سلام خانوما من از دست این دختر خواهر شوهرم عاصی شدم بخدا از صبحه اینجاست آخرشم که بهش میگم بچه رو نبر رو تخت ما برد بچم‌ از رو تخت افتاد دو ساعت گذشته بچم هوشیاره بازی می‌کنه تازه بهش یکم سوپ دادم خورد گوشه چشمش و استخون گونش خورده زمین یکم قرمزه یخ گذاشتم براش ولی واقعا مردم و زنده شدم هیچی هم بهش نگفتم گفتم بچه س نفهمیده اینجوری شده ولی واقعا هرروز میان هیچ جوره هم نمیشه بهش حرف زد اینا کنار الان پسرم شیر میخوره بازی می‌کنه سرما خورده میتونم داروشو بدم یا امشب چیزی ندم

وای منم بچه خواهر شوهرم هی بچه بغل میکرد زیر بغلش تا یه مدت درد میومد هر چی میگفتم حرف گوش نمی‌کرد به مامانش گفتم گفت دخترم بلده بغل بگیره گفتم آره بلده بگیره بچم زیر بغلش درد گرفته گریه می‌کنه ناراحت شد از لج من میومد میگرفتش دخترم می‌گفت اون میگیره داداش به منم بده گفتم بشین میدن سره پا نمی‌دم دخترم با این که سه سال ده ماهش بود گفت باشه اولی دختر خواهر شوهرم که یازده سالشه قبول نمی‌کرد

عزیزم بچه رو به هرکی نده خدا نکرده یچیش میشه بگو نه اجازه نمیدم ببریش اگه میخوای باهاش بازی کنی همین رو زمین باهاش بازی کن نه بغلت کن نه جایی ببر بذار بدشون بیاد اگه یچزیش بشه میگن خوب بچتو نمیدادی بهش .اسباب بازی نیست که رک بگو این بچست منم راحت میگم من بچمو به کسی نمیدم از کوچه ک پیدا نکردیم که

کره بمال ورم نکنه

چند سالشه؟

درو باز کن بندازش بیرون از اتاق
منم انقد رو دادم اینکارا رو کردن دیگه جدی برخورد کردم
سر بچه نباید با کسی شوخی داشت