۱۴ پاسخ

متاسفانه من عکس از بارداری نگرفتم خیلی پشیمونم چون یکدفعه ای شد زایمانم گفتم بمونم یکم شکمم بزرگتر شه که دکتر ختم بارداری داد

قبل و بعد بارداریم🙂🙃
۳۸ هفته حامله بودم
اینورم رهام ی ماهش بود🥹

تصویر

شب یلدا خونه پدرم جشن گرفتیم برای من تاریخ زایمان ده دی داده بود اون شب اینقد رقصیدم تا صبح که فرداش دردم گرفت و تا چهارم درد کشیدم چهار دی زایمان کردم 😍😍

تصویر

۳۸ هفتگی😍

تصویر

شب قبل زایمانم 😁

تصویر

اینجا اول ۹ ماهگی و قشنگ ۶ هفته بعدش رفتم برای زایمان😀😀

تصویر

سه چهار ساعت بعد این عکس رفتم بیمارستان 🥲

تصویر

فک ۲ هفته بعدش زایمان کردم

تصویر

۲هفته مونده بودبه زایمانم

تصویر

اینا ۵روز قبل زایمان بود ک جشن یلدا دعوت بودم

تصویر

فرداش طاهاجون اومد

تصویر

اینجا دو روز بعدش کیسه ام پاره شد و رفتم برای زایمان 😁

تصویر

شب اخری ک حامله یودم
خخخ

تصویر

منم تا قبل از سزارین اصلا ورم نداشتم ولی بعدش چنان ورم کردم که پاهام تو کفشام جا نمیشد

سوال های مرتبط

مامان نلین مامان نلین ۱ سالگی
گله گرد من چشم تیله ایی من 😍
اینجا نلین پنج ماه و خورده ایی هستش نمیدونم مامانها شماها هم مثل من از دوران نوزادی بچه هاتون لذت نبردید؟ من فقط دوست داشتم زودتر بگذره... تنهایی، افسردگی که از توی دوران بارداری تا بعد از زایمان درگیرش بودم، دوری از خانواده، سختی‌ها که توی بارداری به تنهایی کشیدم و تا بعد از زایمان هم این سختی‌ها ادامه داشت و خونه ساختنمون که درگیر کارهای خونه بودیم کولیک شیرنخوردن نلین با سرنگ شیر دادن و ریفلاکس و ... همه ی اینها باعث شد من اصلا لذتی از مادری کردن نبرم....
مهمترینش فکر کنم با همه این چیزهای که نوشتم قوی نشون دادنم بود... کاش ما دهه شصتیها یاد گرفته بودیم قرار نیست همه ی کارها و مسئولیت‌ها رو خودمون به تنهایی انجام بدیم بلد بودیم از دیگران کمک بخایم من از نوجوونیم یاد گرفتم کارهای خودمو به تنهایی انجام بدم در واقع مزاحم کسی نشم استقلال و مسئولیت پذیری خیلی خوبه ولی هر چیزی اندازه اش درسته که اینو همیشه به خودم میگم از من که گذشت ولی تمام تلاشمو می کنم نلین مثل من نباشه....
مامان 🌸زهرا خانوم🌸 مامان 🌸زهرا خانوم🌸 ۱ سالگی
با همسرم درمیون گذاشتم اولش مخالفت کرد بعد که خودش رفت از چندتا اساتید طب سنتی تحقیق کرد و پرسید متوجه شد یه چیز طبیعیه و توی خیلی از کشورای غربی هم زایمان هاشون تو خونه انجام میشه دیگه کم کم راضی شد

خب یه سری تدابیر بهم گفتن باید انجام بدم که یخورده برام سخت و حوصله سَر بَر بود ولی تا حدودی انجام دادم
گذشت و گذشت تا رسیدم به هفته های اخر ورزشا رو بهم گفتن و اینکه مهم تراز همش رابطه🔞
ولی من جز ورزشها نتونستم تدابیر دیگه رو انجام بدم تقریبا ماه اخر خونه مامانم بودم و همین مسئله مشکل ساز شد!!!

با ماما در ارتباط بودم شرح حالمو میگفتم و قرار شد زمانی که دردام شرو شد حرکت کنم! به کجا؟؟ به یه شهر دیگه با فاصله ۴ ساعت، بله من انقدر به انتخابم مطمئن بودم که قبول کردم برم یه شهر دیگه!!

خلاصه چهل هفتم تموم شد و هیچ دردی نداشتم
شبی که فرداش وارد ۴۱ هفته میشدم لک دیدم و تماس گرفتم تدابیر دادن انجام دادم
و
بالاخره روز موعود فرا رسید🥺😍

ادامه تایپیک بعد