من بیخابی خیلی میکشم مادرشوهرم از اول خیلی کمکم بود بچه رو نگه میداشت تا یکم استراحت کنم ولی چن ساعت خواب کافی نیس برام دلم میخاد شبانه روز بخابم😫
شعور ندارن واقعا !خب بهتره به همسرتبگیب مادرش بگه اینجوری ک از بین میری
چرا نشستی
برو تو اتاق راحت دراز بکش بزار شرمنده شب
بعد عزیزم هیشکی بعد زایمان نمیتونه راحت بخوابه و استراحت کنه🫠
حالا تو بچتم بگیر باهم برین تو اتاق دراز بکش
اح یادم ننداز خونه مامانم بودم مادرشوهرم میومد هرروز یه بحثی راه مینداخت یبار میگف این همه پول دادی سز شدی یبار میگف باید جشن روزده بگیره مامانت ناهارم بدین فامیلای منو دعوت کنین یه روز میومد میگف بلد نیستی بچه نگهداری بچه شیر بدی منم نوک سینم زخم شکمم بخیه نمیتونسنم پاشم بشینم هی حرف میزد
من حتی تو بارداری هم استراحت نداشتم ،درست وقتی که حامله شدم مادر شوهر عزیزم یادش افتاد بره خارج دیدن مادر و خواهرش😏 رفت با دخترش پنج شش ماه اونجا بودن انگار نه انگار که یه عروس دارن که حامله است و نیاز به مراقبت داره من موندم با یه خونه درندشت که هر روز بساب و جمع کن و جارو کن ،تو این مدت فقط خانواده خودم بودن که حمایتم کردند و خواهرام میومدن کمکم ، بدیش اینجاست که تو بارداری رگهای سیاتیک هر دو طرف میگرفت و نمیتونستم کاری کنم اما مجبور بودم ! تو اون مدت واقعا سرد شدم ازشون و توقع اینطوری برخورد نداشتم، الان هم که چند روزه مونده به زایمانم بازم فرقی نکرده چندان مادر شوهرم هست دخترش هست ولی بازم خواهر شوهرم دست به سیاه سفید نمیزنه و منم که دارم کارها رو انجام میدم، شوهرمم که قربونش برم نقطه ضعفش مادر و خواهرش کسی نیاد چیزی بگه بهشون! از چشمم افتادن ولی دارم باهاشون زندگی میکنم دیگه ، دیگه رفتارا مثل قبل نیست و خودشونم اینو فهمیدن و میدونن حق دارم و چیزی نمیتونن بگن!!!
آخ من هفته ی اول اوضاعم این بود از درد داشتم میمردم همه هم خونمون بودن بعد میگفتن چرا استراحت نمیکنی😐مامانم و مادرشوهرم میومدن مثلا برای رسیدگی و مراقبت بعد شب قبل ما خواب بودن!آرزوم بود یک شب بدون شلوار بخوابم به بخیه ام فشار نیاد تازه مادرشوهرم میخواست فامیلاشونو بیاره خونمون که من گفتم من درد دارم شرایطشو ندارم،خیلی بده که همجنس خودمونن و درک نمیکنن من اگه اطرافم کسی زایمان کنه تا دوماه نمیرم خونش که بهش فشار نیاد
مادرت گناه داره جمع کن بروخونش اونجوری راحت ترین منم همین حالوداشتم
نباید خونه ی خودت میموندی باید بری خونه مامانت ک نیان...خونه خودت ب هیچ عنوان آرامش نداری
استراحت حرامه حرامه
منم مادرشوهرم و خواهر شوهرم تو بارداری نگفتن خرت به چند اونروز میگفت زایمان کنی ده شب میام میمونم در حالی که قراره مادرم بیاد منتظر نشسته مامانم هم مواظب منو بچه باشه هم اون
من ک فردا صبح زایمانما باید کارامو انجام بدم استراحت کنم سه روزه خونمون خالی نمیشه عجب گیری کردیما
منم همین شرایطو داشتم جمع کردم رفتم خونه مامانم تا چهل روز
ای بابا خدا خودش جواب اینایی ک درک و شعور ندارن رو بده واقعا خیلی گناه میکنن
وا چرا خب
وقتی خودشون نمیفهمن یه جوری غیر مستقیم بهشون بفهمون استراحت کن
خدا هیچکسو گرفتار ادم بی درک و فهم نکنه
از همون روز اول دراز میکشیدی، حتی اگه درد نداشتی بخودت درد میدادی
الهی حق میدم بهت واقعا باید درک داشته باشن
من هیچکی نیومد تقریبا تا یک ماهگی بجز یدونه عمم با خالم ک نزدیک بودن بازم نمیش زیاد استراحت کرد هردقیقه بچه بیدار دخترمن ارزهمون اولش کم خواب بود بعد ۱۱روزگیش نفخ شدیدش شروع شد یسرهگریه اعصاب نزاشته بود یسره گریه میکردم پیش خانوادم بودم یکم خوب شدم وگرنه افسردگی میمردم
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.