمارستان که اومدیم رفتم شوهرم منو شست چون نمیتونستم خم بشم

🥺🥺🥺دقيقا

وای دقیقا الهی شکر که ازپسش براومدیم🤲🥲

همسری که قدر ندونست که چقدر سختی کشیدم بخاطر بچمون. روزی 11 جور دارو استفاده کردن راحت نیست. 9 ماه استراحت مطلق خیلی سخته. اما کی قدر بدونه

واای
منی که زایمان زودرس شد پسرم هم ناراحتی قلبی داشت😭استرس زود دنیاومدنش استرسم برای قلبش رو بیشتر میکرد بعد دنیااومدنش فوری انتقالش دادن nicuومن مرخص شدم بچم موند😭😭😭
اما الهی شکر سه روز بعد طوریکه اصلااا فکر نمیکردم مرخص شد🥺
چون گفته بودن بلافاصله باید انتقال داده بشه یه بیمارستان دیگه و جراحی بشه
اما پسر قشنگم با لطف خدا مرخص شد 😍😍

من برعکس خیلی از مامانا همیشه عاشق این بودم زایمان طبیعی رو تجربه کنم وقتی به دنیا اومد گزاشتنش رو شکمم با خودم‌همش میگفتم یعنی من تونستم یعنی تموم شد از پسش بر اومدم خیلی خیلی حس عجیبی بود یجور بغض یجور خوشحالی یجور حس قدرت 🥲 حس میکردم خودمم از نو متولد شدم و اون لحطه تمام‌کسایی که التماس دعا بهم گفته بودن جلوی چشمم اومدن

من ک سه روز زایشگاه بودم مردم و زنده شدم هر کاری کردم بچم ب دنبا نیومد کلی درد کشیدم آخرم رفتم اتاق عمل 😭😭😭

اخ که چقد حس عجیبی بود
با تموم اون درد و سختی دلم تنگه اون لححظس که دادن بغلمم

سوال های مرتبط