۱۰ پاسخ

میتونی غصه نخور

مامان من سر زایمان اولگ بود روز ۷ ام اینام رفت ....چرا نتونی عزیزم خدا کمک میکنه

میتونی غصه نخور
من سزارینیم و از اول خودم بچه مو گرفتم

توهم سعی کن قوی باشی من هنوزم خودم خیلی میمونم خونه مامانم ولی هی تلاش میکنم ک بتونم از پسش برییام و فکر های بد و بریطم دور ک اره فقط مامانم میتونخ و من نمیتونم
.. بلاخره چیزس هس ک باید بپذیرم حالا سختی یا مسئولیتش

همین حس از دوماهگی پسرم اومد سراغ من
من بارداریم سخت و شدید بود ۷ ماه خونه مامانم بودم
بعدشم بچم ۳۳هفته ب دنیا اومد چون کوچولوبود خونه مامانم بودم
و اینکه من خونم چهارپنچ تا ایستگاه از مامانم دور اولین روزا ک رفتم مردم از وابستگی شدید ب خونوادم و تنهایی میترسیدم ولی واقعاهم سخت دس تنها
ولی هی درحال رفت اومد بودیم البت بگم جشن عقد و مراسمای داداشمم بود بخاطرهمون هی میومدم چن روز چن روز میموندم
این هفته ام بخاطر یلدا بردنش اومدیم موندیم
و هراز گاهی همین حس میاد سراغم میگم ن خدایا من بچمو مگ دوس ندارم اخ این فکرا چیه یا میگم پشیمون نیسما فکرم بدم
میگم نکنه نتونم یا مگ بچمو نمیخوام 🥲
اصن بعضی موقع فکر بد میاد سراغم ولی ایه الکرسی و چهارقل میخونم میگذرونم روزای ک خونه خودمم

منم مثل تو ام

آره عزیزم کم‌کم قلق بچت دستت میاد. منم خیلی حس ترس داشتم ولی سعی کردم خودمو جمع و جور کنم

نترس دختر من بعد 20 روز مامانم رفت بچه ام هم ریزه میزه بود 2600 دنیا اومد 2500 بعد نه روز اوردیمش خونه زودتر برو اون مرد هم سر و سامونش برگرده و خودتم کم کم دستت راه میفته خدا هم کمکت میکنه

اصلا نترس و نگران نباش مطمئنم از پسش بر میای منم همین ترس رو داشتم

چرا نتونی گلم حتما از پسش بر میای اخرش چی باید بری یه روز پس زودتر برو که کار دستت بیاد

سوال های مرتبط

مامان دلانا مامان دلانا ۵ ماهگی
مامانا من حالم اصلا خوب نیس.. فک کنم افسردگی بعد زایمان اومده سراغم.. همش نگرانم دخترمو بد بغل کنم یا جاییش درد بگیره، همش نگرانم چیزیشش نشه یا مشکلی نداشته باشه.. رابطم با شوهرم بهم خورده البته خودشم بی تقصیر نیس کارایی کرد ک ناراحت شدمو دلم شکسته… دخترم کولیک و رفلاکس شدید داره بی خابی دارم هنوز بعد زایمان نرفتم خونه خودم ک باهاش تنها باشمو بتونم تنهایی از پسش بر بیام… فک میکنم نمیتونم مادر خوبی باشم خوب ازش نگهداری کنم فک میکنم تنهایی از پسش برنمیام ک شبا ساکتش کنم… این چند روز شبا گریه میکنه بیشتر مامانم ساکتش میکنه همش احساس میکنم مادر بدیم ک خودم نمیتونم دخترمو ساکت کنم.. اگه صبح یکی دو ساعت بخابمو مامانم ازش نگهداری کنه وقتی بیدار میشم عذاب وجدان میگیرم ک خابیدمو ولشکردم… خوب نمیتونم باهاش ارتباط بگیرم باهاش حرف بزنم… ‌همش ب این فک میکنم نکنه فک کنه مامانم مادرشه بجای من چون بیشتر بغل اونه… و هزارتا فکر و خیال و ناراحتی دیگه… شیر خودمو نمیخوره سینمو نمیگیره نوک سینم خوب نیس همش عذاب وجدان دارم ک نمیتونم بهش شیر بدم، میدوشم روزی یکی دوبار میدم.. انقد گریه میکنم میترسم شیرم خشک بشه..