گله گرد من چشم تیله ایی من 😍
اینجا نلین پنج ماه و خورده ایی هستش نمیدونم مامانها شماها هم مثل من از دوران نوزادی بچه هاتون لذت نبردید؟ من فقط دوست داشتم زودتر بگذره... تنهایی، افسردگی که از توی دوران بارداری تا بعد از زایمان درگیرش بودم، دوری از خانواده، سختی‌ها که توی بارداری به تنهایی کشیدم و تا بعد از زایمان هم این سختی‌ها ادامه داشت و خونه ساختنمون که درگیر کارهای خونه بودیم کولیک شیرنخوردن نلین با سرنگ شیر دادن و ریفلاکس و ... همه ی اینها باعث شد من اصلا لذتی از مادری کردن نبرم....
مهمترینش فکر کنم با همه این چیزهای که نوشتم قوی نشون دادنم بود... کاش ما دهه شصتیها یاد گرفته بودیم قرار نیست همه ی کارها و مسئولیت‌ها رو خودمون به تنهایی انجام بدیم بلد بودیم از دیگران کمک بخایم من از نوجوونیم یاد گرفتم کارهای خودمو به تنهایی انجام بدم در واقع مزاحم کسی نشم استقلال و مسئولیت پذیری خیلی خوبه ولی هر چیزی اندازه اش درسته که اینو همیشه به خودم میگم از من که گذشت ولی تمام تلاشمو می کنم نلین مثل من نباشه....

تصویر
۲۱ پاسخ

هی خواهر..تمام حرفاتو درک میکنم..خیلی سخته..من که دوران بارداری خیییلی سختی داشتم..گفتم خداروشکر پسرم سلامت اومده بغلم ..اما بدتر از اون اون موقع بدتر دارم جون میدم..دلم برا خودم میسوزه که چرا لذت نمی‌برم این دوران شیرینو همش باید درگیر مزخرفات زندگی باشم...من که دااااااغانم😩😩😩😩

برای منم خیلی خیلی سخت گذشت و میگذره
. و متوجه شدم چون آدم خیلی خیلی حساس و مسئولیت پذیری هستم . شاید واقعا نباید هیچ وقت دنبال این مسئولیت میرفتم . خداروشکر میکنم نعمت بزرگیه . ولی برای من خیلی مسئولیت سخت و سنگینی هست و کل زندگیم زیر و رو شده .

چقدر تو منی
دقیقا منم همه این چالش هارو داشتم هیچ لذتی از بارداری و نوزادی دخترم نبردم الانکه که بعضی مادرارو میبینم چقدر قشنگ این دورانو میگذرونن خیلی حسرت میخورم کلی عکس و ایده داشتم میخواستم تو بارداری و نوزادی بچم انجام بدم ولی افسردگی من و کولیک و رفلاکس و گریه های بی وقفه نزاشت لذت ببرم و حسرتش به دلم موند😮‍💨

منم همین طور😔
از نوزادی دخترم لذت نبرم
افسردگی و تنهایی و شب بیداری خیلی اذیتم میکرد
ولی خداروشکر که گذشت و منم بهترم🌱

ای جان الهی قربونش بشم چه نازه خداحفظش کنه💚😍اره منم از دوره نوزادی پسرم لذت نبردم شیرنخوردنش نخوابیدنش دخالت بقیه دایه ی مهربونتر از مادر بودنشون باعث میشد دعا کنم زود بزرگ بشه🥺

اخ دقیقا منم وهنوزم ادامه دارع چون این زمستون چندبارویروس سخت گرفت وهمش گریه واوضاع دندونه وبی اشتهایی وخس خس سینه اش هم بعدویروس هاخوب نمیشه منم دوران پرچالش وپرازگریه ودلهره واسترس. ..

منم دقیقا اون روزا رو همونجوری گذروندم و با اینکه انگار شواهد و علائم افسردگی داشتم ولی نمیخواستم جا بزنم و کمک بگیرم و اونقدی که باید لذتی نبردم از نوزادیش

تصویر

سالم باشين عزيزم
نمكه به خدا بخورمش 😍😍😍😍😍

منم عزیزم لذت نبردم پسرم اذیت نمی‌کرد ولی شوهرم یه جوری رفتار میکرد که همش با گریه بود درد داشتم مامانم تا 15 روز بیشتر پیشم نبود وقتی رفت خیلی بد بود دخالت های بجای بعضی ها اذیتم میکرد

آخ قشنگممم

نه خداروشکر من افسردگی نگرفتم همه فامیل کنار هم بودیم تا ۴۰ روزگیش از اون به بعد رفتن خونه بازم خیلی عالی بود♥️

اوخداا عسل♥️😍

منم نابود بودم
فقط میگفتم خدا این روزا زودتر تموم شه
ولی یه چیزی بگم
من مستقل بودن رو بیشتر میپسندم

اخه به هر کی رو زدیم یجور گذاشت تو کاسمون 😑
خدا از وقتی زایمان کردم تا همین الانش از خیلیا متنفر شدم و خیلیا برام شناخته شدن

من هنوزم میگه زودتر بزرگ شه

منم متولد73 ام
به منم خیلیییی سخت گذشت
چون ادم مستقلی هستیم. هم من هم شوهرم
صفر تا صد زندگیمون با خودمون بوده
تلاشای خودمون
الحمدالله مامانم میومد گاهی پیشم و کمکم بود
ولی شیر نخوردنش. شب بیداری
بارها دکتر رفتن
دارو دادنای ناشتا
با قطره چکون شیر دادن
رفلاکس شدید واقعا اذیتم کرد
منی ک میگرن و کمر درد دارم
بعد از دوماه که شیرم رفت رو به خشک شدن از بس سخت گذشت و حرص خوردم
منی ک روزای اول ده بار باید میرفتم حمام از بس شیر داشتم

خداروشکر که میگید لذت بردید و واقعیتش هم همینه باید از روزهای شیرینشون لذت برد همه ی افکار و دردهای بارداری و بعدش قابل حله با مدیریت ..ولی روزهای نی نی بودنشون هیچوقت برنمیگرده البته که هرسنی قشنگیه خودشو داره
ماشالا به نلین جون🧿🩷

ما دهه شصتیا خیلی از خود گذشته و مستقل هستیم .موافقم باهات زیادیش خوب نیست

ای جونم‌ماشالله
منم خیلی سختم بود ولی مدام به خودم گوشزد میکردم که از همه چیزش لذت ببر که هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه و باهاش عشق میکردم

تصویر

عسیسممممم😍😍😍
این چیزایی که گفتی الان که فکر میکنم میبینم منم تمام ویژگی های ده شصتی رو دارم🤦
مخصوصا قوی نشون دادن و کمک نگرفتن💔

چه عروسکی بوده😍

منم دورم از خانواده ولی نوزادی پناه خداروشکر سخت نگذشت بهم با اینکه ۳۴هفته زایمان کردم‌و پناه ۱/۹۰۰ دنیا اومد خیلیییی کوچولو بود مامانم یک ماه پیشم‌موند و بقیشو خودم تنهایی از پسش براومدم😍اینم پناه پنج ماهه🥹

تصویر

سوال های مرتبط

مامان نلین مامان نلین ۱ سالگی
خب اومدم تجربه زیاد غذا دادن نلین رو بگم
نلین یه مدت در هفته چند بار خیلی ببخشید بالا می آورد احتمال دادم که از دندون کرسیش باشه که داره درمیاد که بعد یه مدت دیگه دیدم بالا آوردنش زیاد شده اینبار احتمال که ریفلاکسش دوباره برگشته باشه و احتمال دوم هم اینکه به نلین زیاد غذا میدم که براش سنگین میشه چون از علائم ریفلاکس فقط همون بالا آوردن رو داشت یه روز تعداد قاشقهای غذای نلین رو شمردم (نلین هیچوقت تقاضای غذا نداره و با کلی فیلم بازی کردن اینها بهش خودم غذا میدم و هر چقدر که قاشق رو میبردم جلوی دهانش می خورد) اومدم اینجا از مامانها پرسیدم که چه مقدار و چند تا قاشق به بچه ها غذا میدن و از جواب مامانها متوجه شدم که زیاد به نلین غذا میدم به مدت سه روز غذاشو کم کردم و خدا رو شکر دیگه بالا نیاورد و همون غذا براش سنگین می‌شده دخترم بالا می آورد
در آخر مامانها من توی تاپیک قبلی سوالم خیلی واضح بودش منم دخترم هر چقدر میلش بکشه بهش غذا میدم و اینکه اومدم اینجا پرسیدم حتما دلیلی داشته من خودم اینجور مواقع یا سوالی رو جواب نمیدم یا اگه هم جواب میدم فقط همون سوال رو جواب میدم نه اینکه سوال رو با سوال جواب بدم یا نمیام بپرسم واقعا تعداد قاشق غذا رو شماریی اینجا همه مادریم با تمام سختی‌ها خودش قرار نیست اینجا همدیگه رو مثل اطرافیان زیر سوال ببریم
مامان نلین مامان نلین ۱ سالگی
اومدم بعد سه روز از تجربه واکسن ۱۸ ماهگی بگم
همونجور که بیشتر مامانهای گهواره گفته بودند اونحور که فکر میکردم ترسناک نبود و حداقل از واکسن شش ماهگی نلین سبک تر بودش البته بچه با بچه فرق می کنه همونجور که یکسری مامانها گفته بودند خیلی سخت نیست یکسری هم براشون خیلی سخت گذشت نلین بعد از واکسن تقریبا دو ساعت بازی کرد و راه رفت هر چهار ساعت استا میدادم که شانسم واکسنش همزمان شد با در آوردن دندون کرسیش که نصفش زد بیرون به خاطر همین هم غذا میدادم هم استا خیلی ببخشید بالا می آورد و به خاطر همین غروب تا سه شب همون روز تب تا تقریبا ۳۸ می‌کرد که پاشویه میکردم می اومد پایین خدا رو شکر من دکتر دخترم گفته بود تب واکسن با همون استا و پاشویه اوکی میشه و شیاف اینها نیازی نیست و دقیقا حداقل برای دختر من همینطور بودش چون دکترش خیلی موافق داروهای با دوز بالا نیست و میگه لول همین‌ها رو استفاده کنید و در آخر ( مامانها من تجربه ی خودمو دارم میگم لطفا جبهه نگیرید در مورد حرف دکتر) در مورد اینکه درد پا داشت یا نه خدا رو شکر نداشت براش هر چند ساعت کمپرس سرد و پماد ویکس زدم شاید به خاطر همون بودش
در آخر دختر من برای واکسن اذیت نشد خدارو شکر بیشتر به خاطر دندونش اذیته که همچنان ادامه داره چون هنوز نصف دندون کرسیش زده بیرون
مامان 🌸زهرا خانوم🌸 مامان 🌸زهرا خانوم🌸 ۱ سالگی
با همسرم درمیون گذاشتم اولش مخالفت کرد بعد که خودش رفت از چندتا اساتید طب سنتی تحقیق کرد و پرسید متوجه شد یه چیز طبیعیه و توی خیلی از کشورای غربی هم زایمان هاشون تو خونه انجام میشه دیگه کم کم راضی شد

خب یه سری تدابیر بهم گفتن باید انجام بدم که یخورده برام سخت و حوصله سَر بَر بود ولی تا حدودی انجام دادم
گذشت و گذشت تا رسیدم به هفته های اخر ورزشا رو بهم گفتن و اینکه مهم تراز همش رابطه🔞
ولی من جز ورزشها نتونستم تدابیر دیگه رو انجام بدم تقریبا ماه اخر خونه مامانم بودم و همین مسئله مشکل ساز شد!!!

با ماما در ارتباط بودم شرح حالمو میگفتم و قرار شد زمانی که دردام شرو شد حرکت کنم! به کجا؟؟ به یه شهر دیگه با فاصله ۴ ساعت، بله من انقدر به انتخابم مطمئن بودم که قبول کردم برم یه شهر دیگه!!

خلاصه چهل هفتم تموم شد و هیچ دردی نداشتم
شبی که فرداش وارد ۴۱ هفته میشدم لک دیدم و تماس گرفتم تدابیر دادن انجام دادم
و
بالاخره روز موعود فرا رسید🥺😍

ادامه تایپیک بعد
مامان رایان مامان رایان ۱ سالگی
تو این بخش کتاب (کتابی که آرزو میکنید والدینتان خوانده بودند) یه مبحث خیلی خوبی هست اونم اینکه میگه با بچه های خود روزانه تعامل داشته باشید ،
هر اتفاقی که میوفته به بچه بگین تا در جریان باشه یا برای انجام کارهای کودک بهش اطلاع بدین از قبل بگین که مثلا مامان الان میخواد پوشکتو عوض کنه یا بعد عوض کردن پوشک بگین الان دستاتو میگیرم تا بلند بشی و کمکش کنین که بلند بشه ....
وقتی میخوای از کالسکه برش دارین بهش بگین که الان مامان کمربندتو باز میکنه و از تو کالسکه برت میداره ،
این رفتار ها درسته شاید نفهمه چی میگین ولی با تکرار و شنیدن یاد میگیره و این برا خود ماهم عادت میشه تا یاد بگیریم بعد ها هم برای کارهای مربوط به بچمون بهش خبر بدین و ازش اجازه بگیریم اینجوری بچه ها اعتماد ب نفس میگیرین و اونا هم متقابل یاد میگیرن باید کارهاشو به ما بگن و خبر بدن ....
کارهایی مثل پارک رفتن . هدیه تولد و جشن تولد درسته خوبه ولی تعاملات روزانه اهمیت زیادی داره ..