هی خواهر..تمام حرفاتو درک میکنم..خیلی سخته..من که دوران بارداری خیییلی سختی داشتم..گفتم خداروشکر پسرم سلامت اومده بغلم ..اما بدتر از اون اون موقع بدتر دارم جون میدم..دلم برا خودم میسوزه که چرا لذت نمیبرم این دوران شیرینو همش باید درگیر مزخرفات زندگی باشم...من که دااااااغانم😩😩😩😩
برای منم خیلی خیلی سخت گذشت و میگذره
. و متوجه شدم چون آدم خیلی خیلی حساس و مسئولیت پذیری هستم . شاید واقعا نباید هیچ وقت دنبال این مسئولیت میرفتم . خداروشکر میکنم نعمت بزرگیه . ولی برای من خیلی مسئولیت سخت و سنگینی هست و کل زندگیم زیر و رو شده .
چقدر تو منی
دقیقا منم همه این چالش هارو داشتم هیچ لذتی از بارداری و نوزادی دخترم نبردم الانکه که بعضی مادرارو میبینم چقدر قشنگ این دورانو میگذرونن خیلی حسرت میخورم کلی عکس و ایده داشتم میخواستم تو بارداری و نوزادی بچم انجام بدم ولی افسردگی من و کولیک و رفلاکس و گریه های بی وقفه نزاشت لذت ببرم و حسرتش به دلم موند😮💨
منم همین طور😔
از نوزادی دخترم لذت نبرم
افسردگی و تنهایی و شب بیداری خیلی اذیتم میکرد
ولی خداروشکر که گذشت و منم بهترم🌱
ای جان الهی قربونش بشم چه نازه خداحفظش کنه💚😍اره منم از دوره نوزادی پسرم لذت نبردم شیرنخوردنش نخوابیدنش دخالت بقیه دایه ی مهربونتر از مادر بودنشون باعث میشد دعا کنم زود بزرگ بشه🥺
اخ دقیقا منم وهنوزم ادامه دارع چون این زمستون چندبارویروس سخت گرفت وهمش گریه واوضاع دندونه وبی اشتهایی وخس خس سینه اش هم بعدویروس هاخوب نمیشه منم دوران پرچالش وپرازگریه ودلهره واسترس. ..
منم دقیقا اون روزا رو همونجوری گذروندم و با اینکه انگار شواهد و علائم افسردگی داشتم ولی نمیخواستم جا بزنم و کمک بگیرم و اونقدی که باید لذتی نبردم از نوزادیش
سالم باشين عزيزم
نمكه به خدا بخورمش 😍😍😍😍😍
منم عزیزم لذت نبردم پسرم اذیت نمیکرد ولی شوهرم یه جوری رفتار میکرد که همش با گریه بود درد داشتم مامانم تا 15 روز بیشتر پیشم نبود وقتی رفت خیلی بد بود دخالت های بجای بعضی ها اذیتم میکرد
آخ قشنگممم
نه خداروشکر من افسردگی نگرفتم همه فامیل کنار هم بودیم تا ۴۰ روزگیش از اون به بعد رفتن خونه بازم خیلی عالی بود♥️
اوخداا عسل♥️😍
منم نابود بودم
فقط میگفتم خدا این روزا زودتر تموم شه
ولی یه چیزی بگم
من مستقل بودن رو بیشتر میپسندم
اخه به هر کی رو زدیم یجور گذاشت تو کاسمون 😑
خدا از وقتی زایمان کردم تا همین الانش از خیلیا متنفر شدم و خیلیا برام شناخته شدن
من هنوزم میگه زودتر بزرگ شه
منم متولد73 ام
به منم خیلیییی سخت گذشت
چون ادم مستقلی هستیم. هم من هم شوهرم
صفر تا صد زندگیمون با خودمون بوده
تلاشای خودمون
الحمدالله مامانم میومد گاهی پیشم و کمکم بود
ولی شیر نخوردنش. شب بیداری
بارها دکتر رفتن
دارو دادنای ناشتا
با قطره چکون شیر دادن
رفلاکس شدید واقعا اذیتم کرد
منی ک میگرن و کمر درد دارم
بعد از دوماه که شیرم رفت رو به خشک شدن از بس سخت گذشت و حرص خوردم
منی ک روزای اول ده بار باید میرفتم حمام از بس شیر داشتم
خداروشکر که میگید لذت بردید و واقعیتش هم همینه باید از روزهای شیرینشون لذت برد همه ی افکار و دردهای بارداری و بعدش قابل حله با مدیریت ..ولی روزهای نی نی بودنشون هیچوقت برنمیگرده البته که هرسنی قشنگیه خودشو داره
ماشالا به نلین جون🧿🩷
ما دهه شصتیا خیلی از خود گذشته و مستقل هستیم .موافقم باهات زیادیش خوب نیست
ای جونمماشالله
منم خیلی سختم بود ولی مدام به خودم گوشزد میکردم که از همه چیزش لذت ببر که هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه و باهاش عشق میکردم
عسیسممممم😍😍😍
این چیزایی که گفتی الان که فکر میکنم میبینم منم تمام ویژگی های ده شصتی رو دارم🤦
مخصوصا قوی نشون دادن و کمک نگرفتن💔
چه عروسکی بوده😍
اهوم منم اصلا از نوزادی امیرسام لذت نبردم همش خداخدا میکردم زود بزرگ شه الان خیلی پشیمون چرا از لحظه لحظش لذت نبردم
منم دورم از خانواده ولی نوزادی پناه خداروشکر سخت نگذشت بهم با اینکه ۳۴هفته زایمان کردمو پناه ۱/۹۰۰ دنیا اومد خیلیییی کوچولو بود مامانم یک ماه پیشمموند و بقیشو خودم تنهایی از پسش براومدم😍اینم پناه پنج ماهه🥹
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.